رنج های ورتر جوان
مترجم:محمود حدادی
رنجهای ورتر جوان (به آلمانی: Die Leiden des jungen Werthers) نام رمانی است نوشتهٔ یوهان ولفگانگ گوته که آن را در سال ۱۷۷۴ و در سن ۲۵ سالگی منتشر کرد. این کتاب در اوایل انتشار به دلیل توجیه مسئله خودکشی مخالفت گسترده روحانیون را در پی داشت و در نتیجه فروش آن ممنوع اعلام شد اما هیاهوی ناشی از این ممنوعیت به فروش بیشتر اثر کمک کرد و طولی نکشید که به چندین زبان گوناگون ترجمه شد. این کتاب شهرت فراوانی برای گوته به همراه داشت و آوازه او را به سراسر اروپا رساند. ناپلئون در دیداری خصوصی خود به گوته اقرار کرد که ورتر را شش یا هفت مرتبه مطالعه کرده است.
داستاني عاشقانه، پيرامون عشق و مرگ است. عشق به زني سرشار از نبوغ، ورتر جوان را به سوي خودكشي سوق ميدهد و در نهايت به همان سرنوشت عشق اسطورهاي ميكشاند. در چنين عشقي، ناگزير يكي بايد خود را قرباني سعادت و نيكبختي ديگري كند و ...
زائر افسون شده
ایوان سیوِریانیچ فلیاگین، رعیت سادهدل و جنگجویی سالک، داستان نیمقرن زندگی خود را به گونهای عارفانه بازگو میکند: رام کردن اسبان وحشی، پیروزی بر قهرمان استپها، چیرگی بر وسوسهی افسون زن، قربانیقراردادن خود برای نجات نزدیکان، حماسهآفرینی در جنگ و عذاب اسارت، تعمید کودکان، ستیز با ابلیس و پیشگویی سرنوشت کشور. مادرش نذر میکند تا او را به خدمت خدا بسپارد و پسر سعی دارد سوگند او را نقض کند و راه دنیا را برمیگزیند. با این حال شیفتگیهای معنوی در ضمن اینکه او را از هلاکت میرهاند، از پس مرگی محتوم به صومعه میرساند، گرچه در آخر عیان میشود که علت اصلی آن گرسنگی و بیخانمانی است. ماکسیم گورکی در چند جا لسکوف را استاد زبان روسی خود دانسته و در جایی هم گفته است که لسکوف، خود آن زائر افسونشده و شوریدهی زندگی و سخن است.
سفر به دور اتاقم
سکوت دریا
وركور
ترجمه: ژرژ پطرسی
«خاموشی دریا» داستان بلندی است که ژان بروله آن را در سال ۱۹۴۱، در اثنای جنگ جهانی دوم و سالهای اشغال فرانسه، با نام مستعار ورکور، به صورت مخفیانه نوشت و مدت کوتاهی بعد از انتشار آن، حسن شهید نورایی آن را به فارسی ترجمه و در آبان ۱۳۲۳ در تهران منتشر کرد.
این کتاب که تحت مجموعهای با عنوان «دفترچههای خاموشی» منتشر شده است، شرح حال پیرمردی فرانسوی است که با دختر برادرش زندگی میکند و در خانه مجبور به میزبانی یک افسر آلمانی هستند که خانۀ آنان را اشغال کرده است؛ افسری که موسیقیدان است و فرانسه را دوست دارد و جنگ را نیز تعبیر و تفسیری فرهنگی میکند و سعی در جلب نظر میزبانانش دارد اما میزبانان او برای بیان اعتراض خود به اشغال خانه و کشورشان جز سکوت و خاموشی راهی نمیشناسند.
سلام اول؛ تاریخ انقلاب آمریکا
برخلاف تصور اغلب ما آمریکا کشوری بدون تاریخ نیست؛ تاریخ این کشور اگرچه کوتاه، اما بسیار پر فراز و نشیب بوده و با فشردگی بسیار، به حدی که گویی سیر تغییر و تحولاتی که در دیگر کشورها در چندین سده رخ داده، در آمریکا در کمتر از یک سده واقع شده است. سرعت گذر این کشور از مرحله یک مستعمره نشین بریتانیایی در اواخر قرن هجدهم، به کشوری استقلال یافته و سپس حرکت در راستای بدل شدن به کشوری مهم و تأثیرگذار در مناسبات جهانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و سپس قرار گرفتن در جایگاه یک ابرقدرت در جهان دوقطبی در اواسط قرن بیستم و نهایتاً بدل شدن به تنها ابرقدرت در جهانی یک قطبی در اواخر قرن بیستم همگی نشان از سرعت این تغییر و تحولات و اهمیت بررسی و توجه به آن هاست. از سوی دیگر برخلاف بسیار از کشورها، هویت این کشور هویتی وابسته به تاریخ نیست، بلکه برساخته نهادهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زمان حال است؛ به آینده نظر دارد، نه به گذشته.
سمفونی پاستورال
سوءظن
حوادث رمان سوءظن بلافاصله پس از قاضی و جلادش روی میدهد. برلاخ در بیمارستان بستری است و مجلهی لایف را ورق میزند. یک عکس در این مجله توجهش را جلب میکند و سوءظنش را برمیانگیزد. او گمان میکند پزشکی از دارودستهی جنایتکارهای نازی اکنون در سوییس در مقام پزشکی صاحبنام به جنایتهایش ادامه میدهد. برلاخ که با مرگ فاصلهای ندارد، باید تکلیف این سوءظن را روشن کند.
