برگ ریزان؛ کلام آخر درباره زندگی، عشق، جنگ و خدا
مخمل و جین تن خانواده ات کن
دیوید سداریس
ترجمه: پویان رجایی
من و مادرم در خشكشويي پشت زني كه تا آن موقع نديده بوديمش ايستاده بوديم. مادرم بعدا دربارهاش گفت: «زن خوشظاهري بود، خوشتركيب و باكلاس بود.» زن لباسي مناسب فصل پوشيده بود از جنس كتان سبك با نقش گلهاي آفتابگردان بزرگ. كفشهايش همرنگ گلبرگها بود و كيف آويزان از شانهاش كه راهراه سياه و زرد بود، مثل زنبوري تنبل دور گلها ميپلكيد. رسيد دريافتش را داد، لباسهايش را گرفت و بعد از، به قول خودش، خدمات سريع و موثر خشكشويي تشكر كرد. زن گفت: «ميدونيد، مردم دارند درباره رالي حرفهايي ميزنند. حقيقت كه نداره، داره؟»