دختر پالتو قرمز
کیت هیمر
ترجمه: مریم مفتاحی
کارمل در یک فستیوال محلی مادرش را گم میکند. مردی پیدایش میکند و به او میگوید پدربزرگش است. مرد به او میگوید مادرش تصادف کرده است و کارمل باید برای مدتی پیش او بماند. همچنان که روزهای با هم بودنشان بدل به هفتهها میشوند، کارملِ هشتساله درمییابد که مرد باور دارد دختر از توانایی خارقالعادهای برخوردار است. همچنان که مادر نومیدانه در جستجوی دخترش است، کارمل رهسپار سفـری شگفتانگیز میشود؛ سفـری که او را با پرسـشهایی رو در رو میکند؛ او کیست؟ و سرنوشتش چه خواهد بود؟