دریایی دیگر
کلودیو مگریس
مریم سپهری
سالها گذشت، هر چند حالا ديگر ردياب، سلطان علفزار شده بود، اما روز به روز غمگينتر و پريشانتر ميشد، شبها توي خواب ميغلتيد، حرف ميزد و فرياد ميكشيد؛ گاهي اوقات بلند ميشد و در خواب راه ميرفت و شيهه اسبهاي وحشتزده هم بيدارش نميكرد. روزي او را براي پيدا كردن فرد ناشناسي كه شبهنگام يك تاجر احشام را به قتل رسانده بود خبر كردند. وي رد پاها را يافته و شروع به تعقيب كرد؛ از قرار راه كوتاه اما درهم و برهم بود و رد پاها در دو جهت رفته بودند، بعضي جاها با هم تلاقي كرده و گاهي از روي هم رد ميشدند، ولي او ميتوانست آنها را از هم تفكيك و شناسايي كند...