(برگ باد – کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد – وقایعنگاری مرگی اعلام شده)(۳ جلدی)
گابريل گارسيا ماركز
مترجم: كاوه ميرعباسی
گابریل خوزه گارسیا مارکِز (به اسپانیایی: Gabriel José García Márquez) (زادهٔ ۶ مارس ۱۹۲۷ در دهکدهٔ آرکاتاکا*درمنطقهٔ سانتامارا* در کلمبیا – درگذشته ۱۷ آوریل ۲۰۱۴) رمان نویس، نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یاگابیتو (برای تحبیب) مشهور بود و پس از درگیری با رئیس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی میکرد. مارکز برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان صد سال تنهایی چاپ ۱۹۶۷ میشناسند که یکی از پرفروشترین کتابهای جهان است.
۱۹۸۴
اولریکا و هشت داستان دیگر
اولریکا و هشت داستان دیگر نُه داستان کوتاه از خورخه لوئیس بورخس را دربرمیگیرد: «اولریکا»، «فرقهی سی»، «شب عطیهها»، «اوندر»، «خدعهی جنگی»، «ابِلینو ارِدوندو»، «جده»، «دوئل» و «دوئلی دیگر». مترجم داستانهای این مجموعه را از دو کتاب بورخس برگزیده است؛ شش داستان نخست از کتاب شن و سه داستان آخر از گزارش برودی. آلبرتو مانگوئل، نویسندهی آرژانتینی که در نوجوانی برای بورخس که بیناییاش را از دست داده بود کتاب میخواند، در کتاب با بورخس سرچشمهی زبان و آثار بورخس را چنین معرفی کرده است: «زبان بورخس کموبیش از گپوگفتهای روزانهاش سرچشمه میگرفت، از عادت لذتبخش بحث و گفتوگو با دوستانش بر سر میز کافهای یا دور میز شام. گفتوشنودی توأم با ذکاوت و ظرافت طبع در باب پرسشهای بزرگ ابدی.»
باکره و کولی
نویسنده: دی. اچ . لارنس
مترجم : کاوه میرعباسی
داستان باکره و کولی پس از مرگ دی. اچ. لارنس پیدا شده و گفته می شود کار نویسنده- که گویا نوشته هایش را بارها بازنویسی می کرده- با آن هنوز تمام نشده بوده است. به زبان اصلی این داستان کمی بیش از سی هزار کلمه است بنابراین نمی توان گفت رمان است. شاید بشود گفت نوول است.
لارنس در داستان باکره و کولی که در نوع خود شاهکار کوچکی به حساب می آید نیز تفکر بنیادین و اندیشه مجادله برانگیزش را تجسم می بخشد. عشق فیزیکی و تمایل و کشش بدن از هر نوع ارزشی بالاتر است. تقابل دختری که در حصار یک کشیش،یک پیرزن کور، و یک پیردختر قرار گرفته با کولی(Gipsy) که نمود تمام نمای بدن و غریزهء طبیعی انسان است. در این داستان لارنس با جزئیات و تیزبینی خاصی شخصیت کولی را نه با وصف ذهنیاتش بلکه تنها با حرکات بدن و جسمش، نوع نگاهش و آرامشش پرداخت می کند و دختر یا ایوت را به عنوان شخصیت محوری داستان با قرار گرفتن در موقعیت هایی متفاوتی نشان می دهد مثل دیدار او با زنی(ایستوود)که بچه هایش را رها کرده و با پسری جوان در ویلایی زندگی می کند،تضاد رویا ها و رفتارش با پیرزن و عمهء پیرش و دوستان جوان و سر به راهی که با او همسفر می شوند. این ها همراه با پیشینهء ابتدایی رمان دربارهء مادر ایوت(زن کشیش)که خانواده اش و کشیش را رها کرده و با پسری فرار کرده همه ترفند و موقعیت هایی است که با وجود کوتاهی کار از ایوت شخصیت ماندگاری در ادبیات می سازد. شخصیتی که به مادام بواری وجودش بها می دهد.پدرو پارامو
رمان پدرو پارامو که پیشگام رئالیسم جادویی است، در سال ۱۹۵۵ منتشر و با استقبال سردی روبهرو شد و در طول ۴ سال بعد فقط هزار جلد از آن به فروش رفت. این رمان جسورانه ساختار جدیدی را بدعت میگذارد، داستان را ساکنین مردهٔ دهکدهای افسانهای به نام «کومالا» نقل میکنند. رمان بعدها شناخته شد و عمیقاً در ادبیات آمریکای لاتین تأثیر گذاشت.
