هر فعالیت انسانی هدفی را دنبال می کند که ما آن را خوب می دانیم. بالاترین اهداف به خودی خود هدف هستند، در حالی که اهداف فرعی ممکن است فقط وسیله ای برای اهداف بالاتر باشند. آن اهداف عالی که ما به خاطر خود آنها را دنبال می کنیم، باید خیر برتر باشد.
مطالعه خیر بخشی از علوم سیاسی است، زیرا سیاست خود را به تأمین بالاترین اهداف برای زندگی انسان می اندیشد. سیاست علم دقیقی نیست، زیرا آنچه برای یک فرد بهترین است ممکن است برای دیگری بهترین نباشد. در نتیجه، ما می توانیم فقط یک طرح کلی از خیر را هدف قرار دهیم.
همه قبول دارند که خیر برتر شادی است، اما مردم در مورد اینکه چه چیزی شادی را تشکیل می دهد اختلاف نظر دارند. مردم عادی شادی را با لذت نفسانی یکسان می دانند: این ممکن است برای حیوانات کافی باشد، اما زندگی انسان اهداف بالاتری دارد. برخی دیگر می گویند که کسب افتخار بزرگ ترین خیر است، اما افتخارات به عنوان شناخت نیکی اعطا می شود، پس باید خیر بزرگتری وجود داشته باشد که این افتخارات پاداش آن را بدهد. نظریه اشکال افلاطون نشان می دهد که یک شکل واحد از خیر وجود دارد و همه چیزهای خوب به یک شکل خوب هستند. این نظریه زمانی ناقص به نظر میرسد که تنوع چیزهایی را که «خوب» مینامیم و تنوع روشهایی که در آنها خیر را در نظر میگیریم در نظر بگیریم. حتی اگر یک شکل واحد از خیر وجود داشته باشد، علاقه ما به این سوال عملی است که چگونه خوب باشیم، بنابراین ما باید خودمان را نه به این مفهوم انتزاعی، بلکه به اهداف عملی که میتوانیم در زندگی روزمره دنبال کنیم، بپردازیم.
خوشبختی بالاترین خیر است زیرا ما شادی را به عنوان یک هدف کافی برای خود انتخاب می کنیم. حتی هوش و فضیلت فقط به خودی خود خوب نیستند، بلکه به این دلیل خوب هستند که ما را خوشحال می کنند.
ما افراد را “خوب” می نامیم اگر عملکرد خود را به خوبی انجام دهند. به عنوان مثال، کسی که فلوت را خوب می نوازد، فلوت نواز خوبی است. نواختن فلوت وظیفه فلوت نواز است زیرا این فعالیت متمایز اوست. فعالیت متمایز انسان ها به طور کلی – آنچه ما را از گیاهان و حیوانات متمایز می کند – عقلانیت ماست. بنابراین، خیر متعالی باید فعالیت نفس عاقل مطابق با فضیلت باشد. این تعریف با دیدگاههای رایج درباره شادی همسو میشود که فرد شاد را فردی با فضیلت، منطقی و فعال میبیند.
وقتی از شادی صحبت می کنیم، زندگی یک فرد را به عنوان یک کل در نظر می گیریم، نه فقط لحظات کوتاهی از آن. این پیشنهاد متناقض را مطرح می کند که یک فرد را فقط پس از مرگ می توان شاد دانست، یعنی زمانی که بتوانیم زندگی فرد را به عنوان یک کل بررسی کنیم. با این حال، یک فرد خوب همیشه به شیوه ای با فضیلت رفتار می کند. حتی اگر با بدبختی های بزرگ روبرو شود، یک انسان خوب، خود را به خوبی تحمل می کند و به پستی فرو نمی رود. به گفته ارسطو، هنگامی که فردی بمیرد، افتخارات یا آبروریزی های پس از مرگ و رفتار فرزندان او ممکن است تا حدودی بر خوشبختی او تأثیر بگذارد، اما به میزان زیادی.
ما می توانیم روح را به بخش غیر منطقی و عقلانی تقسیم کنیم. نفس نابخرد دو جنبه دارد: جنبه نباتی که به تغذیه و رشد می پردازد و ارتباط چندانی با فضیلت ندارد; و جنبه اشتهایی که بر انگیزه های ما حاکم است. بخش عقلانی روح این تکانه ها را کنترل می کند، بنابراین یک فرد با فضیلت با عقلانیت بیشتر، بهتر می تواند تکانه های خود را کنترل کند.
تحلیل و بررسی
بسیاری از سردرگمیها در مورد آثار ارسطو به دلیل عدم وضوح ارسطو نیست، بلکه از عدم دقت در ترجمه ناشی میشود. یونانی باستان با زبان انگلیسی کاملاً متفاوت است و مهمتر از آن، یونانیان باستان در فرهنگ بسیار متفاوتی زندگی می کردند که از مفاهیمی استفاده می کردند که ترجمه دقیق انگلیسی برای آنها وجود ندارد.
یکی از مفاهیم اصلی اخلاق نیکوماخوس، eudaimonia است که به طور کلی به عنوان “خوشبختی” ترجمه می شود. در حالی که شادی احتمالاً بهترین کلمه انگلیسی برای ترجمه eudaimonia است، این اصطلاح مفاهیمی از موفقیت، تحقق و شکوفایی را نیز به همراه دارد. فردی که اودایمون است به سادگی از زندگی لذت نمی برد، بلکه با موفقیت از زندگی لذت می برد. موفقیت و شهرت فرد، بر خلاف رفاه عاطفی فرد، می تواند پس از مرگ تحت تأثیر قرار گیرد، که بحث ارسطو را در مورد eudaimonia پس از مرگ بسیار مرتبط تر می کند.
این که شادی باید ارتباط نزدیکی با موفقیت و تحقق داشته باشد، جنبه مهمی از زندگی اجتماعی در یونان باستان را منعکس می کند. هویت شهروندان یونانی به قدری با دولت-شهری مرتبط بود که اغلب تبعید را سرنوشتی بدتر از مرگ تلقی می کردند. هیچ تمایزی بین حوزه عمومی و خصوصی در دنیای مدرن وجود نداشت. در نتیجه، شادی به عنوان یک امر خصوصی، وابسته به حالات عاطفی فردی تلقی نمی شد، بلکه به عنوان بازتابی از موقعیت یک فرد در داخل یک دولت-شهر تلقی می شد. فردی که در یک مکان مناسب در ساختار اجتماعی زندگی می کند و وظایف و انتظارات آن مکان را به درستی برآورده می کند، «خوشبخت» است، زیرا برای یونانیان، شادی موضوع زندگی است – نه فقط احساس کردن – به روش درست.
ارسطو شادی را به عنوان یک فعالیت و نه به عنوان یک حالت در نظر می گیرد. او از کلمه energeia که ریشه کلمه ما انرژی است برای توصیف شادی استفاده می کند. نکته این است که خوشبختی شامل یک روش خاص زندگی است، نه از تمایلات خاص. او با گفتن اینکه شادی یک انرژی است، شادی را در مقابل فضیلت قرار می دهد که آن را هگزیس یا حالت هستی می داند. برخورداری از همه فضایل، انسان را از به خوب زیستن باز می دارد، در حالی که سعادت، فعالیت خوب زیستن است که انسان نیکوکار به آن تمایل دارد.
همان طور که ارسطو آن را فرموله می کند، ایده خوب زیستن ممکن است کمی عجیب به نظر برسد. به طور خاص، او در مورد خوب زیستن و انجام کارکرد «انسان بودن» به خوبی صحبت می کند، مشابه با فلوت نواز خوب که وظیفه نواختن فلوت را به خوبی انجام می دهد. ممکن است به نظر برسد که ارسطو امر عملی و اخلاقی را با هم اشتباه گرفته است: فلوت نواز خوب بودن یک امر عملی مطالعه و استعداد است، در حالی که چنین تشبیهی برای اخلاق وجود ندارد. انسان خوب بودن مطمئناً مهارتی نیست که انسان به همان شیوه نواختن فلوت رشد می کند. اما این ایراد ناشی از یک سوء تفاهم به دلیل مشکل در ترجمه است. واژه یونانی ethos به عنوان «شخصیت» ترجمه میشود، و دغدغههای اخلاق مربوط به تعیین درست و نادرست نیست، بلکه در مورد چگونگی داشتن یک زندگی با فضیلت و شادی است.
همچنین باید به اهمیت مفهوم تلو توجه داشته باشیم که ممکن است آن را “پایان” یا “هدف” ترجمه کنیم. جمله اول اخلاق نیکوماخوس به ما می گوید که هر فعالیتی هدف خاصی دارد. برای مثال، ممکن است فردی با احساس تناسب اندام به باشگاه برود. هنگامی که ارسطو شادی را به عنوان عالی ترین هدف معرفی می کند، مدعی است که خوشبختی نهایی هر عملی است. ممکن است با تصور کودکی که مدام می پرسد «چرا؟» این ایده نهایی را درک کنیم:
“چرا به باشگاه می روی؟”
“برای تناسب اندام.”
“چرا می خواهی متناسب شوی؟”
“تا من سالم تر باشم.”
“چرا می خواهید سالم باشید؟”
“به طوری که من بیشتر زندگی کنم و انرژی بیشتری داشته باشم.”
“چرا یک زندگی طولانی و پر انرژی می خواهید؟”
“زیرا این باعث یک زندگی شاد می شود.”
“چرا یک زندگی شاد می خواهید؟”
“من فقط انجام می دهم.”
هر فعالیتی یک غایت دارد که پاسخی به این سوال است که چرا این کار را می کنید؟ خوشبختی نهایت غایت است، زیرا هیچ غایت دیگری فراتر از شادی وجود ندارد و به این دلیل که هدف نهایی همه فعالیت های دیگر ما شادی است.
از نظر ارسطو، روح یا psuche (ریشه کلمه روانشناسی ما) صرفاً چیزی است که موجودات زنده را از موجودات غیر زنده متمایز می کند. همه موجودات زنده دارای روح تغذیه ای هستند که بر سلامت و رشد بدن حاکم است. تفاوت حیوانات و انسان با گیاهان در داشتن روح اشتهاآور است که بر حرکت و تکانه حاکم است. تفاوت انسانها با حیوانات در داشتن روح عقلانی است که بر اندیشه و عقل حاکم است. از آنجایی که عقلانیت دستاورد منحصر به فرد انسان هاست، ارسطو عقلانیت را به عنوان غایت ما می بیند: از نظر او همه چیز برای هدفی وجود دارد و هدف زندگی انسان توسعه و به کارگیری روح عقلانی ماست. در نتیجه، یک انسان می تواند با توسعه عقل به خوبی «انسان» باشد، به گونه ای که یک فلوت نواز می تواند با توسعه مهارت در فلوت، نوازنده خوبی باشد.
