ملت عشق (شومیز جیبی)
نام نویسنده : الیف شافاک
نام مترجم : ارسلان فصیحی
پرفروشترین رمان تاریخ ترکیه که گفته میشود بیش از پانصد بار تجدید چاپ شده است. این رمان به نوعی بازگویی رابطه میان شمس و مولانا در قالب داستانی امروزی و از زبان یک زن آمریکایی است که به همه روزمرگی ها و همسر و کار پشت پا میزند و عازم سفر ترکیه می شود.
اما پرفروشترین رمان تاریخ ترکیه چگونه کتابی ست؟ رمان «ملت عشق» اثریست عاشقانه؛ برخوردار از فرمی که می توان آن را دو رمان محسوب کرد در قالب یک رمان؛ دو روایت تودرتو که به صورت موازی روایت می شوند؛ اما در دو زمان مختلف جریان دارند. یکی قرنها پیش در شرق و یکی در زمان حال و در غرب (امریکا) بر این پایه اگرچه به ظاهر تفاوت های بسیار زیاد و اساسی باهم دارند اما از آنجا که بنمایه هردوی آنها عشق و تاثیر آن در زندگیست بی شباهت به هم نیستند. ملت عشق از یک سو داستان دلدادگی و از دیگر سو داستان رهایی است؛ از یک سو به عشق زمینی می پردازد و از دیگر سو به عشق معنوی و جنبه های عرفانی عشق و زندگی اشاره میکند. این سویه های متقابل که در هر دو خط داستان دیده می شود از جمله جذابیت های اصلی این رمان محسوب می شود که الیف شافاک با چیره دستی با کنارهم قرار دادن این عناصر خط و ربطی برای نزدیک شدن و پیوند خوردن این دو داستان به وجود آورده است.
ناگفته نماند که ترجمه ارسلان فصیحی هم کاری بدون نقص است تا جایی که کاوه میرعباسی، نویسنده و مترجم معروف درباره آن می گوید: "من همیشه کتابهای اصلی را از زبانهای انگلیسی، فرانسوی و اسپانیایی میخوانم، اما مدتی قبل، «ملت عشق» را با ترجمه ارسلان فصیحی خواندم و از آن بسیار لذت بردم."نکتهی دیگر اینکه ترجمه این رمان پنج سال پیش به اتمام رسیده بود که تا چندی پیش جزو آثار غیرقابل انتشار وزارت ارشاد بود اما سرانجام پس از بازبینی مجدد، نشر ققنوس آن را منتشر کرد.
در بخشی از کتاب می خوانیم:کلماتی که ما برای توصیف خالق بکار میبریم، درواقع نشاندهنده ی آنست که ما خودمان را چگونه توصیف میکنیم. اگر موجودی هولناک در ذهنمان متصور میشویم، در واقع این ما هستیم که با ترس احاطه شده ایم. اما اگر عشق و محبت را احساس کردی، از تو چیزی جز این دو پدید نخواهد آمد.
از متن کتاب:
خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدمهایی شناختم، قصههایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفشهای آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...
مولانا خودش را «خاموش» مینامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیدهای که شاعری، آن هم شاعری که آوازهاش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستیاش، چیستیاش، حتی هوایی که تنفس میکند چیزی نیست جز کلمهها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور میشود که خودش را «خاموش» بنامد؟
کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سالهاست به هر جا پا گذاشتهام آن صدا را شنیدهام. هر انسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانستهام و به گفتههایش گوش سپردهام. شنیدن را دوست دارم؛ جملهها و کلمهها و حرفها را... اما چیزی که وادارم کرد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.
اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید میکنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمهاش «بشنو!» است. یعنی میگویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع میکند؟ راستی، خاموشی را میشود شنید؟
همه بخشهای این رمان نیز با همان حرف بیصدا شروع میشود. نپرس «چرا؟» خواهش میکنم. جوابش را تو پیدا کن و برای خودت نگه دار.
چون در این راهها چنان حقیقتهایی هست که حتی هنگام روایتشان هم باید به مثابه راز بمانند.
ملکه ی سرخ
مارگارت دربل
ترجمه: سعيد كلاتي - مينا وكيلينژاد
بهترين كتاب سال از نظر فرانسيسكو كرونيكل
بهترين كتاب سال از نظر شيكاكو تريبون
دكتر باربارا هاليول در سفر به كره جنوبي، بسته غيرمنتظرهاي دريافت ميكند كه هيچ آدرس فرستندهاي رويش وجود ندارد. آن بسته حاوي خاطرات يك ملكه كرهاي است كه قرنها پيش ميزيسته. خاطراتي كه او را به دل مگوترين اسرار درباره كره جنوبي ميبرند و پرده از علت واقعي قتل شوهر ملكه، شاهزاده سادوي افسانهاي و جدايي ملكه از فرزندانش بر ميدارند. اما اين تنها نيمي از داستان اين كتاب جذاب است. نيمي ديگر، روايتگر داستان زندگي خود دكتر هاليول در دوران معاصر است. روايت اينكه چطور تنها پسرش را از دست ميدهد و پاي در راهي ميگذارد كه هيچكس نميتواند پايانش را حدس بزند.