گابریل گارسیا مارکز جملهای از این کتاب را در «صد سال تنهایی» خود گنجاند. همچنین «شهر ارواح» رولفو که ساکنینش اشباحاند، تا اندازهای منبع الهام شهر افسانهای ماکوندوی مارکز شد. گابریل گارسیا مارکز گفتهاست که بعد از نوشتن چهار کتاب اولش، به عنوان یک رماننویس احساس کرد که متوقف شدهاست و کشف کتاب «پدرو پارامو» در سال ۱۹۶۱ زندگی او را تغییر داد و مسیر تألیف شاهکارش، «صد سال تنهایی» را به او نشان داده و هموار کرد. مارکز دربارهٔ تمام آثار انتشار یافتهٔ رولفو میگوید: «نوشتههایی که به ۳۰۰ صفحه هم نمیرسند و معتقدم به همان حجم و ماندگاری آثار سوفوکل است.»
جاناتان مرغ دریایی
نام نویسنده : ریچارد باخ
نام مترجم : کاوه میر عباسی
ریچارد دیوید باخ (به انگلیسی: Richard David Bach) خلبان و نویسندهٔ آمریکایی است.
او از ازدواج با همسر اولش صاحب ۶ فرزند شد و چون اعتقادی به ازدواج نداشت از آنها جدا شد و رهایشان کرد. یکی از فرزندانش، جاناتان، کتابی بنام «بر فراز ابرها» در مورد روابطش با پدری که هیچ وقت او را نشناخت، نوشته است.
او در هر زمینهای که مربوط به خلبانی بشود کار کرد، از جمله ساخت تصاویر متحرک در آسمان توسط نمایش هوایی خلبان تاکتیکی جنگندههای نیروی هوایی، نویسندگی و آموزگاری فنی هوانوردی. او حتی به عنوان راوی و همچنین خلبان نمایشهای هوایی، در فیلمی که از روی کتابش ساخته شده بود حضور داشت. این فیلم هیچ چیز اتفاقی نیست، نام داشت.
گرچه او به هوانوردی علاقه فراوانی داشت با این حال همواره دوست داشت که بنویسد. در دوران دبیرستانش یکی از معلمهای ورزش به ریچارد باخ کمک کرد تا به تواناییهای بالقوهاش پی ببرد. از سال ۱۹۵۹ او عقایدی د مورد یک پرنده که میخواهد دواهای محدودیت را بشکند داشت، منظور کتاب جاناتان مرغ دریایی است که به فیلم هم درآمد. تقریباً تمام کتابهای او از هواپیما بهعنوان وسیلهای برای رساندن یک پیام استفاده میکند. در گریز از منطقهٔ امن، وی کودکیاش را برای ما بازگو میکند. او در ۸ سالگی یکی از برادرانش، بابی را از دست داده است. از طریق این کتاب میتوان فهمید که او برادری مسنتر از خود به نام روی داشته است. ریچارد باخ همسر دوم خود لسلی پریش را در سل ۱۹۷۳ در زمان فیلمبرداری فیلم جاناتان مرغ دریایی که بر اساس کتاب خودش ساخته میشد، ملاقات کرد. البته او سازندگان فیلم را بخاطر تغییراتی که برای آن اجازه نگرفته بودند تحت پیگرد قانونی قرار داد. پس از آن، در بین سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ آنها به دنبال زندگی خود بهدور از جنجال دنیا رفتند. وی در کل آثار بسیار زیبایی را خلق کرده است. او مؤسس مذهب پرواز است که مریدانی هم بدور خود جمع کرده است.