خلاصه
فضیلت دو گونه است: عقلی و اخلاقی. فضایل عقلی را با آموزش می آموزیم و فضایل اخلاقی را با عادت و تمرین مداوم می آموزیم. همه ما با پتانسیل داشتن فضیلت اخلاقی به دنیا می آییم، اما تنها با رفتار صحیح است که خود را برای فضیلت بودن تربیت می کنیم. همانطور که یک نوازنده نواختن یک ساز را می آموزد، ما فضیلت را با تمرین می آموزیم، نه با فکر کردن به آن.
از آنجایی که شرایط عملی بسیار متفاوت است، هیچ قواعد رفتاری مطلقی وجود ندارد که باید از آنها پیروی کرد. در عوض، ما فقط میتوانیم مشاهده کنیم که رفتار درست شامل نوعی میانگین بین افراطی کمبود و افراط است. به عنوان مثال، شجاعت عبارت است از یافتن میانگینی بین شدت ترسو و عجول بودن، اگرچه میزان مناسب شجاعت از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت است.
نگرش مناسب نسبت به لذت و درد یکی از مهم ترین عاداتی است که برای فضیلت اخلاقی ایجاد می شود. در حالی که یک آدم پرخور ممکن است هنگام ارائه غذا احساس لذت نامناسب و در صورت محرومیت از غذا احساس درد نامناسب کند، یک فرد معتدل از پرهیز از چنین زیاده خواهی لذت می برد.
ارسطو برای تمایز افراد با فضیلت از افرادی که تصادفاً رفتار درستی از خود نشان می دهند، سه معیار پیشنهاد می کند: اول، افراد با فضیلت می دانند که رفتارشان درست است. ثانیاً، آنها رفتار صحیح را برای نیکوکاری انتخاب می کنند. و سوم، رفتار آنها خود را به عنوان بخشی از یک منش ثابت و با فضیلت نشان می دهد.
فضیلت یک حالت است، نه یک احساس یا یک قوه. احساسات موضوع ستایش یا سرزنش نیستند، همانطور که فضایل و رذیلتها هستند، و در حالی که احساسات ما را برمیانگیزد تا به شیوهای خاص عمل کنیم، فضایل ما را به انجام شیوهای معین سوق میدهند. استعدادهای ما ظرفیت ما را برای احساسات تعیین می کند و فضیلت بیشتر از خود یک احساس ظرفیتی برای احساس نیست. بلکه تمایل به رفتار صحیح است.
اکنون میتوانیم فضیلت انسانی را بهعنوان تمایل به رفتار درست و بهعنوان وسیلهای میان افراط در کمبود و زیادهروی، که رذایل هستند، تعریف کنیم. البته با برخی از اعمال، مانند قتل یا زنا، هیچ وسیله فضیلتی وجود ندارد، زیرا این اعمال همیشه اشتباه است. ارسطو برخی از فضیلت های اصلی را به همراه رذایل مربوط به افراط و کمبود آنها در جدولی از فضایل و رذایل فهرست می کند. برخی از افراطها نسبت به دیگران به پست نزدیکتر به نظر میرسند: برای مثال، عجول بودن به شجاعت نزدیکتر است تا بزدلی. این تا حدی به این دلیل است که شجاعت بیشتر شبیه عجول است تا ترسو و تا حدودی به این دلیل که بیشتر ما بیشتر به ترسو بودن تمایل داریم تا عجول، بنابراین بیشتر از کمبود شجاعت آگاه هستیم.
ارسطو سه قانون عملی را پیشنهاد میکند: اول، از افراط و تفریط که دورتر از حد است، اجتناب کنید. دوم، توجه داشته باشید که ما به طور خاص در معرض چه خطاهایی هستیم و با جدیت از آنها اجتناب کنید. و سوم، مراقب لذت باشید، زیرا اغلب مانع قضاوت ما می شود.
تحلیل و بررسی
“فضیلت” رایج ترین ترجمه کلمه یونانی arete است، اگرچه گاهی اوقات به عنوان “عالی” ترجمه می شود. فضیلت معمولاً ترجمه مناسبی در اخلاق نیکوماخوس است زیرا به طور خاص به تعالی انسانی می پردازد، اما arete می تواند برای توصیف هر نوع برتری مانند تیزی چاقو یا تناسب اندام یک ورزشکار استفاده شود. همانطور که برتری چاقو در تیزی آن است، برتری یک فرد در زندگی بر اساس فضایل مختلف اخلاقی و فکری است.
ارسطو فضیلت را بهعنوان یک حالت توصیف میکند و آن را نه تنها از احساسات و استعدادها، بلکه (کمتر به صراحت) از فعالیتها متمایز میکند. ارسطو در کتاب ۱ شادی را یک فعالیت یا انرژی می نامد، به این معنی که شادی یک حالت عاطفی نیست، بلکه یک روش زندگی است. خوشبختی نه در این که ما هستیم، بلکه در رفتارمان نمایان می شود. در مقابل، فضیلت یک حالت یا هگزیس است، به این معنی که یک حالت وجود است و نه یک فعالیت. به عبارت دقیقتر، فضیلت، تمایل به عمل به گونهای است که زندگی سعادتمندی داشته باشد.
بدون فضیلت نمیتوانیم خوشبخت باشیم، اگرچه داشتن فضیلت به خودی خود ضامن خوشبختی نیست. در کتاب ۱، فصل ۸، ارسطو اشاره می کند که کسانی که در بازی های المپیک افتخار کسب می کنند، لزوما قوی ترین افراد حاضر نیستند، بلکه قوی ترین افرادی هستند که در واقع رقابت می کنند. شاید یکی از تماشاگران از همه رقبا قوی تر باشد اما این تماشاگر حق کسب افتخار ندارد. به همین ترتیب، ممکن است فردی دارای فضیلت باشد، اما زندگی شادی نخواهد داشت، مگر اینکه بر اساس این روحیه عمل کند.
ممکن است برای ما عجیب به نظر برسد که ارسطو در هیچ نقطه ای استدلال نمی کند که چه منش هایی را باید فضیلت تلقی کرد و کدام را باطل. نیاز به توجیه در دنیای مدرن، جایی که دیدگاه های ما در مورد فضیلت و رذیلت ممکن است کاملاً با دیدگاه ارسطو مطابقت نداشته باشد، شدیدتر به نظر می رسد.
با این حال، هدف ارسطو متقاعد کردن ما به آنچه فضیلت است نیست، و او با اکثر فیلسوفان اخلاق مدرن در تأکید بسیار کمی بر استدلال عقلانی در رشد اخلاقی متفاوت است. در عوض، همانطور که او در ابتدای کتاب ۲ استدلال می کند، یادگیری فضیلت یک امر عادت و آموزش صحیح است. ما با آموختن اینکه چرا شجاعت بر بزدلی یا تندخویی ارجحیت دارد، شجاع نمی شویم، بلکه با تربیت شدن برای شجاع بودن شجاع نمی شویم. تنها زمانی که یاد گرفته باشیم به طور غریزی شجاع باشیم، می توانیم به درستی به تایید مستدل شجاعت برسیم. با یادآوری اینکه آرته ممکن است به هر شکلی از برتری اشاره داشته باشد، ممکن است بین یادگیری شجاعت و یادگیری صخره نوردی قیاسی داشته باشیم. ما یاد میگیریم که صخرهنوردان خوبی شویم، نه با تمرین مداوم، نه از طریق استدلالهای مستدل، و تنها زمانی که صخرهنوردان خوبی شدهایم و از لذت صخرهنوردی قدردانی کنیم، میتوانیم به درستی درک کنیم که چرا صخرهنوردی یک فعالیت ارزشمند است.
تصور ارسطو از فضیلت به عنوان چیزی که از طریق عادت آموخته می شود و نه از طریق استدلال، معنای عملی زیادی دارد. ما به طور کلی میتوانیم ناخوشایند را در شرایطی که یک فرد در آن بزرگ شده است ردیابی کنیم، و دشوار است که یک فرد ناخوشایند را صرفاً با ارائه دلایلی برای رفتار خوشایندتر، خوشایند کنیم.
پس، فضائلی که ارسطو فهرست می کند، ارزش های رایج یک آتنی اشرافی را که به درستی پرورش یافته است، منعکس می کند. اگر با انتخاب های ارسطو در مورد فضایل مخالف باشیم، بعید است که استدلال قانع کننده ای در کار او برای تغییر نظرمان پیدا کنیم: به اذعان خود ارسطو، اگر با عادات درست تربیت نشده باشیم، بعید است که استدلال به ما بیاموزد که قدر فضیلت را بدانیم.
یکی از مشهورترین و بحثانگیزترین جنبههای اخلاق ارسطو، دکترین حد وسط است که معتقد است هر فضیلت وسیلهای است بین افراطهای باطل زیادهروی و کمبود. همانطور که ارسطو خود اشاره می کند، این یک قانون سختگیرانه نیست: هیچ فرمول دقیقی وجود ندارد که به وسیله آن بتوانیم دقیقاً تعیین کنیم که این میانگین کجاست، عمدتاً به این دلیل که میانگین برای افراد مختلف متفاوت است.
اینکه هیچ قاعده ثابتی برای تعیین اینکه پست در کجاست، نتیجه مستقیم آموزه اوست که فضیلت چیزی است که از طریق عادت آموخته می شود، نه از طریق عقل، وجود داشته باشد. اگر بتوانیم راه خود را به سمت فضیلت استدلال کنیم، شاید بتوانیم قوانین دقیقی را برای نحوه رفتار در موقعیت های مختلف تعیین کنیم. با این حال، طبق دیدگاه ارسطو، یک فرد نیکوکار طبیعتاً تمایل دارد که در هر موقعیتی رفتار صحیح را بدون توسل به قوانین یا اصول انتخاب کند.
در کتاب ۱، فصل ۳، و کتاب ۲، فصل ۲، ارسطو به ما هشدار می دهد که تحقیق ما در بهترین حالت نادقیق است. با در نظر گرفتن اینکه فضیلت برای ارسطو مجموعه ای از تمایلات فطری است، نه مجموعه ای از قواعد مستدل، می توانیم این هشدارها را بیش از پرچین های ساده درک کنیم. ارسطو از دقت اجتناب نمیکند، بلکه میگوید دقت غیرممکن است، زیرا قوانین رفتار ثابتی وجود ندارد که بتوانیم با اطمینان از آن پیروی کنیم.