ملک رویایی
ملکه ی سرخ
ویکتوریا اویارد
محمدصالح نورانی زاده
درباره کتاب:
کتاب ملکهی سرخ (Red Queen) اولین کتاب از مجموعهی چهار جلدی به همین نام است که در فوریهی 2015 چاپ شد. قرار است جلد دوم این مجموعه به نام شمشیر شیشهای (Glass Sword) در فوریهی 2016 چاپ شده و جلد سوم و چهارم که نامشان هنوز مشخص نشده است، به ترتیب در 2017 و 2018 چاپ شوند. همچنین دو نیم جلد نیز در مورد شخصیتهای مهم این مجموعه در نظر گرفته شدهاند که اولین آن به نام آواز ملکه (Queen Song) در سپتامبر 2015 چاپ شد و نیم جلد دوم به نام زخمهای پولادین (Steel Scars) نیز قرار است در ژانویهی 2016 چاپ شود.
دنیای مر بارو در تفاوت رنگ خون خلاصه شده است ــ آنهایی که خونشان نقرهای است، و آنهایی که سرخرنگ. مر و خانوادهاش از سرخها هستند، که سرنوشتشان خدمت به نقرهایهای برگزیده است. مر برای کمک کردن به خانوادهاش هر آنچه که بتواند میدزدد، اما وقتی بهترین دوستش به سربازگیری محکوم میشود هر کاری که در توانش باشد انجام میدهد تا آزادی او را بخرد. ولی پیچش سرنوشت او را به قصر سلطنتی میکشاند و در آنجا مر در حضور پادشاه و دیگر اشرافزادگان متوجه میشود که تواناییهایی فراانسانی دارد که تابحال از آنها خبر نداشته است.
اما مشکل اینجاست که ... خون او سرخ است.
پادشاه برای مخفی کردن این ناممکن، مجبورش میکند خود را شاهدختی گمشده معرفی کند و بعد به نامزدی یکی از شاهزادگان در آید. با هر چه بیشتر فرو رفتن در دنیای نقرهای، مر کارهایی انجام میدهد که آغازگر رقصی مرگبار هستند که شاهزادهها را در برابر هم و مر را در برابر احساسات خود قرار می دهد.
بخشی از کتاب:
««در مدرسه، ما در مورد دنیای قبل از خودمان یاد گرفتیم.
دربارهی فرشتگان و ایزدانی که در آسمان زندگی و با دستانی مهربان و صمیمی بر زمین حکمرانی میکردند. بعضی میگویند اینها فقط داستان هستند، اما من این حرفها را باور نمیکنم.
آنها هنوز هم بر ما حکمرانی میکنند. از آسمان پایین آمدهاند.
و دیگر مهربان نیستند.»»
من اسپارتاکوس هستم
نویسنده |
كرك داگلاس |
مترجم | محمداسماعیل فلزی |
مطلبی که داگلاس در این کتاب میخواهد بگوید شرح چگونگی ساختن فیلمی مانند اسپارتاکوس در دورهای از بروز شکاف و تفرقه در تاریخ کشور است. او درباره ساخت این فیلم میگوید: فقط سعی داشتم بر مبنای داستانی که از آن خوشم میآمد بهترین فیلم ممکن را بسازم. هنوز هم این داستان برایم خیلی جالب است. داوری درباره فیلم را به دیگران میسپاریم. به گمان من این فیلم ارزشهای خاص خود را دارد و به ساختن آن افتخار میکنم.
جورج کلونی درباره کرک داگلاس میگوید:
«جوهر وجود کرک داگلاس از مادهای بس سفت و سخت ساخته شده است. برخلاف بسیاری از کسانی که در فیلمها میشناسیم او کارش را با قهرمانبازی شروع نکرد. بلکه راه رسیدن او به افتخار بیشتر به راه کسانی چون آتیکاس فینچ در فیلم کشتن مرغ مقلد میماند. او دنبال دردسر نرفت. دردسر او را دنبال کرد... او را یافت... و مثل آتیکاس او همان کاری را انجام داد که بلد بود انجام دهد... کار درست را.
کرک داگلاس هم ستاره سینماست و هم تهیهکننده فیلم، اما پیش از هر چیز او مردی با شخصیتی استثنایی است. از آن قسم مردانی که در روزگار سختیها و دشواریها پدید میآیند. از آن نوع مردانی که در تیرهترین و اندوهبارترین لحظههای عمر خود در انتظار از راه رسیدن آنها هستیم.»