روباه
طاعون
هر کس رمان طاعون را داستانی وقایع نگار از سرگذشت مردمانی طاعون زده بینگارد از درک این کتاب عاجز بوده است...این کتاب رمانی سمبولیک است که در آن شهر طاعون زده نمادی از دنیاست, مردمان طاعون زده نمادی از انسانهایی که زندگی به آنان تحمیل شده و طاعون نمادی از زندگی پوچ است که انسان ها را به کام مرگ می کشد.
عشق در روزگار وبا
نگاه ناخدا به سمت فرمينا داثا چرخيد و بر پلكهايش نخستين بارقههاي يخچههاي زمستاني را تشخيص داد. سپس فلورنتينو آريثا را برانداز كرد، با سلطه خللناپذيرش بر خويش و عشق تهورآميزش، و ترديدي دير هنگام گريبانش را گرفت كه باعث هراسش شد: آنچه حد و مرز نميشناسد زندگي است نه مرگ. ازش پرسيد: "خب، جنابعالي خيال ميكنيد تا كي ميتوانيم اين رفت و برگشت مرده شور برده را ادامه بدهيم؟ " فلورنتينو آريثا پاسخ را از پنجاه و سه سال و هفت ماه و يازده روز پيش - به اضافه شبهايشان - آماده در آستين داشت. گفت: "تمام عمر". «عشق در روزگار وبا» روايت بيش از نيم قرن شيدايي است كه تاماس پينچون دربارهاش با وجد ميگويد: "واقعا محشر است...".
قلمرو این عالم
آلخو کارپانتیه
کاوه میرعباسی (مترجم)
آلخو كارپانتيه در اين رمان كوتاه، با درآميختن واقعيت و خيالبافيهاي خرافي، رويدادهاي «سن دومينگو» در پايان سدهي هجدهم و آغاز سدهي نوزدهم را روايت ميكند: شورش بردگان، دوران فرمانروايي ژنرال لوكلر، شوهر پولين بوناپارت، خواهر دلرباي ناپلئون، سلطنت حيرتانگيزآنري كريستوف، اولين و آخرين پادشاه سياه پوست تائيتي و .... اين اثر گذشته از جذابيتهاي شاعرانه و تكنيكهاي روايي درخشانش، تاملي است اخلاقي و ژرف در باب ماهيت قدرت. پيشگفتار «قلمرو اين عالم» اهميتي همپاي خود رمان دارد زيرا نخستين نوشتار نظري دربارهي رئاليسم جادويي قلمداد ميشود.
انقلاب هائیتی (۱۷۹۱–۱۸۰۴) یک شورش بردگان در مستعمره سن-دومینگفرانسه بود که منجر به الغای بردهداری در آنجا و تأسیس هائیتی شد. انقلاب هائیتی تنها شورش بردگان بود که منجر به تأسیس یک کشور مستقل شد. علاوه بر این عموماً این انقلاب موفقترین شورش بردگان و از لحظات تعیین کننده در تاریخهای اروپا و قارهٔ آمریکا تلقی میشود. این شورش با قیام بردههایسیاهپوست آفریقایی در آوریل ۱۹۷۱ شروع شد ۱۷۹۱. در نوامبر ۱۸۰۳ با شکست ارتش فرانسه در نبرد ورتیر پایان یافت. هائیتی در ۱ ژانویه ۱۸۰۴کشوری مستقل شد و ژان-ژاک دسالینه از سوی شورای ژنرالها به عنوان فرماندار-ژنرال برگزیده شد. او دستور کشتار اقلیت سفیدپوست هائیتی را در سال ۱۸۰۴ داد که منجر به مرگ بین ۳۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر بین فوریه و آوریل ۱۸۰۴ شد.