خلاصه
ارزیابی ما از اعمال یک فرد تا حدی به داوطلبانه، غیرارادی یا اجباری بودن آن اعمال بستگی دارد. یک عمل زمانی غیر ارادی است که به صورت اجباری انجام شود و باعث ایجاد درد در فرد عمل کننده شود. موارد مرزی وجود دارد، مانند زمانی که فردی تحت تهدید مجبور به انجام یک کار ناپسند می شود، اما به طور کلی باید چنین مواردی را داوطلبانه در نظر بگیریم، زیرا فرد همچنان بر اعمال خود کنترل دارد. اگر شخص بعداً آن جهل را تشخیص دهد، ممکن است کاری که در جهل انجام می شود غیرارادی نامیده شود، اما اگر شخص چنین جهل را تشخیص ندهد یا از آن رنج ببرد، غیرارادی است. با این حال، جهل می تواند فقط موارد خاص را توجیه کند، و نه رفتار کلی، زیرا جهل عمومی از خوبی ها دقیقاً چیزی است که یک شخص را بد می کند.
به نظر می رسد بهترین معیار حسن اخلاقی، انتخاب است، زیرا برخلاف اعمال، انتخاب ها همیشه داوطلبانه انجام می شود. ما در مورد وسایلی که برای رسیدن به هدف مورد نظر استفاده می کنیم، انتخاب می کنیم. مشورت، که مقدم بر انتخاب است، فقط به سمت وسایلی هدایت میشود که ما بر آنها کنترل داریم و تنها زمانی که نحوه صحیح رسیدگی بلافاصله آشکار نباشد.
مشورت بر اساس روش تحلیلی انجام می شود. ما ابتدا در نظر می گیریم که به چه هدفی می خواهیم دست یابیم، و سپس به عقب نشینی از ابزارهایی که ممکن است برای رسیدن به این هدف به کار ببریم، استدلال می کنیم.
در انتخاب، کسانی که شخصیت خوب دارند، همیشه به دنبال خوبی هستند. با این حال، کسانی که شخصیت خوبی ندارند ممکن است چیزها را اشتباه درک کنند و ممکن است فقط خیر ظاهری را آرزو کنند. بنابراین، فضیلت و رذیلت هر دو در درون قدرت انسان قرار دارند، زیرا آنها به انتخاب هایی مربوط می شوند که ما داوطلبانه و عمدا انجام می دهیم. این نتیجهگیری با این واقعیت تأیید میشود که پاداشها و مجازاتها فقط به اعمالی تعلق میگیرد که تصور میشود ما داوطلبانه انجام دادهایم. افرادی که بد رفتار میکنند عادتهای بدی را شکل میدهند که تغییر آنها دشوار است، اما عدم کنترل خود بهسختی بهانهای برای بد بودن آنها نیست.
ارسطو پس از بررسی انتزاعی فضیلت، هر فضیلت خاص را بررسی میکند و با شجاعت شروع میکند، که او آن را نگرش مناسب نسبت به ترس تعریف میکند. شجاعت به معنای نترسی نیست، زیرا چیزهایی مانند شرم یا بی رحمی نسبت به خانواده وجود دارد که فرد باید از آنها بترسد. در عوض، شجاعت شامل اعتماد به نفس در مواجهه با ترس است که به بهترین وجه در میدان جنگ به نمایش گذاشته می شود، جایی که مردان خود را از مرگ شرافتمندانه نترس نشان می دهند. ترس بیش از حد، رذیله بزدلی است، و کمبود، عجول است.
برخی از رفتارها شبیه شجاعت هستند اما در واقع شجاعانه نیستند. سربازی که از ترس آبرو میجنگد، سربازی که در برابر چیزی که میداند زنگ خطر دروغین است، هیچ ترسی از خود نشان نمیدهد، سربازی با روحیه که از عصبانیت یا درد برانگیخته میشود، مرد شهوانی که به دلیل اعتماد بیش از حد نمیترسد، و سرباز ناآگاه از خطری که با آن روبروست، شجاع نیستند. شجاعت فضیلتی دشوار و قابل تحسین است، زیرا متضمن تحمل درد است.
اعتدال در لذت جسمانی حالت پست است، در حالی که بی بند و باری رذیله اشتیاق بیش از حد برای لذت جسمانی است. بدترین لذت ها لذت های چشایی و بویژه لمس است که بیشترین احتمال را دارد که سرچشمه های بی ادبی باشد. فرد بداخلاق نه تنها از احساس جسمانی لذت مفرط می کند، بلکه در صورت محرومیت از این لذت ها درد مفرط را نیز احساس می کند. رذیله کمبود نسبت به لذت به قدری نادر است که نامی ندارد، اگرچه شاید بتوانیم آن را بی احساسی بنامیم. فرد معتدل مقدار مناسبی از لذت را احساس می کند و فقط نسبت به چیزهایی که برای سلامتی و تناسب اندام مفید است، احساس لذت می کند.
تحلیل و بررسی
مسئله اراده آزاد در فلسفه اخلاق مدرن بسیار مورد بحث است. احتمالاً ما را فقط می توان از نظر اخلاقی در قبال آن دسته از اعمالی که با اراده آزاد خود انجام می دهیم، مسئول دانست، بنابراین تعیین منبع و محدوده آزادی خود، پیش نیاز ضروری برای تعیین منبع و دامنه مسئولیت اخلاقی به نظر می رسد. بحث در مورد اراده آزاد تعدادی از مشکلات متافیزیکی را ایجاد می کند، اما مهمترین آنها مشکل جبرگرایی است. اگر ما تابع قوانین فیزیکی قابل پیش بینی و غیرقابل تغییر باشیم، در آن صورت هیچ آزادی عملی برای انجام آنچه می خواهیم نداریم. برخی از فیلسوفان استدلال می کنند که اراده آزاد یک توهم است، برخی استدلال می کنند که جبرگرایی یک توهم است، و برخی معتقدند که درک صحیح از مفاهیم اختیار و جبر، نشان می دهد که این دو مفهوم در واقع با هم سازگار هستند.
به نظر می رسد که ارسطو به طرز عجیبی نگران هوس های متافیزیکی اراده آزاد نیست. او هیچ اشارهای به مفهوم اراده آزاد نمیکند، بنابراین از این پرسش متافیزیکی که آیا اراده آزاد میتواند با جبر گرایی سازگار باشد، اجتناب میکند. علاوه بر این، به نظر می رسد که او از هر گونه تعریف دقیقی از اقدام مسئولانه که ممکن است برای ما مشخص کند که دقیقاً چه نوع اقداماتی را باید مسئول بدانیم، اجتناب می کند. در بهترین حالت، او تعریفی منفی به ما می دهد و به ما می گوید که ما مسئول اعمالی که از روی ناآگاهی یا اجبار انجام می شود، نیستیم.
با این حال، ارسطو اخطارهایی را اضافه می کند. جهل فقط در صورتی بهانه ای قابل قبول است که ما مسئول جهل خود نباشیم. به نظر می رسد ارسطو با این ادعای سقراط موافق است که هیچ کس آگاهانه کار بدی انجام نمی دهد و همه اعمال نادرست ناشی از نادانی است. او در فصل ۴ از کتاب ۳ پیشنهاد می کند که هدف همه انجام کارهای خوب است، اما افراد بد در نادانی خود، خیر ظاهری را هدف قرار می دهند که در واقع خوب نیست.
پس سؤال این است که تا چه اندازه میتوانیم مسئول نادانی خود باشیم. به نظر می رسد پاسخ ارسطو این است که جهل باید مربوط به شرایط خاصی باشد که عامل کنترلی بر آنها نداشته است. به عنوان مثال، اگر مردی از مسمومیت دوست خود مطلع نباشد که نوشیدنی او مسموم بوده است، مسئول نیست. ولى مردى که فاقد حس فضیلتى است و کار بدى را از روى جهل به خوبى انجام مى دهد، قطعاً مسئول بدى اوست.
ارسطو به همین ترتیب اجبار را توضیح می دهد. او در مورد این سوال که چه نوع اجباری یک عمل را غیرارادی می کند، موضع سختگیرانه ای اتخاذ می کند: اعمال غیرارادی فقط آنهایی هستند که از فاعل سرچشمه نمی گیرند. به عنوان مثال، اگر کسی مرا به سمت شما هل دهد، من بی اختیار با شما برخورد کرده ام، زیرا حرکت ناگهانی من از من سرچشمه نمی گیرد.
سپس ارسطو اشاره می کند که تصمیمات ناخوشایندی که تحت تهدید یا خطر گرفته می شوند، داوطلبانه هستند، اگرچه او برای کسانی که بهترین انتخاب را از میان یک سری گزینه های غیر قابل رغبت انجام می دهند، ملایمت می دهد.
اما ارسطو در تعریف آن موارد معافیت از مسئولیت اخلاقی به دلیل جهل یا اجبار، تعریف مثبتی از مسئولیت اخلاقی ارائه نمی دهد و قطعاً تعریفی از اختیار به ما ارائه نمی دهد. معقولترین توضیح برای این حذف ظاهری این است که علاقه ارسطو در متافیزیک مسئولیت اخلاقی نیست. تنها علاقه او این است که از کجا می توانیم تمجید یا سرزنش کنیم.
با این وجود، ارسطو بر بسیاری از همان اصول نظریه اخلاقی مدرن، مانند اهمیت انتخاب و مشورت، تکیه دارد. ارسطو استدلال می کند که ما در درجه اول مسئول نتایج انتخاب هایمان نیستیم، بلکه مسئول خود انتخاب ها هستیم. به همین دلیل است که مثلاً انسان نیکوکاری که ناخواسته دوست خود را مسموم می کند محکوم نیست: او انتخاب درستی کرد و نتیجه ناگوار ناشی از ناآگاهی اجتناب ناپذیر او بود.
با این حال، به نظر می رسد این تأکید بر انتخاب تا حدودی با آنچه ارسطو در مورد فضیلت می گوید در تعارض است. او در کتاب ۲، فردی را که تصادفاً شجاعت نشان میدهد از شخص واقعاً شجاع متمایز میکند و میگوید که مرد با فضیلت، شجاعت را هدف خود میداند. در این صورت، انتخاب و عمل یکی است: مرد شجاع شجاع بودن را برای شجاع بودن انتخاب می کند.