من اگر شما بودم
ژولین گرین(۱۹۹۸-۱۹۰۰)، نویسنده فرانسوی برنده جایزه بزرگ موناکو و جایزه ملی ادبیات فرانسه است.
در بخشی از کتاب می خوانیم:«به لکه ای از جوهر که روی خشک کن بود خیره شد، مثل آن که قرار بود این لکه جوابِ سؤالش را بدهد. لکه ای بود به شکل غیرعادی که آدم را به فکر سایة یک دستِ بدون شست می انداخت و وقتی که خوب به آن نگاه می کردی خیال می کردی که حرکت می کند. حرکتی هر چند مختصر، از راست به چپ. فابین چند روز پیش هم متوجه این قضیه شده بود. انگشتان دراز و باریک از یک حرص به خصوص حکایت می کرد. به دست یک دزد شباهت داشت، ولی دزدی که چیزی غیر از پول و طلا دزدیده باشد.
فابین زمزمه کرد: «دزد باد.» آن گاه بلندتر تکرار کرد: «دزد باد، دزد باد.» و بعد بدون توقف نوشت:
او را دزد باد می نامیدند چون که با وجود کوششی که می کرد، هرگز موفقیتی به دست نمی آورد. چشمان درشتی شبیه به بچه گوزن داشت. چشمانی که از هم خیلی فاصله داشتند و موهای مشکی که دائماً به روی پیشانیش می ریخت و مثل پر نرم و درخشان بود. هر از گاهی شروع به خواندن آوازهایی می کرد که کلماتش معنی نداشت ولی دست آخر کسانی که آن کلمات را می شنیدند ناراحت می شدند.
پدرش از او می پرسید: «این چرندیات را از کدام جهنم دره ای می آوری؟» و او جواب می داد: «من دنبال آن ها نمی گردم، باد هوا وقتی که از برج های کلیسا گذر می کند آن ها را برایم می آورد.» آن وقت پدرش دست دراز می کرد که به او سیلی بزند، ولی دزد باد خیلی چابک تر از آن بود که بتوانند گیرش بیندازند و در می رفت و دیگر تا شب کسی او را نمی دید».
من پیش از تو
جوجو مويز
مترجم: مريم مفتاحي
ویل ترینرِ ماجراجو، کسی که همواره به ورزشهای مخاطرهآمیزی چون صخرهنوردی میپرداخت، در اوج جوانی و سلامت و ثروت اتفاقی برایش رخ میدهد و به لحظهای زندگیاش تغییر میکند و او...
من پیش از تو یک رمان عشقی نیست، اما عشق، عنصر اصلی آن است؛ عشقی متفاوت که از چارچوبهای زمینی خارج میشود و به لایهی آرمانی میرسد و پیچیدگی احساسات درونی انسان را برملا میسازد.
آسوشیتدپرس درباره این رمان مینویسد: بعضی کتابها را نمیتوان زمین گذاشت. کتابهایی وجود دارند که آدم به حدی جذب شخصیتهایش میشود که دوست ندارد داستان به پایان برسد، برای همین خواندنش را کش میدهد. کتاب جوجو مویز یکی از این کتابهاست. گاهی میخندید، گاهی لبخند میزنید و گاهی عصبانی میشوید، و بله، گاهی اشک میریزید. پیشنهاد من: کتاب من پیش از تو را باید همراه با یک جعبه دستمالکاغذی فروخت.
نیویورک تایمز نیز نوشته است: نویسندهی کتاب خواننده را در موقعیتی قرار میدهد که اشکریزان بخواند و جلو برود... با دو شخصیت اصلی داستانش قصهای میآفریند که در خاطرهها میماند.
