الهیات سیاسی پولس
این تفسیر بسیار بدیع از پولس توسط فیلسوف دین یهودی، یعقوب تاوبس، در تعدادی از سخنرانیهایی که در اواخر عمرش در هایدلبرگ برگزار شد، ارائه شد و از سوی او به عنوان «وصیت معنوی» او تلقی شد. توبس با مفسران کلاسیک پل، از جمله کارل بارت، درگیر می شود، اما متن پائولی را در زمینه فروید، نیچه، بنیامین، آدورنو، شولم و روزنزوایگ نیز قرار می دهد. در استدلال متمایز خود برای پتانسیل آخرالزمانی-انقلابی رومیان، تاوبس همچنین با «الهیات سیاسی» ارائه شده توسط حقوقدان محافظه کار کاتولیک کارل اشمیت مخالفت می کند. قرائت تاوبس برای تعدادی از تفاسیر الهیات سیاسی و پل - از جمله تفسیرهای یان آسمان و جورجیو آگامبن - حیاتی بوده است و به موجی از ملاحظات تازه از میراث پل (بویارین، لیوتار، بدیو، زیزک) تعلق دارد. سرانجام، سخنرانیهای پردامنه تاوبز بینشهای مهمی را در مورد تجربیات و دیدگاههای منحصربهفرد این روشنفکر یهودی غیرمتعارف که در آلمان پس از هولوکاست زندگی میکند، ارائه میکند.
خدای مرده زاد
گزارشی درخشان از نقش دین در تفکر سیاسی غرب، از روشنگری تا پایان جنگ جهانی دوم. آرزوی درآوردن حیات سیاسی تحت حاکمیت خداوند چیز جدیدی نیست، و واضح است که امروز احساسات مذهبی دوباره سیاست جهانی و انتظارات مخدوش کننده از آینده سکولار را هدایت می کنند. در این کتاب مهم، مارک لیلا منابع این جستوجوی دیرینه و نقش شگفتانگیز آن را در شکلدهی تفکر غربی آشکار میکند. لیلا که ما را وادار می کند عمیق تر به باورهای خود در مورد مذهب، سیاست و سرنوشت تمدن ها نگاه کنیم، خط سیر منحصر به فرد غرب مدرن و چگونگی ماندن در آن را به ما یادآوری می کند. روشنگر و چالش برانگیز، «خدای مرده» نقطه عطفی در تاریخ ایده ها است.
ریشه های الهیاتی مدرنیته
مایکل آلن گیلسپی
ترجمه: زانیار ابراهیمی
کتاب «ریشههای الهیاتی مدرنیته» نوشته مایکل آلنگیلسپی که زانیار ابراهیمی آن را به فارسی برگردانده، یکی از واپسین مسامحتهای فکری در مجادله بر سر مشروعیت دوران مدرن در جهان انگلیسیزبان است، مجادلهای که اساسا در آلمان پس از جنگ، در دهه ۱۹۵۰ شروع شد. در این مجادله، مخالفانی که با توسل به مبانی الهیاتی، خودآیینی مدرنیته را مردود میشمردند، به تعبیر هانس بلومنبرگ از دو سلاح استفاده میکنند: تز سکولاریزاسیون و تز مدرنیته گنوسی.
مهمترین نمایندگان تز سکولاریزاسیون، کارل لوویت و کارل اشمیت هستند و شاخصترین اصحاب تز مدرنیته گنوسی عبارتند از اریک فوگلین، هانس یوناس و اریک تابس. وجه مشترک این دو تز، بدعتآمیز خواندن مدرنیته است؛ اصحاب تز اول اظهار میکنند که مدرنیته ساختارهای فکری خودش را از قلمرو روحانی به ارث برده است و نمیتواند بر پای خود بایستد. در مقابل سخن قائلان به تز دوم این است که آنچه در دوران مدرن سر بر میآورد، خطرناکترین و قدیمیترین بدعت مسیحی، یعنی گنوسیسم است؛ بنابراین دوران مدرن از مسیحیت بر میگذرد و بدعت فروخفته گنوسی را از نو بیدار میکند که به زعم آنان داغ ننگ سنگینتری بر پیشانی مدرنیته است.
مترجم در مقدمهای که برای ترجمه فارسی کتاب نوشته تاکید میکند که اثر آلنگیلسپی را در دو سطح تحلیلی میتوان در هر دو طیف از مخالفان مدرنیته قرار داد: در سطح اول، همانطور که او خود به صراحت اظهار میکند، مخالفت او با مدرنیته بر تز سکولاریزاسیون مبتنی است، با این تفاوت که گیلسپی به سکولار شدن ساختار فکری فرجامشناسانه مسیحی توجه نمیکند، بلکه خودآیینی مدرنیته را در هیئت انتقال صفات خدای نامتناهی به انسان متناهی یا سکولارشدن صفات الهی مردود میشمرد.
به عبارت دیگر آلنگیلسپی در این کتاب ریشههای مدرنیته را با توجه آثار جدیدی از هانس بلومنبرگ و آموس فانکنشتاین بررسی کند و میکوشد اهمیت فهم این ریشهها را در فهم مسائلی که اکنون در دنیای در حال جهانیشدن با آنها مواجهیم نشان بدهد. یعنی دغدغه اصلی نویسنده اثبات نقش اصلی دین و الهیات در شکلگیری ایده مدرنیته است. البته تاکید دارد که این نظرگاه معمولا جایی در روایت مدرن ندارد.
در نگاه آلنگیلسپی از دوره روشنگری به اینسو، مدرنیته خود را در قالب تلاش برای سرکوب خرافه و اقتدار دینی فهمیده، فهمی که در جمله امری مشهور ولتر درباره کلیسای کاتولیک یعنی «این بنای نفرتانگیز را نابود کنید» تجسم یافته است. این جمله در اروپا به معنای کاهش مستمر اهمیت دین بوده است؛ دینی که نخست به تعبیر کانت آن را «در محدوده عقل تنها» محصور کردند و سپس برای اینکه جانش را بگیرند و خلاصش کنند، اعلام کردند که خدا مرده است و نتیجه چیزی نبود حز کاهش بیسابقه اعتقاد و عمل به تکالیف دینی در نیمه دوم قرن نوزدهم.
با این حال نویسنده معتقد است که مخالفت با دین در عصر مدرن را نباید شاهدی بر این مدعا گرفت که ضدیت با دین، اصل و اساس مدرنیته است. در درستی این مطلب شکی نیست که مدرنیته مستمرا با اشکال خاصی از آموزهها و شعایر دینی مثل جماعت قدیسان، غایتشناسی، تعالیم مدرسی درباره قانون طبیعی، دیدگاه زمین مرکزی راجع به جهانطبیعی و اعتقاد به مخلوق بودن زمین مبارزه کرده است، اما نویسنده میخواهد نشان بدهد که از این مطلب نمیتوان مخالفت مدرنیته با دین را در معنای دقیق کلمه نتیجه گرفت.
یعنی آلنگیلسپی اینگونه استدلال میکند که این تصور اشتباه است که مدرنیته ریشه و هسته خداناباورانه، دینستیزانه یا حتی لاادریگرایانه دارد. برعکس نشان میدهد که مدرنیته از همان آغاز نهتنها در پی حذف دین نبود، بلکه میخواست دیدگاهی تازه را درباره دین و جایگاه آن در زندگی انسان بپرورد و از آن حمایت کند و این کار را نه از سر دشمنی با دین برای بلکه حفظ برخی اعتقادات دینی انجام داد.