اما اکنون ارسطو به ما میگوید که انتخابها به دلیل هدفهای نجیبانهای هستند که در آن هدف قرار میگیرند. سربازی که از طریق پرونده دشمن برای تسکین دوستان درگیر خود میجنگد، احتمالاً شجاع و در نتیجه با فضیلت است، زیرا او تصمیمی برای تسکین دوستان خود داشت و علیرغم ترسی که در انجام آن با آن روبرو بود، این انتخاب را دنبال کرد. مطمئناً هدف نهایی که این سرباز در سر داشت، هدفی که باعث شد او را برای جنگ از طریق پرونده دشمن انتخاب کند، تسکین دوستانش بود. اما این سناریو با پیشنهاد ارسطو در تعارض است که شخص شجاع شجاعت را به خودی خود هدف میبیند و آن را دنبال میکند.
خلاصه
ارسطو پس از بحث درباره شجاعت و اعتدال در کتاب ۳، اکنون به مرور بقیه فضائل می پردازد و آنها را یکی یکی مورد بحث قرار می دهد.
آزادگی، گرایش درست به خرج کردن پول است، در حالی که اسراف و بی آزادی به ترتیب بیانگر افراط و کمبود است. فرد لیبرال مقادیر مناسبی از پول را در زمان های مناسب به افراد مناسب می دهد و از دادن آن لذت می برد: پول دادن فقط با اکراه نشانه عدم آزادی است. فرد لیبرال با احساس عدم وابستگی شدید به پول، منابع را به خوبی مدیریت می کند و مانند شخص ولخرج پول را هدر نمی دهد. اسراف بهتر از بی آزادی است، زیرا نتیجه حماقت است تا رذیله و به راحتی قابل درمان است.
در حالی که آزادگی با هزینه های معمولی پول سروکار دارد، شکوه و عظمت فضیلت صرف درست مبالغ هنگفت پول برای عبادات یا هدایای عمومی است. شکوه و عظمت مستلزم ذوق خوب است: نمایش زرق و برق دار ثروت، رذیلت ابتذال را به نمایش می گذارد، در حالی که تباه کردن یک مراسم مذهبی از طریق نیشگون گرفتن یک سکه نشانه کوچکی است.
بزرگواری ویژگی فردی است که خود را شایسته افتخارات بزرگ می داند. کسی که ارزش خود را بیش از حد میبیند، متکبر است و کسی که ارزش خود را دست کم میگیرد، متکبر است. نه غرور و نه خودپسندی آنقدر بد نیستند که اشتباه شوند، هر چند که پوچی معمولاً بدتر است. شخص بزرگوار بزرگ است و آن را می داند. بنابراین این شخص افتخارات را میپذیرد و میداند که شایسته است، اما از این افتخارات لذت نمیبرد. شخص بزرگوار با آگاهی از عظمت و مقام خود، وقتی در موقعیتی پست تر از هر کسی قرار می گیرد، احساس ناراحتی می کند و همیشه به دنبال جایگاه برتر خود است. ارسطو در مورد شخص بزرگوار اظهار می دارد که «راه رفتن او سنجیده، صدایش عمیق، و گفتارش بدون عجله است».
در مورد افتخارات کوچکتر، یک وسیله فضیلتی وجود دارد که بین زیاده خواهی افراطی و کمبود جاه طلبی کاملاً قرار دارد.
گرایش صحیح نسبت به خشم شبیه صبر است، اگرچه صبر گاهی اوقات می تواند یک کمبود باشد، زیرا برخی از عصبانیت ها گاهی مناسب است. عصبانیت بیش از حد خود را در افراد با مزاج گرم یا بدتر از آن در افرادی که کینه توز هستند و تحریک پذیر باقی می مانند ظاهر می شود.
صمیمیت، صمیمیت و شوخ طبعی از فضیلت های اجتماعی مهم هستند. مهربانی کیفیت با فضیلت رفتار اجتماعی مناسب است. اشتیاق بیش از حد برای خشنود کردن خود را به صورت فحاشی یا چاپلوسی نشان می دهد، در حالی که رفتارهای عبوس یا نزاع آمیز نشان دهنده کمبود دوستی است.
راستگویی یا صداقت، حالت متوسط مطلوبی است بین کمبود کنایه یا تحقیر نفس و زیاده روی در فخرفروشی. تحقیر خود پذیرفتنی است مگر اینکه بیش از حد متظاهر باشد، و مسلماً بر خودستایی ارجح است، که مخصوصاً زمانی که فخرفروشی در جهت دستیابی به منافع ناشایست باشد، قابل سرزنش است.
شوخ طبعی برای گفتگوی خوب مهم است. فردی که هوش و ذکاوت نداشته باشد، دلقک است و جالب نیست و به راحتی توهین می شود. در مقابل، شیطنت مفرط رذیله بیش از حد مشتاق بودن برای خندیدن است: درایت جزء مهمی از شوخ طبعی مناسب است.
فروتنی به درستی یک فضیلت نیست، بلکه احساسی است که یک جوان پرورش یافته باید توانایی آن را داشته باشد. حیا عبارت است از احساس شرم در زمان های مناسب. انسان با فضیلت هرگز کار شرم آور انجام نمی دهد و نیازی به حیا نخواهد داشت، اما یک جوان نیکوکاری را تنها با احساس شرم در زمانی که به شرم نیاز است، فرا می گیرد.
تحلیل و بررسی
ارسطو در بحث خود از فضایل و رذایل مختلف بر جزئیات تمرکز دارد. او درباره سؤالاتی بحث می کند که کدام افراط باطل بدتر از دیگری است و آیا یک رذیله خاص واقعاً شیطانی است یا صرفاً ناشی از حماقت یا نادانی است. در مقابل، ما هیچ تلاشی کلی برای توجیه فضیلت ها و رذایل ارسطو نمی یابیم. فقدان توجیه کلی به ویژه با شکاف بیش از ۲۳۰۰ ساله بین ارسطو و ما آشکار می شود. در حالی که غرب مدرن تا حدودی از یونانیان باستان تأثیر میپذیرد، تصورات ما از فضیلت و رذیلت قطعاً بیشتر از سنت مسیحی است تا یونانی. ارسطو هیچ اشارهای به فضایل مسیحی یعنی خیریه، ایمان یا امید نمیکند و ارسطو فضیلت فروتنی مسیحی را یک رذیله میداند: تنبلی.
ارسطو هیچ دلیلی برای فهرست فضائل و رذیلت های خود ارائه نمی دهد، زیرا تصور می کند خوانندگانش با تصور او موافق هستند. در کتاب ۲، او ادعا می کند که فضیلت را فقط از طریق تمرین می توان آموخت: هیچ مجموعه ای از استدلال های عقلانی نمی تواند یک فرد را با فضیلت بسازد.
ارسطو با فرض صرف مجموعهای از فضایل، ممکن است آنقدر که ما فکر میکنیم از فیلسوفان اخلاق مدرن دور نباشد. امانوئل کانت برخلاف ارسطو است که میکوشد پایهای عقلانی برای اصول اخلاقی خود بسازد، اما اصولی که به آنها میرسد، مانند «هرگز در هیچ شرایطی دروغ نگو»، اصولی هستند که ممکن است از مردی که در آن بزرگ شده است انتظار داشته باشیم. یک خانواده کاملا لوتری ما ممکن است استدلال کنیم که کانت به جای اینکه با ذهنی باز به نتیجه گیری هایش نزدیک شود، استدلال هایی را توسعه می دهد که باورهای اخلاقی پیشین او را توجیه می کند.
هیچ کس نمی تواند از پایه یک نظریه اخلاقی بسازد، زیرا همه با مجموعه ای از مفروضات اخلاقی شروع می کنند. نظریهپردازی فلسفی ممکن است ما را به بازنگری برخی از مفروضات اخلاقی قبلیمان سوق دهد، اما نمیتوان بدون اذعان به اینکه برخی از مفروضات اخلاقی در حال حاضر وجود دارند، ادامه داد. به همین ترتیب ارسطو: او فضایل و رذایل مختلف را به طور انتقادی بررسی میکند و به عنوان مثال تشخیص میدهد که حیا در واقع یک فضیلت نیست، اما او این کار را تنها پس از تصدیق مفروضات اخلاقی که با آن شروع میکند انجام میدهد. استدلال اخلاقی بدون تصور قبلی از اخلاق غیرممکن خواهد بود.
البته این ما را به پاسخ به این سؤال نزدیک نمیکند که اگر با فضائل و رذایل ارسطو موافق نباشیم، باید چه کنیم. ارسطو هیچ دلیل قانع کننده ای برای تغییر عقیده به ما ارائه نمی دهد. ممکن است بپرسیم اگر برخی از فضائل و رذایل ارسطو را نپذیریم، چقدر میتوانیم اخلاق ارسطو را به عنوان یک کل جدی بگیریم.
هیچ پاسخ آسانی برای این سوالات وجود ندارد. مطمئناً پروژه ارسطو به طور کلی به خطر نمی افتد اگر ما محکومیت فروتنی او را رد کنیم، اما سؤالی وجود دارد که اگر به زندگی ای که او توصیف می کند به ویژه خوب فکر نکنیم، چقدر می توانیم توصیف زندگی خوب را جدی بگیریم. شاید بهترین راه برای شروع نزدیک شدن به مشکل، درک شیوه زندگی باشد که فضایل ارسطو نشان می دهد.
ارسطو به ما میگوید که ما نمیتوانیم فضایل را تکه تکه کنیم: نمیتوانیم فردی را واقعاً نیکوکار بدانیم مگر اینکه آن شخص دارای تمام فضایل باشد. دو مورد از فضیلتها، عظمت و بزرگواری، فقط در مورد افراد دارای ثروت و شرافت قابل ملاحظه است. این ما را به این نتیجه ناخوشایند می رساند که فقط افراد ثروتمند می توانند واقعاً با فضیلت باشند.
این نتیجهگیری برای ارسطو ناراحتکننده نبود: او عضوی از طبقه اشراف بود و فقط برای اشراف دیگر سخنرانی میکرد، که همه آنها موافق بودند که فقط آنها، به عنوان اشراف، میتوانند واقعاً با فضیلت باشند. ارسطو در سیاست خود استدلال می کند که تنها ثروتمندان مستقل می توانند به طور کامل از زندگی خوب لذت ببرند.
یک سوگیری طبقاتی آشکار در استدلال های ارسطو وجود دارد. با این حال، باید به خاطر داشته باشیم که او بین موفقیت اخلاقی و شاد زیستن تمایز قائل نیست. بدیهی است که ارسطو و اشراف دوستانش از سطح زندگی بسیار بالاتری نسبت به طبقه کارگر، زنان و بردگان برخوردار بودند و می توانستند ادعای خوشبختی بیشتری داشته باشند. این استاندارد بالای زندگی، موفقیت و خوشبختی واقعی یا eudaimonia را ممکن میسازد، بنابراین فقط همین استاندارد بالای زندگی میتواند بیان کافی از همه فضایل باشد.
