باغ در باغ (۲جلدی)
شیری است نشسته بر گذرگاه خواهم که ز شیر گم کنم راه زین پیش نشاطی آزمودم امروز نه آن کسم که بودم این نیز چو بگذرد ز دستم عاجزتر از آن شوم که هستم... نظامی
حرف همه همین است که داستانسرای بزرگمان، نظامی، گفته است و من چون شصت در رسید و دیدم که برمیگذرد، این مجال مانده را گفتم ابتدا از هرچه به نام صاحب این قلم نوشته اند گرد کنم: داستان های کوتاه از آغاز تا همین سال های نزدیک دو جلد شد که جلد اولش، نیمۀ تاریک ماه، چشم انتظار رخصت صاحب امران مانده است. می ماند داستانهای بلند و رمانها و همۀ مقالاتی که طی این همه سال، از 46 تا همین امسال، 1377، اینجا و آنجا به چاپ رسیده است. هرچه توانستم فراهم کردم و فهرست که شد دیدم همه را ندارم، به خصوص وقتی که مکث، ویژۀ صاحب این قلم، به همت ناصر زراعتی و مرتضی ثقفیان درآمد. در این ویژه نامه دوستم داریوش کارگر در همین شماره سیاهه ای از همۀ نوشته های مرا به دست داده (که همتش مشکور باد!) که با همۀ دقت بازنشانیِ چند نوشته ای را نیاورده بود...
حدیث مرده بردار کردن، آن سوار که خواهد آمد
نویسنده: به روایت : خواجه ابوالمجدمحمدبنعلیبن ابوالقاسم وراقدبیر راقم حدیث : هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری دربارهی ای اثر چنین گفته است :
تحریر اول این داستان را در 1355 نوشتم. چاپ آن همان سالها امکانناپذیر بود و این خود شاید توفیقی بود، چرا که بخش برنشستن بر اسب در نسخهء اول خلاصه آمده بود. در تحریرهای بعدی قسمتهایی بر آن افزوده شد و نیز چیزهایی اینجا و آنجا، اما استخوانبندی همان بود که بود. در مورد نثر حرف بسیار است که چه کردهام یا چه میخواستهام بکنم. به هر صورت، به صوابدید ناشر قرار بود لغتنامهای به آن افزوده شود. این را میگذاریم برای چاپ بعدی، بدین امید که یکی از اساتید بر من منت گذارد و خودش بر آن بنگارد همانگونه که بر کتب قدیم، یا اگر حوصلهای پیدا شد چنین کاری خواهم کرد که البته به درازا خواهد کشید و ... [بسیار/ چهار؟] روایت بر آن افزوده خواهد شد از نسخهبدلها و غیره. خلاصه اینکه فعلا همین است که هست و گمان من این است که به هر صورت نثر میتواند راهگشا باشد تا دیگران یا به قول بوالمجد کاتبان دیگر در این راه چه کنند، ما که کار خود کردیم واین دفتر را همینجا میبندیم و دنبال راه دیگری میرویم تا دیگران چه بگویند و چهها کنند.
در پشت جلد این کتاب آمده است :
راوي اين حكايت ابوالمجد وراق به وصف تصوير ابتدا كرده است، از پس نعمت خدا و رسول و ائمه، آنگاه كه گويد: «هر چه رفت بدين دور يا حادث خواهد شد به دور آن كه اين حديث بخواند همه سخن از اوست و از خير و شر و بدو نسبت بايد كرد.» و اما وصف آن نقش به ايجاز آورده است، چه مردمان دور را اشارتي بسنده ميبود، گو كه از خم طرهاي ميگفت يا نميگفت، اما راقم اين دور پوستباز كرده و به شرح خواهد گفت، چه سكه سخن را هر دوري به نامي ميزنند، مصلحت خلق را، كه سخن بوالمجد يا بوالفضلي بدان طرز و تكلف، و آن ايجاز و صناعت، و آن همه تلميحات و ملمعات هيچ عاقلي نخرد.
شازده احتجاب
نويسنده: هوشنگ گلشيری
شازده احتجاب توي همان صندلي راحتياش فرو رفته بود و پيشاني داغش را روي دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه ميكرد. يك بار كلفتش و يك بار زنش آمدند بالا. فخري در را تا نيمه باز كرد، اما تا خواست كليد برق را بزند صداي پاكوبيدن شازده را شنيد و دويد پايين. فخرالنسا هم آمد و باز شازده پا به زمين كوبيد.
