در حال نمایش 2 نتیجه

نمایش 9 24 36

دالان باریک (دولت، جوامع و سرنوشت آزادی)

135,000 تومان
دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون مترجم: محمدرضا فرهادی پور

چرا بعضی از جوامع می‌توانند به آزادی دست یابند و بعضی نمی‌توانند؟ چرا جوامعی که به آزادی دست می‌یابند می‌توانند این آزادی را به سادگی از دست بدهند؟ مشکل از کجاست؟ از دولت یا از مردم؟ آیا دولت‌ها مانع آزادی می‌شوند؟ آیا مردم در رسیدن به آزادی نمی‌توانند هیچ نقشی داشته باشند و باید منتظر این بمانند که دولت‌ها آزادی را به آنها هدیه کنند؟ دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون به این سوال‌ها پاسخ می‌دهند. اما نحوه پاسخ‌دهی آنها به این سوال‌ها بسیار مهیج است. آنها هر بخش از کتابشان را با ارائه مثال‌هایی دقیق از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح گرفته تا به امروز شروع می‌کنند. روش عجم‌اوغلو و رابینسون این نیست که فقط به لحاظ نظری توضیح دهند چرا یکسری از جوامع به آزادی دست می‌یابند و جوامع دیگر خیر. عجم‌اوغلو و رابینسون آنقدر زیبا مثال‌هایی را از تاریخ تمدن‌های مختلف در بعد زمان و مکان ارائه می‌کنند که خود خواننده به این نتیجه می‌رسد که چگونه می‌توان در دالان تنگی که به آزادی ختم می‌شود قرار گرفت و چگونه می‌توان این وضعیت را حفظ کرد. بعد از خواندن کتاب دالان تنگ تا حد زیادی خواهید توانست به سوال‌هایی که پیشتر ذکر شد پاسخ دهید. چراکه عجم‌اوغلو و رابینسون در این کتاب، ماهی‌گیری را به خوانندگانشان می‌آموزند.

ریشه های الهیاتی مدرنیته

77,000 تومان

مایکل آلن گیلسپی

ترجمه: زانیار ابراهیمی

کتاب «ریشه‌های الهیاتی مدرنیته» نوشته مایکل آلن‌گیلسپی که زانیار ابراهیمی آن را به فارسی برگردانده، یکی از واپسین مسامحت‌های فکری در مجادله بر سر مشروعیت دوران مدرن در جهان انگلیسی‌زبان است، مجادله‌ای که اساسا در آلمان پس از جنگ، در دهه ۱۹۵۰ شروع شد. در این مجادله، مخالفانی که با توسل به مبانی الهیاتی، خودآیینی مدرنیته را مردود می‌شمردند، به تعبیر هانس بلومنبرگ از دو سلاح استفاده می‌کنند: تز سکولاریزاسیون و تز مدرنیته گنوسی.

مهم‌ترین نمایندگان تز سکولاریزاسیون، کارل لوویت و کارل اشمیت هستند و شاخص‌ترین اصحاب تز مدرنیته گنوسی عبارتند از اریک فوگلین، هانس یوناس و اریک تابس. وجه مشترک این دو تز، بدعت‌آمیز خواندن مدرنیته است؛ اصحاب تز اول اظهار می‌کنند که مدرنیته ساختارهای فکری خودش را از قلمرو روحانی به ارث برده است و نمی‌تواند بر پای خود بایستد. در مقابل سخن قائلان به تز دوم این است که آنچه در دوران مدرن سر بر می‌آورد، خطرناک‌ترین و قدیمی‌ترین بدعت مسیحی، یعنی گنوسیسم است؛ بنابراین دوران مدرن از مسیحیت بر می‌گذرد و بدعت فروخفته گنوسی را از نو بیدار می‌کند که به زعم آنان داغ ننگ سنگین‌تری بر پیشانی مدرنیته است.

مترجم در مقدمه‌ای که برای ترجمه فارسی کتاب نوشته تاکید می‌کند که اثر آلن‌گیلسپی را در دو سطح تحلیلی می‌توان در هر دو طیف از مخالفان مدرنیته قرار داد: در سطح اول، همان‌طور که او خود به صراحت اظهار می‌کند، مخالفت او با مدرنیته بر تز سکولاریزاسیون مبتنی است، با این تفاوت که گیلسپی به سکولار شدن ساختار فکری فرجام‌شناسانه مسیحی توجه نمی‌کند، بلکه خودآیینی مدرنیته را در هیئت انتقال صفات خدای نامتناهی به انسان متناهی یا سکولار‌شدن صفات الهی مردود می‌شمرد.

به عبارت دیگر آلن‌گیلسپی در این کتاب ریشه‌های مدرنیته را با توجه آثار جدیدی از هانس بلومنبرگ و آموس فانکنشتاین بررسی کند و می‌کوشد اهمیت فهم این ریشه‌ها را در فهم مسائلی که اکنون در دنیای در حال جهانی‌شدن با آن‌ها مواجهیم نشان بدهد. یعنی دغدغه اصلی نویسنده اثبات نقش اصلی دین و الهیات در شکل‌گیری ایده مدرنیته است. البته تاکید دارد که این نظرگاه معمولا جایی در روایت مدرن ندارد.

در نگاه آلن‌گیلسپی از دوره روشنگری به این‌سو، مدرنیته خود را در قالب تلاش برای سرکوب خرافه و اقتدار دینی فهمیده، فهمی که در جمله امری مشهور ولتر درباره کلیسای کاتولیک یعنی «این بنای نفرت‌انگیز را نابود کنید» تجسم یافته است. این جمله در اروپا به معنای کاهش مستمر اهمیت دین بوده است؛ دینی که نخست به تعبیر کانت آن را «در محدوده عقل تنها» محصور کردند و سپس برای اینکه جانش را بگیرند و خلاصش کنند، اعلام کردند که خدا مرده است و نتیجه چیزی نبود حز کاهش بی‌سابقه اعتقاد و عمل به تکالیف دینی در نیمه دوم قرن نوزدهم.

با این حال نویسنده معتقد است که مخالفت با دین در عصر مدرن را نباید شاهدی بر این مدعا گرفت که ضدیت با دین، اصل و اساس مدرنیته است. در درستی این مطلب شکی نیست که مدرنیته مستمرا با اشکال خاصی از آموزه‌ها و شعایر دینی مثل جماعت قدیسان، غایت‌شناسی، تعالیم مدرسی درباره قانون طبیعی، دیدگاه زمین مرکزی راجع به جهان‌طبیعی و اعتقاد به مخلوق بودن زمین مبارزه کرده است، اما نویسنده می‌خواهد نشان بدهد که از این مطلب نمی‌توان مخالفت مدرنیته با دین را در معنای دقیق کلمه نتیجه گرفت.

یعنی آلن‌گیلسپی اینگونه استدلال می‌کند که این تصور اشتباه است که مدرنیته ریشه و هسته خداناباورانه، دین‌ستیزانه یا حتی لاادری‌گرایانه دارد. برعکس نشان می‌دهد که مدرنیته از همان آغاز نه‌تنها در پی حذف دین نبود، بلکه می‌خواست دیدگاهی تازه را درباره دین و جایگاه آن در زندگی انسان بپرورد و از آن حمایت کند و این کار را نه از سر دشمنی با دین برای بلکه حفظ برخی اعتقادات دینی انجام داد.