خلاصه
عدالت می تواند به معنای قانونمندی یا انصاف باشد، زیرا بی عدالتی، بی قانونی و بی انصافی است. قوانین مردم را به رفتار نیکو تشویق می کند، پس عادل که بنا به تعریف قانونمند است، لزوماً نیکوکار خواهد بود. فضیلت با عدالت تفاوت دارد زیرا به وضعیت اخلاقی فرد می پردازد، در حالی که عدالت به روابط فرد با دیگران می پردازد. عدالت جهانی حالتی است که شخصی به طور کلی حلال و عادلانه باشد. عدالت خاص به کالاهای «تقسیم پذیر» شرافت، پول و ایمنی می پردازد، جایی که به دست آوردن چنین کالاهایی توسط یک فرد منجر به زیان مربوطه توسط شخص دیگری می شود.
دو شکل عدالت خاص وجود دارد: توزیعی و اصلاحی. عدالت توزیعی به توزیع ثروت بین اعضای یک جامعه می پردازد. نسبت هندسی را به کار می گیرد: آنچه هر فرد دریافت می کند مستقیماً با شایستگی او متناسب است، بنابراین یک فرد خوب بیشتر از یک فرد بد دریافت می کند. این عدل وسط فضیلتی است بین رذیله دادن بیش از آنچه شایسته است و کم دادن.
عدالت اصلاحی توزیع نابرابر سود و زیان بین دو نفر را جبران می کند. اصلاح ممکن است در موارد بی عدالتی شامل معاملات داوطلبانه مانند تجارت یا معاملات غیرارادی مانند سرقت یا حمله باشد. عدالت در یک پرونده دادگاه احیا می شود، جایی که قاضی اطمینان حاصل می کند که سود و زیان هر دو طرف برابر است، بنابراین یک امتیاز را بازیابی می کند.
عدالت باید به طور متناسب توزیع شود. به عنوان مثال، یک کفشدار و یک کشاورز نمی توانند یک کفش را با یک محصول عوض کنند، زیرا کفش و محصول ارزش یکسانی ندارند. در عوض، کفاش باید تعدادی کفش متناسب با ارزش محصولی که کشاورز تهیه می کند، بدهد. پول منعکس کننده تقاضای کالاهای مختلف است و امکان مبادلات عادلانه را فراهم می کند.
عدالت سیاسی و عدالت داخلی مرتبط اما متمایز هستند. عدالت سیاسی توسط حاکمیت قانون اداره می شود، در حالی که عدالت داخلی بیشتر بر احترام متکی است. عدالت سیاسی تا حدی مبتنی بر قانون طبیعی است که برای همه مردم یکسان است و تا حدی بر اساس قراردادهای حقوقی خاص که از مکانی به مکان دیگر متفاوت است.
یک نماینده فقط مسئول اعمال ناعادلانه ای است که داوطلبانه انجام می شود. ما بیعدالتی را که از روی نادانی انجام میشود «اشتباه» میگوییم، بیعدالتی را که به دلیل خراب شدن برنامهها انجام میشود، «ماجراهای ناگوار» و بیعدالتی که آگاهانه اما بدون پیشاندیشی انجام میشود، «آسیبها» مینامیم. جهل تنها زمانی بهانه است که به طور منطقی اجتناب ناپذیر باشد.
ارسطو استدلال می کند که هیچ کس نمی تواند به میل خود متحمل بی عدالتی شود و هنگامی که کالاها به ناحق توزیع می شود، توزیع کننده بیش از شخصی که بیشترین سهم را دریافت می کند مقصر است. مردم به اشتباه فکر می کنند که عدالت امری آسان است، زیرا صرفاً مستلزم اطاعت از قوانین است. با این حال، عدالت واقعی فقط از یک منش فضیلتآمیز ناشی میشود و کسانی که فاقد فضیلت هستند، در همه موارد نمیتوانند مسیر عادلانه عمل را درک کنند.
ممکن است قوانین همیشه کاملاً قابل اجرا نباشند. در شرایط خاص که در آن قوانین عدالت کامل ایجاد نمی کنند، عدالت برای اصلاح عدم تعادل ضروری است. بنابراین، انصاف بر عدالت حقوقی برتر و از عدالت مطلق فروتر است.
غیرممکن است که با خود ناعادلانه رفتار کنیم. بی عدالتی شامل سود بردن یک نفر به هزینه دیگری است، بنابراین حداقل به دو نفر نیاز دارد. حتی در مورد خودکشی، این قربانی نیست، بلکه دولت است که از بی عدالتی رنج می برد.
تحلیل و بررسی
عدالت از نظر ارسطو شامل بازگرداندن یا حفظ تعادل مناسب است. او به سختی عدالتی را که به پرونده های کیفری می پردازد و عدالت مربوط به تجارت حقوقی را متمایز می کند، مگر اینکه اولی را «غیر ارادی» و دومی را «اختیاری» بخواند.
شاید دشوار باشد که ببینیم یک معامله تجاری چه شباهتی با یک حمله وحشیانه دارد. از نظر ارسطو، هر دوی آنها شامل مبادلاتی بین دو نفر است که در آن یک نفر برای کسب مزیت ناعادلانه و دیگری برای دریافت ضرری معادل ایستاده است. از آنجایی که عدالت با حفظ تعادل مناسب سروکار دارد، هر موردی که ممکن است منجر به مزیت یا ضرر ناعادلانه شود، دغدغه عدالت است.
اگرچه ارسطو عدالت را فضیلت میداند، اما در جدول فضائل و رذایل او ذکر نشده است، زیرا یک مورد خاص است. از آنجا که رفتار عادلانه رفتار با فضیلت است، عدالت شامل همه فضایل است. علاوه بر این، این حد وسط بین دو افراط نیست – بی عدالتی خود یک افراط است.
پیشنهاد قبلی مبنی بر اینکه عدالت مستلزم بازگرداندن یا تضمین تعادل است، به خوبی با دکترین میانگین ارسطو مطابقت دارد. عدالت وضعیت بدی است که مردم حق خود را دارند، در حالی که بی عدالتی شامل افراد بسیار زیاد یا کم است.
در ابتدا، ارسطو بین عدالت جهانی، که یک ویژگی کلی شخصیت با فضیلت است، و عدالت خاص، که دغدغه اصلی کتاب ۵ است، تمایز قائل میشود. عدالت خاص با شرافت، پول و امنیت سروکار دارد، زیرا اینها «مجموع صفر» هستند. کالاها به این معنا که سود برای یک نفر منجر به زیان متناظر برای دیگری می شود. این با پول آشکارتر است. اگر پنجاه دلار دزدی کنم، سود ناعادلانه پنجاه دلاری من با ضرر ناعادلانه پنجاه دلار شما مطابقت دارد. همین ایده را می توان به شکل مشکل تری در مورد احترام و ایمنی به کار برد. احتمالاً افتخاراتی که به ناحق برای یک نفر اعطا می شود به این معنی است که دیگری به ناحق از این افتخارات محروم شده است. حمله به دشمن تا آنجا که به امنیت دشمن لطمه می زند، امنیت فرد را تضمین می کند.
از آنجا که عدالت خاص شامل این مبادله با مجموع صفر کالا می شود، ارسطو بی عدالتی خاص را با طمع یا میل به بیش از حق خود مرتبط می داند. ارسطو در فصل دوم اشاره میکند که کسی که به خاطر منفعت مرتکب زنا میشود ناعادلانه رفتار میکند، اما کسی که واقعاً با ارتکاب زنا از روی شهوت مالی ضرر میکند، رذیلت فسق را نشان میدهد، نه بیعدالتی.
این مفهوم مبادله مجموع صفر به چند دلیل مشکل ساز است. بدیهی است، به ویژه در مورد ایمنی، کاملاً واضح نیست که سود یک شخص همیشه با ضرر شخص دیگر برابر باشد. اگر من کالایی را بدزدم که برای شما ارزش شخصی زیادی دارد، ضرر شما بسیار بیشتر از سود من است.
اما مهمتر این است که اگر با فردی ناعادلانه رفتار شود، باید شخص دیگری نسبت به آن شخص ناعادلانه رفتار کرده باشد. ارسطو روشن کرده است که بی عدالتی نتیجه خواستن بیش از سهم منصفانه است و صریحاً گفته است که رفتاری که با انگیزه شهوت یا خشم صورت می گیرد ناعادلانه نیست، بلکه بیش از حد ناپسند یا تندخو است. احتمالاً، یک فرد ممکن است در نتیجه شهوت، عصبانیت یا بزدلی شخص دیگری متحمل ضرر شود، و از این رو دچار بی عدالتی شود. این ایده که عدالت یک بازی حاصل جمع صفر است، که در آن ضرر یک نفر همیشه به نفع دیگری است، بنابراین کاملاً با بحث ارسطو از فضیلت سازگار نیست.
عدالت توزیعی یک مفهوم مرکزی در سیاست ارسطو است، اما در اینجا فقط اشاره مختصری به آن می شود. پیشنهاد ارسطو این است که ثروت و افتخار بر اساس فضیلت تقسیم شود. با فضیلت ترین افراد بیشترین سهم را در زندگی شهر دارند، بنابراین حق دارند از بزرگترین افتخارات برخوردار شوند.
عدالت توزیعی تعصب اشرافی ارسطو را تقویت می کند. زنان، مردان کارگر و بردگان این آزادی را ندارند که تمام فضایل را به طور کامل اعمال کنند، بنابراین آنها لزوماً سهم کمتری از ثروت شهر را دریافت خواهند کرد. عدالت توزیعی به این معنا تا حدودی دایره ای است: کسانی که بیشترین امتیاز را دارند، بیشترین دسترسی را به اوقات فراغت، آزادی و ثروت لازم برای فضیلت دارند، و بنابراین سزاوارترین امتیازات بزرگ خود هستند.
ارسطو عدالت توزیعی خود را نه تقویت کننده اشرافیت ناعادلانه، بلکه تضمین کننده بهترین شکل اشرافیت می دانست. اینکه اشراف مرد باید حکومت کنند، ارسطو تقریباً بدون تردید است. نگرانی او این است که اشراف مردان راست باید حکومت کنند. مفهوم عدالت توزیعی او به این معناست که اطمینان حاصل شود که بیشترین امتیاز به آن مردان اشرافی که بیشترین فضیلت را از خود نشان می دهند تعلق می گیرد تا کسانی که بیشترین ثروت، بیشترین قدرت نظامی یا بیشترین دوستان را دارند. ارسطو خود را در تلاش برای دفاع از نهادهای عادلانه می داند، نه تلاش برای تداوم بی عدالتی.