سیدارتها
گوش به رود سپردند.آواي بسيارآهنگ رود به نرمي بهگوش ميرسيد.سيدارتها در آب روان نگريست و پيش چشمش صورتهايي نقش بست. صورت پدرش را ديد كه تنها بود ،در ماتم پسرش پير شده، و صورت خود را ديد كه تنها بود، او نيز در بند اشتياق فرزند دور شدهاش اسير. پسرش را ديد كه او نيز تنها بود و با شوري بسيار بر راه گدازان اميال جوان خويش ميشتابيد. هر يك از آنها روي به سوي مقصود داشتند و مقهور آن بودند و هر يك در رنج. رود با آواي رنج ميناليد. سيدارتها كتابي است در ستايش بودا كه راه خويش را پيگيرانه و بيهيچ سستي تا به آخر دنبال كرد، كتابي در ستايش خويشتن باوري و استقلال راي.
سیمای احمدشاه قاجار
آیا سلطان احمدشاه زمامداری مظلوم و وفادار به قانون اساسی مشروطه و مخالف دخالت بیگانگان در ایران بود؟ جواد شیخالاسلامی در این کتاب به این سؤال با تکیه بر اسناد تاریخی پاسخ منفی میدهد. او روزگار آخرین پادشاه قاجار را از تولد تا پایان دورهی قاجار در اسفند ۱۲۹۹ بررسی کرده است. احمدشاه، برخلاف طبع آراماش، سلطنت پرفراز و نشیبی داشت؛ جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه، هجوم روسها به شمال ایران و قرارداد ۱۹۱۹، همه در دوران حکومت او روی داد. این کتاب داستان قرارداد ۱۹۱۹ است که بنا بود پشتیبان قاجارها باشد، اما در نهایت اسباب سرنگونیشان شد. کتاب با تکیه بر اسناد وزارت خارجهی بریتانیا تصویری همهجانبه از قرارداد ۱۹۱۹به دست داده و نقش احمدشاه را در آن بهتفصیل شرح داده است.
سیمای احمد شاه قاجار خود شامل دو کتاب است. کتاب اول در چهار بخش تنظیم شده است؛ ۱- تربیت دوران کودکی احمدشاه، ۲- از قرارداد ۱۹۰۷ تا قرارداد ۱۹۱۹، ۳- احمدشاه در فرنگ، ۴- بازگشت احمدشاه از فرنگ و سقوط وثوقالدوله.
کتاب دوم در دو بخش تنظیم شده است؛ ۱- شب تاریک و بیم موج، ۲- از تشکیل کابینهی سپهدار تا کودتای سوم اسفند.
در پایان هر کتاب ضمائمی هم هست که در آن میتوان متن قراردادها، سخنرانیها، توافقات، مصاحبهها، مذاکرات و سرمقالههای روزنامههای ایرانی و خارجی آن دوره را مشاهده کرد.
شاهنشاه
نويسنده : ریشارد کاپوشچینسکی
مترجم : بهرنگ رجبي
ریشارد کاپوشچینسکی (۱۹۳۲ تا ۲۰۰۷) خبرنگار، نویسنده، شاعر و عکاس لهستانی بود.
او فارغالتحصیل تاریخ از دانشگاه ورشو بود. در شانزده سالگی، نخستین نوشتهاش در مطبوعات انتشار یافت. در ۲۴ سالگی خبرنگار خارجی شد و مدت ۲۵ سال را، در آسیا،آمریکای لاتین، خاورمیانه و آفریقا در میان شورشیان گذراند. او شاهد دهها جنگ وانقلاب در جهان سوم بودهاست. کتاب شاه شاهان وی، حاصل مشاهدات او از انقلاب اسلامی ایران بود.
کاپوشچینسکی، روزنامهنگار مشهور لهستانی، در آستانه انقلاب ۵۷ پا به ایران گذاشت و از نزدیک شاهد فروریختن نظام پادشاهی بود. این کتاب گزارشی است جذاب از این تجربه او؛ از بیستوهفتمین انقلابی که این روزنامهنگار کارکشته به چشم خود دیده بود.
شب های روشن
مترجم: سروش حبيبی
مانند خیلی از داستانهای داستایفسکی، شبهای روشن داستان یک راوی اول شخص بی نام و نشان است که در شهر زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد، رنج میبرد. این شخصیت نمونهٔ اولیهٔ یک خیال باف دائمیست. او در ذهن خود زندگی میکند، در حالی که خیال میکند پیرمردی که همیشه از کنارش رد میشود اما هرگز حرف نمیزند یا خانهها، دوستان او هستند.
كمي دورتر، زني كه به ميلههاي نرده تكيه داشت به آب تيره كانال خيره مانده بود. كلاه زرد رنگ زيبايي بر سر و شنل كوتاه و سياه رنگي بر شانه داشت. با خود فكر كردم:‹‹ دختر جواني است كه مطمئنا موهاي سياهي دارد.›› ظاهرا صداي قدمهايم را نشنيد. وقتي با نفس حبس شده و قلبي كه به شدت ميزد از كنارش رد شدم حركتي نكرد. فكر كردم ‹‹ عجيب است، بايد عميقا در فكر باشد.›› و ناگهان از بيحركتي او بر جاي خود خشك شدم. گويا صداي گريه آرامي شنيدم. بله، درست بود. دختر گريه ميكرد و همچنان اشك ميريخت. خداي بزرگ!