نادیا
آندره برتون
ترجمه: کاوه میرعباسی
راوی، به نام آندره، پیش از آنکه در نهایت (حدود یک سوم رمان) روایتی را آغاز کند، به طور کلی خطی، از رابطه کوتاه ده روزه خود با شخصیت اصلی نادیا، روی تعدادی از اصول سورئالیستی نشخوار می کند. او به این نام خوانده میشود «زیرا در روسی آغاز کلمه امید است، و چون فقط آغاز است»، اما نام او ممکن است تداعی کننده کلمه اسپانیایی «نادی» باشد که به معنای «هیچکس» است. راوی به این زنی دچار وسواس می شود که در یک برخورد تصادفی در حالی که در خیابان قدم می زند، بلافاصله با او صحبت می کند. او متکی به قرار ملاقات های روزانه می شود، که گاه به اوج عشق می رسد (یک بوسه اینجا و آنجا). با این حال، شیفتگی واقعی او نسبت به ندجا، دیدگاه او از جهان است که اغلب از طریق بحث در مورد آثار تعدادی از هنرمندان سوررئالیست، از جمله خودش، برانگیخته میشود. در حالی که درک او از هستی، یک فرد به شدت مستبد را زیر و رو می کند، بعداً مشخص می شود که او دیوانه است و به یک آسایشگاه تعلق دارد. پس از اینکه نادیا جزئیات زیادی از زندگی گذشته خود را فاش می کند، او به یک معنا دچار ابهام زدایی می شود و راوی متوجه می شود که او نمی تواند به رابطه آنها ادامه دهد. در ربع باقی مانده از متن، آندره از شکل جسمانی او فاصله می گیرد و به نشخواری پرپیچ و خم درباره غیبت او فرو می رود، به حدی که انسان از خود می پرسد که آیا نبود او الهام بیشتری از حضور او به او می دهد. به هر حال، این واقعیسازی و مادی شدن نادیا بهعنوان یک فرد عادی است که آندره در نهایت آن را تحقیر میکند و نمیتواند آنقدر تحمل کند که اشک برانگیزد. چیزی در مورد نزدیکی که زمانی بین راوی و نادیا احساس می شد وجود دارد که نشان دهنده عمقی فراتر از مرزهای عقلانیت آگاهانه، منطق بیداری و عملیات عاقلانه روزمره بود. چیزی اساساً «اسرارآمیز، غیر محتمل، منحصر به فرد، گیج کننده» در مورد او وجود دارد. این این تصور را تقویت می کند که نزدیکی آنها فقط برای یادآوری نفوذ ناپذیری نادیا به آندره است. رکود نهایی او در غیاب نگرانی اساسی این متن است، غیبتی که به نادیا اجازه می دهد آزادانه در خودآگاه و ناخودآگاه آندره زندگی کند، ظاهراً لجام گسیخته، و نقش متناقض خود را به عنوان حاضر و غایب حفظ کند. با تثبیت گذشته نادیا در حافظه و آگاهی خود، راوی با نفوذ ناپذیری واقعیت بیدار می شود و بقایای شبح مانندی را می بیند که از زیر پرده نازک آن به چشم می خورد. بنابراین، او بهتر است نظریه سوررئالیسم خود را که بر رویاپردازی تجربه واقعیت در خود واقعیت است، عملی کند.
جملاتی از کتاب:
"آیا من او را دوست ندارم؟ وقتی نزدیک او هستم به چیزهایی نزدیکتر هستم که نزدیک او هستند."
"زیبایی تشنج خواهد بود یا اصلا نخواهد بود."
"او نمی تواند وارد شود، او وارد نمی شود. "
"من موظفم پاسخ دهم که چیزی در مورد آن نمی دانم، به نظر می رسد که در چنین موضوعاتی حق شهادت تنها چیزی است که اعطا می شود."
"تو هرگز نمی توانستی این ستاره را مثل من ببینی. تو نمی فهمی: مثل قلب یک گل بی قلب است."
نُه داستان
جروم دیوید سالینجر یا جروم دیوید سَلینجر (به آلمانی:Jerome David Salinger) (تلفظ آلمانی: یِرومِه داوید زالینگِر) (زادهٔ ۱ ژانویهٔ ۱۹۱۹ - درگذشتهٔ ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۰) نویسندهٔ معاصر آمریکایی بود. رمانهای پرطرفدار وی، مانند ناتور دشت در نقد جامعهٔ مدرن غرب و خصوصاً آمریکا نوشته شدهاند. سالینجر بیشتر با حروف ابتداییِ نام خود «جی. دی. سالینجر» معروف است.