لنز کییرکگور

صحنه در یک سالن پذیرایی شیک در کپنهاگ، سپتامبر ۱۸۴۰ جریان دارد. دختری جوان با چهرهای شاداب و در اواخر نوجوانیاش در حال نواختن پیانو است تا روح ناآرام دوستپسرش، فیلسوفی باریکاندام و با موهای پرپشت به نام سورن کییرکگور را آرام کند. ناگهان او نتها را از دستش میگیرد، صفحات را محکم میبندد و فریاد میزند: «آه! من چه نیازی به موسیقی دارم؟ این تویی که میخواهم!» سپس از او خواستگاری میکند و کمی بعد، دختر جوان، رجینه اولسن، این درخواست را میپذیرد.
اما کییرکگور بلافاصله دچار تردید میشود. به عنوان یک اگزیستانسیالیست، شکهای او از نوع معمولی نیستند. این شکها ویرانگرند. چند روز بعد که رجینه او را در خیابان میبیند، چهرهاش آنقدر تغییر کرده که او را نمیشناسد. کییرکگور در دفتر خاطراتش به شدت درگیر کشمکش درونی است. آیا ازدواج برای او مناسب است؟ آیا مانعی بر سر راه رسالتش خواهد شد که نوشتن کتابهای فلسفی تحولآفرین است؟ ۱۳ ماه طول میکشد تا تصمیمش را بگیرد. سرانجام، در اکتبر ۱۸۴۱، به رابطه پایان میدهد، حلقه نامزدی را پس میگیرد و به برلین میگریزد.
تا اینجا ممکن است بگویید که این داستانی تکراری است. نمیتوان به فیلسوفان قارهای اعتماد کرد! اما کییرکگور در چند مورد مهم، از این کلیشه فراتر میرود. اول اینکه، او به طرز شگفتانگیزی خوب مینویسد، با شوخطبعی و انرژی زیاد. دوم اینکه، یکی از ایدههای کلیدیاش که در واکنش به بحران شخصی خود شکل گرفته، امروزه به همان اندازه ۲۰۰ سال پیش مرتبط به نظر میرسد.
نظریه مراحل زندگی کییرکگور—ایدهای که میگوید ما به طور طبیعی سه مرحله زندگی را طی میکنیم: زیباییشناختی، اخلاقی و معنوی—ابزاری برای درک زندگی خودمان و همچنین تفسیر عمیق بسیاری از داستانهای محبوب ما، از ایلیاد و هملت گرفته تا پدرخوانده و خاطرات بریجت جونز، ارائه میدهد.
در مرحله زیباییشناختی، فرد خودمحور است. شعر مینویسد، به مهمانی میرود، و فقط به خودش اهمیت میدهد. در مرحله اخلاقی، زندگی دیگر فقط برای خود نیست، بلکه برای دیگران هم هست. ممکن است ازدواج کند، فرزند داشته باشد، و بیشتر به آسایش آنها اهمیت بدهد. ممکن است کارآفرین شود یا در امور مدنی مشارکت کند. در نهایت، این مرحله به مرحله معنوی منتهی میشود: بچهها خانه را ترک کردهاند، بازنشستگی نزدیک است، و فرد کمتر درگیر امور دنیوی شده و بیشتر به مذهب یا تفکر فلسفی روی میآورد.
در داستانها، روایت پنهان تقریباً همیشه گذار دردناک از مرحله زیباییشناختی به اخلاقی است. بریجت جونز، یا تقریباً هر شخصیت اصلی یک کمدی رمانتیک، با این مشکل دستوپنجه نرم میکند که آیا دیر شده یا نه، و آیا میتواند از محدودیتهای زندگی مجردی به مسئولیتهای ازدواج برسد. همین را درباره هری در وقتی هری سالی را ملاقات کرد میتوان گفت. او در ابتدا گرفتار خودشیفتگی مردانه است و فقط از طریق تجربههای دردناک یاد میگیرد که راه دیگری هم برای زیستن وجود دارد.