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری در مقدمه ای که خود نوشته است، به سال 70، گفته است که قصد دارد مجموعۀ آثارش را با عنوان نیمۀ تاریک ماه درآورد، و جلد اولش هم داستانهای کوتاه خواهد بود – هرچند که باز مجموعه نبود و حالا هم نیست. تکلیف جلدهای بعدی هم که قرار است مجموعۀ کارهای بلند باشد، هنوز معلوم نیست. مقدمه را به همان شکل اولیه باقی گذاشته ام، اما متن –چنان که تا حدی مشخص است- همان نیست که او بر آن مقدمه نوشته بود. داستانهای آخری و چند داستانی که خود به دلایلی در مجموعه نگنجانده بود اضافه شده اند؛ سه تا هم ناچار از مجموعه خارج شده اند. به هر حال، آنچه می خوانید، به عنوان «مجموعه» بسیار نزدیکتر است تا آن شکل اولیه که داشت. (در شکل اولیه 28 داستان مجموعاً آمده بود، در این مجلد 36 داستان آمده است.) ترتیب داستانها هم تغییراتی کرده است: سعی کرده ام داستانها به ترتیب تاریخ نگارش مرتب شوند. در مورد داستانهای آغازین، که اغلب تاریخ نگارش نداشته اند و جستجوهای من نیز به جایی نرسید، ترتیب انتشار ملاک بوده است. در مواردی هم که هیچ یک از این دو روشن نبوده است، به ترتیبی که در مجموعه های چاپ شده آمده بودند در اینجا نیز آمده اند. سعی کرده ام که این مجموعه هر چه کم غلط تر باشد. خوب، داستانهای این بیست سال را که به صورت دستنوشته یا فایلهای کامپیوتری در دسترسم بود، با اطمینان بیشتری غلط گیری کرده ام. این داستانها –مثلاً داستانهایی که در مجموعۀ پنج گنج یا دست تاریک، دست روشن چاپ شده اند- تماماً با متن اصلی ارائه شده به چاپخانه تطبیق داده شده اند. اما دستنوشته ای از اغلب داستانهای قدیمی تر در دسترسم نبود و به ناچار به همان شکل چاپ شده در مجموعه ها اکتفا کردم. در مواردی معدود، مثل «معصوم سوم»، تصادفاً دستنوشته ای وجود داشت. هرچند اگر تردید می کردم که تفاوتها حاصل تجدید نظر خود او در مرحلۀ غلط گیری بوده، می گذاشتم به همان شکل چاپ شده در مجموعۀ اولیه بماند. در مورد شازده احتجاب هم همین طور عمل کرده بودم. چاپ دهم را بر اساس دستنوشته تصحیح و غلطهای چاپی را که در نُه چاپ تکرار شده بود اصلاح کردم. در مورد داستانی مثل «بختک» به ناچار به نوار صدایش که داستان را در همان سال 54 از روی متن دستنوشته خوانده است گوش دادم و متن را اصلاح کردم. در مجموع، غلطهای چاپیِ آشکار اصلاح شده اند؛ در مواردی غلطهای چاپیِ ظاهرالصلاحی در چاپهای متعدد تکرار شده بودند که اگر خودش بود –چنان که همیشه وقت غلط گیریِ کارهایش می کردم- کنارشان علامتی می زدم و از خودش می پرسیدم. حالا که نه خودش هست و نه دستنوشته ها را دارم، نمی شود. دست و دلم می لرزد حتی نقطه ای را جا به جا کنم. و بالاخره اینکه، چنان که در مقدمه گفته است، قصد داشت گزیده ای هم از این داستانهای کوتاه منتشر کند، به انتخاب خودش. که نشد. همان طور که نشد شاهد چاپ همان مجموعه باشد که در نظر داشت. اما می دانم –و کم و بیش به یقین- که اگر گزیده هم می داد، قطعاً با همین داستان «زندانی باغان» آن را به پایان می برد که به دلیل تاریخ نگارشش پایان بخش این مجموعه شده است.
فرزانه طاهری فروردین 1380