من تنها زن صحنه بودم (هدی لامار)
«شاید برخی از شما بدانید همسر من بازیگری بازنشسته است. او یکی از ستارههای تئاتر بود تا آنکه مرا دید و تصمیم گرفت، به جای هنرپیشه بودن، خانم ماندل باشد.» من تنها زن صحنه بودم، مری بندیکت با ترجمۀ گلینژادی، اثری در حوزۀ بیوگرافی محسوب میشود. حکایت زندگی هدی لامار؛ بانویی هنرمند که زمانی هنرپیشه ای چیره دست بود و سپس به بازیگری بزرگ در صحنه سیاست بدل شد. «زیباترین زن جهان» چیزی نبود که برای او کافی باشد، او بلندپرواز بود و این بلندپروازی را با ثبت اختراعاتی ماندگار کرد. طراحی یک سیستم راهنما برای اژدرهای نیروهای متفقین که از طریق تغییر فرکانس مانع از ردیابی توسط دشمن میشد؛ اثری بود که باعث شد نام او در تاریخ ماندگار شود و ردپای فعالیتهای علمی او در فنآوری بلوتوث و وای فای نیز به چشم میخورد. روایت کتاب من تنها زن صحنه بودم در هفدهم مه 1933 آغاز می شود و تا چهارم سپتامبر 1942 ادامه می یابد؛ روایتی که هم شروعی شورانگیز دارد و هم پایانی درخشان و مخاطب را با خود به لحظه های پرهیجان تاریخ می برد. «در پایان، آیا همان شخصی شده بودم که آنان پیش از آن تصور میکردند؟ برای هر کس دیگری هدی لامار بودم. فقط صورتی زیبا و بدنی نرم. من هرگز هدی کیسلر نبودم؛ مخترعی بلندپرواز، متفکری کنجکاو و یهودی. من هرگز پشت نقشهای بسیاری که روی صحنههای خاموش و روشن بازی کردم، خود واقعیام نبودم.»
هِدی لامار، زنی که یکتنه مرزهای زیادی را جابجا کرد. او با زیبایی مسحورکنندهاش روی صحنة تئاتر و سینما بر تاریخ هنر تأثیر میگذاشت و در پشت صحنه، اتفاقات جنگ جهانی دوم و روابط هیتلر با مقاماتش را تغییر میداد. با هوش و استعداد عجیبی که داشت، مهندس و مخترعی خودآموخته شد و در هر حوزهای پا گذاشت، تأثیرگذار و خلاق بود. این رمان بر اساس زندگی یکی از مهمترین زنان تاریخ سینما و فرهنگ عمومی و حتی سیاست نوشته شده است و گیرایی فراوانش باعث میشود خواننده همهچیز را از دریچة ذهن لامار ببیند و با تمام وجود احساس کند. او بیشتر از بسیاری از مدافعان حقوق زنان برای کسب حق برابری با مردان جنگیده است و کمتر نامی از او برده میشود و از این رو، این رمان همچنین بخشهای ناگفتهای از تاریخ مبارزات زنان را فاش میکند.
من عاشقم
ولادیمیر مایاکوفسکی
ترجمه: حمیدرضا آتش برآب
ولادیمیر ولادیمیروویچ مایاکوفسکی(به روسی:Влади́мир Влади́мирович Маяко́вский)(زادهٔ ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۳ - درگذشتهٔ ۱۴ آوریل ۱۹۳۰) شاعر و درام نویس و فوتوریست (آیندهگرای) انقلابیِ روسی بود. تئاتر او به تئاتر انقلاب شهرت داشت.
او بسیاری از اشعار ماندگارش را برای معشوقش لیلی بریک سرودهاست. از معروفترینِ آنها این شعر است:
«عزیزم عمرم شکنجهٔ جانم عشقم لیلی اشعارم را بپذیر شاید دیگر هیچگاه هیچچیز نسرودم.»
جسد وی در گورستان بزرگان انقلاب دفن شد. وی در شوروی بزرگترین شاعر دورهٔ انقلابی لقب گرفتهبود.
من غیر قانونی
نام نویسنده : پیتر کری
نام مترجم : محمد صادق رئیسی
پیتر کری (انگلیسی: Peter Carey؛ زادهٔ ۷ مهٔ ۱۹۴۳) نویسنده، پدیدآور و رماننویس اهل استرالیا است. وی دو بار در سالهای ۱۹۸۸ و ۲۰۰۱ برندهٔ جایزه ادبی من بوکر شده است. وی همچنین عضو برگزیده انجمن پادشاهی ادبیات انگلستان (۱۹۸۹)، عضو افتخاری آکادمی علوم انسانی استرالیا (۲۰۰۱)، و عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا (۲۰۰۳) است.
من قاتل زنجیره ای نیستم
من گاهی دروغ می گویم
وقتي امبر روي تخت بيمارستان بيدار ميشود، مدتي طول ميکشد تا به وضعيت خود پي ببرد؛ او در کماست. امبر نميداند چه اتفاقي افتاده است؛ گرچه تصورات مبهمي دارد. اين رمان تريلر روانشناختي در حد فاصل زماني که راوي از کارافتاده است، هفته ي پيش از تصادف و مجموعه ای از خاطرات دوران کودکي بيست سال قبل ميگذرد.با اين سه زاويهديد متفاوت سؤالي مطرح ميشود: آيا چيزي واقعاً دروغ است حتي اگر باور داشته باشي عين حقيقت است؟ اين رمان همه ي اين مؤلفه ها را دارد؛ دروغگويي بيمارگون و وسواسي، زني در کما، دوستي خيالي، خواهر خبيث و راوياي که نميتوان به او اعتماد کرد.