خلاصه
به ما گفته شده است که فضیلت با انتخاب یک وسط بین افراط های باطل بر اساس اصل درست به وجود می آید. این فقط به همان اندازه مفید است که به یک فرد بیمار بگویید که سلامتی با انتخاب دارو بر اساس آنچه ممکن است پزشک تجویز کند به دست می آید. یعنی تا زمانی که یاد نگیریم این اصل درست چیست، هیچ درک مفیدی از فضیلت نداریم. برای آشنایی با اصل صحیح، باید فضایل فکری را بررسی کنیم.
روح به یک جزء عقلی و یک جزء غیر عقلی تقسیم می شود. بخش عقلی را میتوان به بخش تعمقی که به بررسی حقایق تغییرناپذیر علوم و ریاضیات میپردازد و بخش محاسبهای که به امور عملی زندگی انسان میپردازد، تقسیم میشود. استدلال صحیح نسبت به عقل متفکر منطبق بر حقیقت است. با عقل عملی، استدلال درست با تدبیر مناسبی مطابقت دارد که منجر به انتخاب درست می شود.
پنج فضیلت عقلی وجود دارد که روح به وسیله آنها به حقیقت می رسد. اولاً، معرفت علمی از طریق استنتاج یا استقراء به حقایق ابدی می رسد. دوم، هنر یا مهارت فنی شامل تولید بر اساس استدلال مناسب است. سوم، احتیاط یا خرد عملی به ما کمک می کند تا به طور کلی زندگی خوب را دنبال کنیم. چهارم، شهود به ما کمک می کند تا اصول اولیه ای را که از آن حقایق علمی استخراج می کنیم، درک کنیم. پنجم، خرد ترکیبی از دانش علمی و شهود است که به ما کمک می کند به بالاترین حقایق دست یابیم. علوم سیاسی نوعی احتیاط است، زیرا متضمن تضمین زندگی خوب برای کل شهر است.
تدبیر، یا تدبیر خوب، همان دانش، نظر یا حدس علمی نیست. این فرآیندی است که به دستیابی به اهداف پیش بینی شده توسط احتیاط کمک می کند. تفاهم نوعی قضاوت در مورد مسائل عملی است که به ما کمک می کند تعیین کنیم که چه چیزی عادلانه است. قضاوت، درک، احتیاط و شهود همگی موهبت های طبیعی هستند که به ما کمک می کنند مسیر درست عمل را تعیین کنیم.
فضایل عقلی به ما کمک می کند تا آنچه را عادلانه و قابل تحسین است بشناسیم و فضایل اخلاقی ما را در انجام اعمال عادلانه و تحسین برانگیز یاری می دهد. پس ممکن است تعجب کنیم که فضایل عقلی چه ارزشی دارند، زیرا دانش بدون عمل بی فایده است. اولاً، فضایل عقلی به سعادت می انجامد و غایت نیز فی نفسه است. دوم، فضایل فکری به ما کمک میکند بهترین وسیله را برای رسیدن به اهدافی که فضایل اخلاقی به ما میآموزند هدف قرار دهیم، تعیین کنیم. بدون تدبیر و زیرکی، یک فرد خوش اخلاق هرگز نمی تواند واقعاً با فضیلت باشد، زیرا این فضایل فکری به ما کمک می کند تا اصول درست عمل را درک کنیم.
تحلیل و بررسی
در ابتدای کتاب دوم، ارسطو بین فضایل اخلاقی که از طریق عادت و عمل می آموزیم و فضایل عقلانی که از طریق آموزش می آموزیم تمایز قائل می شود. کتاب های دوم تا پنجم به فضایل اخلاقی می پردازند. کتاب ۶ به فضایل فکری می پردازد.
ارسطو در فضیلت عقلی، متفکر را از محاسباتی متمایز می کند. استدلال متفکرانه با حقایق ابدی سروکار دارد. از نظر ارسطو، اینها حقایقی هستند که با کنش انسان ارتباطی ندارند، همانطور که در علوم طبیعی و ریاضیات آشکار شده است. استدلال متفکرانه از فضایل فکری دانش علمی، شهود و خرد استفاده می کند. دانش علمی بیشتر از استنباطات منطقی برگرفته از اصول اولیه تشکیل شده است. خود این اصول اولیه را نمی توان از طریق استدلال علمی استنباط کرد، بلکه تنها از طریق شهود قابل درک است.
خرد ترکیبی از شهود و دانش علمی است که شامل درک عمیق جهان طبیعی است. واژه یونانی برای خرد سوفیا است و کلمه ما فیلسوف به معنای واقعی کلمه به معنای “عاشق خرد” است. خرد بالاترین فضایل عقلی است، زیرا مستلزم درک عمیق حقایق ابدی جهان است. چنین فهمی توسط فلسفه به وجود آمده است. اگرچه ارسطو فکر می کند که کار او در مورد اخلاق و سیاست مهم است، او کار خود را در زمینه علم، متافیزیک و منطق بسیار مهم تر ارزیابی می کند.
با این حال، اخلاق به امور عملی و غیر ابدی جهان بشری می پردازد، از این رو به استدلال متفکرانه اشاره ای نسبتاً مختصر می شود. هنر یا مهارت فنی نیز که بیشتر برای هنرمندان و صنعتگران مهم است و در حیطه اخلاق نیست. هنر یا مهارت فنی، ما را در نحوه درست تولید اشیا راهنمایی می کند. تدبیر یا حکمت عملی، ما را در نحوه عمل صحیح راهنمایی می کند. این فضیلت فکری، که ارتباط تنگاتنگی با مشورت عقلانی و انتخاب لازم برای فضایل اخلاقی دارد، محور اصلی بحث ارسطو از فضایل فکری در اخلاق نیکوماخوس است.
کلمه یونانی که به «احتیاط» یا «حکمت عملی» ترجمه شده است، عقل عملی است که یک حس کلی از دانستن رفتار مناسب در همه شرایط را منتقل می کند. عقل عملی یک فضیلت فکری است تا یک فضیلت اخلاقی، زیرا ما آن را از طریق آموزش می آموزیم و نه تمرین، اما ارتباط نزدیکی با فضایل اخلاقی دارد. بدون عقل عملی، عمل به فضایل اخلاقی به درستی غیرممکن خواهد بود. فردی که تمام فضایل اخلاقی مناسب را دارد میداند که چه چیزی را باید دنبال کند، اما بدون پیشگویی، آن شخص نمیداند چگونه به دنبال اهداف درست باشد. برخلاف تصورات مدرن، ارسطو به ما می گوید که داشتن قلب در جای مناسب به اندازه کافی خوب نیست: انسان خوب بودن مستلزم نوعی هوش عملی و همچنین روحیه خوب است.
از سوی دیگر، شخصی که دارای عقل عملی است، اما فضایل اخلاقی مناسبی ندارد، در ابداع وسایلی برای اهداف شخصی بسیار مؤثر خواهد بود، اما ممکن است این اهداف عالی نباشد. شخصیت شرور در یک فیلم جیمز باند ممکن است به عنوان پرتره ای از یک فرد با عقل عملی دیده شود، اما هیچ فضیلت اخلاقی ندارد.
قیاس منطقی که ارسطو آن را ابداع و به کمال رساند از سه اصطلاح تشکیل شده است: یک مقدمه اصلی که حقیقتی کلی را بیان می کند. یک مقدمه جزئی که حقیقت خاصی را بیان می کند. و یک نتیجه گیری به عنوان مثال، فرض اصلی «همه انسان ها پستانداران هستند» و فرض فرعی «ارسطو یک انسان است» به این نتیجه می رسد که «ارسطو یک پستاندار است». ارسطو قیاس را واحد اساسی استدلال می داند و آن را نه تنها برای استدلال در علوم، بلکه در استدلال عملی نیز به کار می برد.
بنابراین، عقل عملی شامل قیاسهای عملی با سه اصطلاح است. فرض اصلی برخی از حقیقت های عملی کلی را بیان می کند – به عنوان مثال، “همیشه در را برای افراد مسن باز نگه دارید.” مقدمه جزئی واقعیت خاصی را در رابطه با فرض اصلی بیان می کند – به عنوان مثال، “یک فرد مسن به سمت این در می آید.” نتیجه، عملی است که مقدمات اصلی و فرعی به دنبال دارد – به عبارت دیگر، باز نگه داشتن در برای سالمند.
قیاس عملی را نمی توان بدون فضیلت اخلاقی و عقل عملی کامل کرد. فضیلت اخلاقی مقدمات اصلی مناسب را به ما میدهد و عقل عملی به ما کمک میکند تا از مقدمه اصلی به یک مسیر عمل مناسب برویم. بدون عقل عملی، شخص با فضیلت لزوما نمی داند چگونه عمل کند، و بدون فضیلت اخلاقی، فرد باهوش همیشه اهداف مناسب را دنبال نمی کند.
خلاصه
سه حالت بد در شخصیت وجود دارد: رذیله، بی اختیاری، و بی رحمی. در مقابل این سه فضیلت، خویشتن داری و فضیلت مافوق بشری قرار دارند. اکنون به بررسی بی اختیاری و نرمی یا زایندگی و موارد متضاد آنها یعنی خودداری و استقامت می پردازیم.
تناقض زیادی در بین دیدگاه های رایج در مورد بی اختیاری وجود دارد. بی اختیاری چگونه به وجود می آید: آیا از طریق جهل است یا با آگاهی کامل؟ با توجه به آنچه افراد بی اختیار هستند؟ بی اختیاری چه تفاوتی با رذایلی مانند بی اختیاری دارد؟
ارسطو چهار راه حل پیشنهاد می کند. اولاً، ممکن است انسان بداند که چه چیزی اشکال دارد، اما در این علم تأمل نکند، و بدون فکر کردن، اشتباه کند. ثانیاً، شخص بی اختیار ممکن است در هنگام استفاده از قیاس عملی به دلیل جهل به واقعیات، استنباط نادرستی انجام دهد. ثالثاً، فرد بی اختیار ممکن است از نظر عاطفی برانگیخته یا از نظر ذهنی آشفته باشد و بنابراین قادر به تفکر واضح نباشد. چهارم، میل ممکن است باعث شود که شخص بدون خویشتن داری یا استدلال دقیق تر عجولانه عمل کند.