این نوع تعلل در تعهد—یا به بیان کییرکگوری، کشمکش برای گذار از زندگی زیباییشناختی به اخلاقی—امروزه رایجتر از همیشه به نظر میرسد. کتاب جدیدی آن را به خودنمایی وسواسی در رسانههای اجتماعی پیوند میدهد، که باعث افزایش گرایشهای کمالگرایانه شده است. طبق کتاب بپر! فلسفهای نوین برای غلبه بر تعلل نوشته پروفسور سایمون می، کمالگرایی منجر به تعلل میشود. دادهها ظاهراً این موضوع را تأیید میکنند: ازدواج در سنین بالاتری اتفاق میافتد (اگر اصلاً اتفاق بیفتد) و افراد شغل خود را بسیار بیشتر تغییر میدهند.
پروفسور می استدلال میکند که بحران عاشقانه کییرکگور—میتوان او را معادل دانمارکی قرن نوزدهم هیو گرانت در چهار عروسی و یک تشییع جنازه دانست—حاوی درسهایی برای کسانی است که مستعد تعلل هستند. به نظر متناقض میرسد، اما درد تردید و حتی سوزش بعدی پشیمانی، بخشی اجتنابناپذیر از تصمیمگیری است. بر این اساس، فیلسوف، مانند هری با بازی بیلی کریستال، باید رنج بکشد تا بتواند درک کند. این نکته با توصیههای جیم کروفت، خواننده و ترانهسرایی که به هزاران دنبالکننده خود کمک میکند تا بر موانع خلاقیت غلبه کنند، همخوانی دارد. به گفته او: «مشکل اینجاست که گیر کردن دلیلی دارد. این وضعیت از ما میخواهد که اینجا باشیم، با آنچه هست کنار بیاییم. سختترین کار این است که بپذیریم باید در شرایط خود بمانیم، قبل از آنکه بتوانیم از آن عبور کنیم.»
این حرف شاید ناخوشایند باشد، اما حقیقت دارد. در مورد کییرکگور، یک سال زندگی در عدم قطعیت، به دورهای از خلاقیت شگفتانگیز منجر شد. در آن ماههای تاریک در برلین، پس از شکستن قلب خودش، او پیشنویس شاهکار نخستینش، یا این، یا آن (۱۸۴۳)، را تکمیل کرد. این کتاب، به همان اندازه که یک رمان تجربی است، یک رساله فلسفی هم محسوب میشود و شامل مقالاتی از نویسندگان مختلف است که همگی ساخته ذهن خود کییرکگور بودند.
موضوع اصلی آن، همانطور که از نامش پیداست، دوراهی میان زندگی زیباییشناختی و اخلاقی است، زیرا هر دو مزایا و معایب خود را دارند. کییرکگور که بود، طبیعتاً بر معایب تأکید میکند و در یکی از بخشهای مشهور و سرگرمکنندهاش مینویسد: «ازدواج کن و پشیمان خواهی شد.» اما بعد ادامه میدهد: «ازدواج نکن و باز هم پشیمان خواهی شد. ازدواج کن یا نکن—در هر صورت پشیمان خواهی شد.»
در آثار بعدی مانند مراحل در مسیر زندگی (۱۸۴۵)، او این دوراهی را به یک سهراهی گسترش میدهد و گزینه سوم، یعنی زندگی معنوی را اضافه میکند، که برای او به معنای تعهد به خدا بود.
در دنیای واقعی نیز، افراد زیادی را میتوان یافت که با گذار میان مراحل کییرکگور دستوپنجه نرم میکنند: مجردی که در یک چرخه بیپایان از لذتهای زودگذر گیر افتاده، یا دوستی که زود ازدواج کرده و حالا از محدودیتهای زندگی اخلاقی خسته شده است. برای همه کاستیهایی که کییرکگور به عنوان یک نامزد داشت، باید از او بابت تحمل یک سال پر از تردید و اضطراب سپاسگزار باشیم، زیرا این تجربه به او امکان داد تا نظریه سهمرحلهای خود را برای درک این بحرانها تدوین کند.
شاید حق با پروفسور می و جیم کروفت باشد که درد، اغلب بخش ضروری این فرآیند است. اما از نگاه من، اگر بتوانید مراحل کییرکگور را با مهارت و در زمان مناسب طی کنید، میتوان شعار غمزده او را وارونه کرد: چه مجرد باشید، چه متأهل، خوشحال خواهید بود.
توماس دبلیو. هاجکینسون
اسپکتیتور، فوریه ۲۰۲۵