به شخصی که تمایل بیش از حد به لذت پیروزی، شرف یا ثروت نشان می دهد، بی اختیار با صلاحیت نامیده می شود: مثلاً «بی اختیاری نسبت به پیروزی». در مقابل، فردی که تمایل بیش از حد به لذت بدنی، مانند رابطه جنسی یا غذا، نشان می دهد، به سادگی بی اختیار نامیده می شود. بی اختیاری با صلاحیت، بی اختیاری واقعی نیست، بلکه تنها در قیاس با بی اختیاری بدون صلاحیت، بی اختیاری نامیده می شود. بیاختیاری و بیاختیاری ارتباط نزدیکی با هم دارند، اگرچه فرد بداخلاق خارج از اختیار عمل میکند در حالی که فرد بیاختیاری فاقد چنین خودکنترلی است.
بی اختیاری در نتیجه خلق و خوی بیشتر قابل بخشش است تا میل. فردی با خلق و خوی کوتاه تا حدی معقول است، اما فردی که تسلیم میل می شود کاملاً غیرمنطقی است. بعلاوه، بی اختیاری بهتر از بدحجابی است، زیرا بهتر است کارهای بد را به دلیل عدم کنترل خود انجام دهیم تا انتخاب آگاهانه. خویشتن داری بر استقامت ارجح است، زیرا خویشتن داری مستلزم غلبه بر کشش امیال است تا صرفاً تحمل آنها. نقطه مقابل استقامت، نرمی یا زنانگی است، جایی که فرد قادر به تحمل انواع دردهایی که اکثر مردم می توانند نیستند، نیست.
فرد بداخلاق راحت تر از فرد بی اختیار اصلاح می شود، زیرا از روی اختیار عمل می کند و می توان با او استدلال کرد. شخص بداخلاق شرور است، در حالی که شخص بی اختیار، بدون اینکه عمدا شریر باشد، کارهای بد انجام می دهد.
بسیاری از فیلسوفان از لذت انتقاد می کنند. برخی می گویند که لذت همیشه بد است، و استدلال می کنند که افراد معتدل و عاقل از لذت اجتناب می کنند، که لذت، افکار معقول را پنهان می کند و ما را از اهداف درست خود منحرف می کند. برخی دیگر می گویند برخی از لذت ها ناپسند یا مضر هستند. با این حال دیگران می گویند که لذت نمی تواند خیر برتر باشد، زیرا به خودی خود یک هدف نیست، بلکه یک فرآیند است.
ارسطو پاسخ می دهد که لذت یک فعالیت است، بنابراین یک پایان است، نه یک فرآیند. لذت فقط به معنای محدود مضر است، در حالی که بالاترین لذت ها، مانند تفکر، به هیچ وجه مضر نیست. در واقع دستیابی به هدف عالی یک زندگی خوب یک فعالیت لذت بخش است و ما دقیقاً به دنبال زندگی خوب هستیم زیرا لذت بخش است. این نوع لذت بالاترین خیر از همه است. لذت های بدن فقط در صورتی بد است که زیاده روی شود. با این وجود، لذت های ذهنی ارجحیت دارند.
تحلیل و بررسی
سقراط ادعا کرد که هیچ کس آگاهانه اشتباه نمی کند. از نظر او، هر گونه ارتکاب نادرستی ناشی از جهل از نوعی یا آن است. بنابراین، هدف تربیت اخلاقی این است که اطمینان حاصل شود که همه می دانند چه چیزی خوب است و چرا خوب است تا هیچ کس در معرض انواع جهل و نادانی قرار نگیرد که منجر به اشتباه می شود.
ارسطو تز سقراط را میپذیرد، اما متوجه میشود که این نظریه مستلزم توضیح دقیق است. همه رفتارهای بد یکسان نیست، بنابراین باید انواع مختلفی از جهل وجود داشته باشد، برخی از آنها بیشتر از دیگران مقصر هستند.
ارسطو سه منبع اصلی خطا را شناسایی می کند: رذیلت، بی اختیاری و بی رحمی. رذیلت نقطه مقابل فضیلت است. مانند فضیلت، از سنین جوانی از طریق عادت و عمل به وجود می آید. رذیلت نیز مانند فضیلت، تمایلی است برای رفتار به شیوه ای خاص. فردی که دارای فضیلت اعتدال است، تمایل به رفتار معتدل دارد و اعتدال را شکل صحیح رفتار می داند. در مقابل، فردی که دارای رذیلت بدحجابی است، مجبور به رفتار بداخلاقی است و این بدحجابی را شکل صحیح رفتار می داند. بنابراین زشتی بدترین منشأ سه گانه ظلم است، زیرا شخصی که از روی زشتی عمل می کند، داوطلبانه و عمداً عمل می کند: این شخص با فکر کردن به یک عمل خاص، به این نتیجه رسیده است که آن کار درست است.
پس شخص بی اختیار با شخص شرور فرق می کند، در این صورت که شخص بی اختیار می داند چه چیزی خوب است، اما به هر حال اشتباه می کند. یک فرد بی اختیار ممکن است فضیلت اعتدال را داشته باشد و بداند که رفتار ناپسند قابل سرزنش است، اما همچنان فاقد خودکنترلی است
رفتار ناپسند است بی اختیاری به بدی رذیله نیست، زیرا بیشتر نوعی ضعف است تا بد اخلاقی واقعی.
سبعیت یک شکل افراطی از اعمال نادرست غیرمنطقی است. یک آدم بیرحم بهکلی ظرفیت تفکر منطقی را ندارد و به همین دلیل نمیداند چه چیزی درست است یا غلط. ارسطو با بیگانههراسی مشخص یونانی پیشنهاد میکند که بیرحمی در میان غیریونانیان رایجتر است، اما اظهار میکند که رفتار وحشیانه را میتوان در بیماران روانی و دیگر شخصیتهای نامتعادل نیز یافت.
“بی اختیاری” یک تعریف مبهم از کلمه یونانی akrasia است که دقیق تر اما دست و پا گیر تر به عنوان “عدم کنترل خود” ترجمه شده است. آکراسیا مخصوصاً برای هرکسی که ادعای سقراط را می پذیرد گیج کننده است، زیرا شخصی که از آکراسیا اشتباه می کند با آگاهی کامل از اشتباه انجام می دهد. اگر سقراط درست میگوید و هیچکس آگاهانه اشتباه نمیکند، چگونه باید آکراسیا را حساب کنیم؟
آکراسیا شامل تسلیم شدن به لذتهای گناهآمیز است، بنابراین جای تعجب نیست که در کتابی که به آکراسیا میپردازد، تحلیلی از لذت مییابیم. ارسطو لذت را بسیار بیشتر از افلاطون و پیروان افلاطون تأیید می کند و او در موارد متعددی از لذت دفاع می کند. به عقیده افلاطون، لذت از فرآیند بازسازی ناشی می شود. به عنوان مثال، ما از خوردن لذت می بریم زیرا بدن خود را از حالت گرسنگی به حالت سیری باز می گردیم. بنابراین، برای افلاطون، لذت احتمالاً نمی تواند خیر برتر باشد، زیرا فقط زمانی خوب است که ما در وضعیتی کمتر از ایده آل باشیم. در بهترین حالت، این فرآیندی است که به ما کمک میکند به وضعیت بهتری برسیم، اما پس از آن باید به آن وضعیت بهتر اهمیت دهیم و نه روندی که ما را به آنجا میبرد.
ارسطو اساساً با تحلیل افلاطون از لذت مخالف است و استدلال می کند که لذت یک فعالیت یا انرژی است و نه یک فرآیند. به عنوان مثال، ما از گوش دادن به موسیقی خوب لذت می بریم نه به این دلیل که گوش دادن ما را به وضعیت نهایی مطلوب می رساند، بلکه به این دلیل که گوش دادن به خودی خود یک فعالیت ارزشمند است. به یاد بیاورید که در کتاب ۱، ارسطو شادی را نیز به عنوان یک فعالیت توصیف می کند. از نظر ارسطو، زندگی خوب یک حالت پایانی نیست که ما دائماً برای آن تلاش می کنیم، بلکه روشی از زندگی است که از فعالیت های فضیلت مندانه تشکیل شده است. لذت در زندگی خوب اتفاقی نیست. این احساس رضایتی است که هنگام خوب زندگی کردن داریم.
با این حال، فقط افراد با فضیلت واقعی از چیزهای درست لذت می برند. نه شخص بی اختیار و نه شخص قاره ای این گونه فضیلت را ندارند. هر دو عادت های بدی ایجاد کرده اند و وسوسه می شوند که از انواع فعالیت های اشتباه لذت ببرند. تفاوت فرد قاره ای با بی اختیاری این است که می تواند این وسوسه ها را کنترل کند.
بنابراین، آکراسیا نتیجه عادات بد شکل گرفته مانند رذیلت است. با این حال، برخلاف رذیله، آکراسیا شامل درک عقلانی از آنچه درست است، است. از نظر ارسطو، می توان با دانستن اینکه چه چیزی درست است، اشتباه کرد، زیرا عقل همیشه کنترل کامل بر عملکردهای پایین ذهن ندارد. از این نظر، ارسطو اصلاحی از دیدگاه سقراطی را نشان میدهد، و همچنان معتقد است که اعمال نادرست نوعی جهل است، اما همچنین پیشنهاد میکند که عقلانیت کامل سپر بیخبر در برابر اعمال نادرست نیست.
خلاصه
دوستی به وضوح لازم و عالی است، اما مردم در مورد ماهیت دقیق آن اختلاف نظر دارند. دوستی متشکل از احساس حسن نیت متقابل بین دو نفر است.
سه نوع دوستی وجود دارد. اولی دوستی مبتنی بر سودمندی است، جایی که هر دو نفر از یکدیگر سود می برند. دومی، دوستی مبتنی بر لذت است، که در آن هر دو نفر به شوخ طبعی، ظاهر خوب یا سایر ویژگی های خوشایند دیگری جذب می شوند. سوم دوستی مبتنی بر خوبی است، که در آن هر دو نفر خوبی های دیگری را تحسین می کنند و به یکدیگر کمک می کنند تا برای خوبی تلاش کنند.
دو نوع اول دوستی فقط تصادفی هستند، زیرا در این موارد دوستان به دلیل سودمندی و لذت خود انگیزه دارند، نه چیزی که برای طبیعت دوست ضروری است. هر دوی این نوع دوستی ها کوتاه مدت هستند زیرا نیازها و لذت های فرد در طول زمان تغییر می کند.
خوبی یک ویژگی ماندگار است، بنابراین دوستی های مبتنی بر خوبی ها طولانی مدت هستند. این دوستی شامل دو نفر دیگر می شود، زیرا دوستان خوب برای یکدیگر مفید هستند و یکدیگر را خشنود می کنند. چنین دوستی نادر است و به زمان نیاز دارد تا توسعه یابد، اما بهترین است. افراد بد می توانند به دلایل لذت یا سودمندی دوست باشند، اما فقط افراد خوب می توانند به خاطر یکدیگر دوست باشند.
به طور کلی، دوستی ها از مبادلات مساوی تشکیل شده است، خواه از سودمندی، خوشایندی یا خیر. با این حال، برخی روابط وجود دارد که طبیعتاً بین دو فرد نابرابر وجود دارد: پدر و پسر، زن و شوهر، حاکم- رعیت. در این روابط، عشق متفاوتی از طرفین خواسته می شود و میزان محبت باید متناسب با شایستگی هر فرد باشد. به عنوان مثال، یک سوژه باید عشق بیشتری به یک حاکم نشان دهد تا برعکس. وقتی شکاف بین مردم خیلی زیاد باشد، دوستی غیرممکن است و اغلب دو دوست از هم جدا میشوند اگر یکی از دیگری با فضیلتتر باشد.
بیشتر مردم دوست داشتن را به دوست داشتن ترجیح می دهند، زیرا خواهان چاپلوسی و افتخار هستند. با این حال، نشانه واقعی دوستی این است که بیشتر شامل دوست داشتن است تا دوست داشته شدن. دوستی ها زمانی پایدار می مانند که هر دوست دیگری را بر اساس شایستگی های دیگری دوست داشته باشد.
عدالت و دوستی ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند، زیرا هر دو جوامع را با هم پیوند می دهند. از آنجایی که عدالت، دوستی و اجتماع ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند، سوء استفاده از یک دوست نزدیک یا یکی از اعضای خانواده بسیار بدتر از بدرفتاری با یک غریبه است.
سه نوع قانون اساسی سیاسی وجود دارد: سلطنت، اشراف و تیموکراسی. استبداد فساد سلطنت است، جایی که ظالم به دنبال منافع خود است نه رعایای خود. الیگارشی انحراف اشرافیت است و دموکراسی انحراف تیموکراسی است، اما هیچکدام به بدی استبداد نیستند. سلطنت شبیه رابطه پدر و پسر، اشرافیت با رابطه زن و شوهر و تیموکراسی با روابط بین برادران است. نهادهای سیاسی فاسد مانند روابطی هستند که در آن هیچ دوستی وجود ندارد، مانند رابطه ارباب و برده.
مشکلات بین دوستان اغلب در دوستی های مبتنی بر سودمندی رخ می دهد. در مجموع، شخصی که خدماتی را دریافت می کند، و نه ارائه دهنده، باید ارزش آن خدمت را تعیین کند. در دوستی نابرابر، مهم این است که هر فرد از منفعت مناسب برخوردار شود. یک فقیر نمی تواند به یک نیکوکار ثروتمند پول بدهد، اما می تواند هر چه در حد توان فرد فقیر است بدهد.
تحلیل و بررسی
در بحث دوستی، به نظر می رسد ارسطو قصد دارد هر نوع رابطه بین فردی را مورد بحث قرار دهد و تا حدودی به روابط خانوادگی و نهادهای سیاسی می پردازد. با این وجود، الگوی دوستی ایده آل او چیزی است که بین دو مرد اشرافی و دارای فضیلت بزرگ وجود دارد. این مردان نه از طریق نیاز، سودمندی، یا وظیفه خانوادگی، بلکه از طریق احترام متقابل و فضیلت به یکدیگر پیوند خورده اند.
ارسطو توضیح می دهد که دوستی عمل دوست داشتن است تا عمل دوست داشته شدن. مهم است که دوستی فعال باشد، زیرا ارسطو دوستی را به عنوان یک انرژی، شبیه به لذت و شادی در نظر می گیرد. دوستی یکی از اجزای ضروری زندگی خوب است و ارزش دوستی در داشتن و لذت بردن از آن است.
در حالی که ما در دنیای مدرن مطمئناً به دوستی اهمیت زیادی می دهیم، اما برای ارسطو اهمیت بسیار بیشتری دارد. با ورق زدن آثار مدرن در مورد اخلاق، یافتن بحثی مبسوط از دوستی اصلاً دشوار خواهد بود، چه رسد به بحثی که مانند ارسطو، یک پنجم پرداخت جامع این موضوع را به خود اختصاص دهد. دوستی دیگر اهمیت فلسفی قابل توجهی برای ما ندارد زیرا ما در جهانی زندگی می کنیم که در آن فردگرایی غالب است. در حالی که بسیاری از ما به تنهایی خودخواه نیستیم، اما عموماً تصور میکنیم که هر کدام مسیر خود را در زندگی انتخاب میکنیم که توسط مجموعهای از اهداف و ارزشها تعریف میشود. دوستان در این راه کمک و مایه آرامش هستند، اما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که همه اهداف و ارزشهای ما را به اشتراک بگذارند.
جهان بینی ارسطو به طور قابل توجهی متفاوت است زیرا او به هو فکر می کند
زندگی انسان به عنوان داشتن یک تلس یا هدف نهایی که به سوی آن در حرکت است. در جهان ارسطو، دولت-شهرها جوامعی هستند که در آنها هیچ تمایز قوی بین زندگی عمومی و خصوصی وجود ندارد. همه شهروندان اهداف و ارزشهای یکسانی دارند، بنابراین جستجوی شادی یک شرکت تعاونی است.
ارتباط نزدیک بین دوستی، اجتماع و فرد توضیح میدهد که چرا در میانه کتاب هشتم بحثی درباره قوانین اساسی سیاسی میبینیم. طبق نظر ارسطو، شهروندان نباید صرفاً به این دلیل که قوانین آنها را مجبور به همکاری می کنند، همکاری کنند. در عوض، آنها باید به دلیل احساس دوستانه ای که ناشی از به اشتراک گذاشتن زندگی و اهداف خود با یکدیگر است، همکاری کنند. قیاس های او بین روابط سیاسی و روابط خانوادگی صرفاً استعاری نیست: هر دو باید اساساً با عشق و وظیفه تعیین شوند. قوانین فقط به عنوان محافظ برای زمانی که احساسات دوستانه مناسب از بین می روند وجود دارند.
ارسطو قوانین اساسی سیاسی را با جزئیات بسیار بیشتری در سیاست بحث می کند، که کاملاً با ارزیابی او در اخلاق نیکوماخوس موافق نیست. او در آن اثر، الیگارشی را شکل فاسد اشرافیت توصیف میکند و در ادعای خود مبنی بر برتری سلطنت بر اشرافیت و تیموکراسی چندان محکم نیست.
تیموکراسی که در سیاست به آن حکومت سیاسی یا مشروطه می گویند، نام خود را از کلمه یونانی teme به معنای صلاحیت مالکیت گرفته است. ایده این است که همه شهروندان با حداقل صلاحیت مالکیت دارای حقوق برابر هستند. این تقریباً شکل حکومتی است که در آتن وجود داشت.
سلطنت، اشرافیت و تیموکراسی همگی از اشکال خوب حکومت در نظر گرفته می شوند، زیرا همگی بر اساس شایستگی امتیازات را گسترش می دهند. در یک سلطنت، پادشاه از هر رعایای خود نجیبتر است، و بنابراین تا زمانی که به آنها اهمیت میدهد، حق دارد مطلقاً حکومت کند. اشراف متشکل از نخبگان حاکم کوچکی است که باز هم نجیبترین هستند، و یک تیموکراسی نیز بر حسب حق هر فرد مزایایی را ارائه میدهد. این اعطای منافع بر اساس شایستگی، اصل عدالت توزیعی است که ارسطو در کتاب ۵ به آن پرداخته است.
هنگامی که شایستگی از تعیین امتیاز در یک ایالت باز میماند، آن دولت از یکی از این اشکال حکومت به شکل فاسد میافتد. به عنوان مثال، ظالم پادشاهی است که دیگر به رعایای خود اهمیت نمی دهد و بنابراین دیگر نیکوکار و شایسته جایگاه خود نیست.
شاید عجیب به نظر برسد که ارسطو دموکراسی را در میان اشکال فاسد حکومت فهرست می کند، زیرا ما عموماً دموکراسی را یکی از بزرگترین اختراعات یونانیان می دانیم. ارسطو از «دموکراسی» به معنای نوعی حکومت اوباش استفاده میکند، که در آن کسانی که بیشترین امتیاز را دارند، لزوماً کسانی نیستند که بیش از همه مستحق این امتیاز هستند.
خلاصه
در دوستیها یا مبادلاتی که هر فرد مزایای متفاوتی دریافت میکند، مهم است که هر دو طرف احساس کنند که با آنها منصفانه رفتار میشود. بهترین روش این است که قیمت را از قبل تعیین کنید، اگرچه برخی از انواع خیرخواهی را نمی توان به درستی بازپرداخت کرد. در موارد اختلاف، دریافت کننده خدمات باید ارزش آن را تعیین کند. در حالی که ترجیح دادن به دوستان مهم است، اما نباید به جای انجام تعهدات در قبال دیگران این کار را انجام داد.
دوستی های مبتنی بر سودمندی یا لذت زمانی از بین می روند که دوستان دیگر سود یا لذت را در یکدیگر پیدا نکنند. این جداییها زمانی پیچیدهتر میشوند که افراد گمراه شوند و فکر کنند به خاطر شخصیت خود و نه به دلیل برخی ویژگیهای اتفاقی مورد علاقه هستند. همچنین ممکن است لازم باشد که رابطه دوستی با کسی را که در ابتدا به طور نادرست از نوع شخصی که او هست، قطع کنید. دوستانی که از هم جدا میشوند نمیتوانند دوست باقی بمانند، اگرچه باید به دوستی قبلی توجه کنند.
احساساتی که ما نسبت به دوستانمان داریم همان احساساتی است که نسبت به خودمان داریم. به عنوان مثال، یک دوست خوب برای دوستش آرزوهای خوبی می کند، از همراهی با آن دوست لذت می برد و در شادی ها و غم های شخصی اش سهیم است. این را می توان در مورد رابطه ما با خودمان نیز گفت، حتی در مورد افراد بدی که هم با خود و هم با دوستانشان بد رفتار می کنند.
ما نسبت به فردی که شایستگی یا خوبی را در او می بینیم احساس نیکی می کنیم، اما این احساس با دوستی یا حتی محبت متفاوت است، زیرا سطحی است و لزوماً تلافی جویانه نیست. هماهنگی شکلی از احساس دوستانه است که بین دوستان یا در یک حالت زمانی که افراد اهداف یکسانی در نظر دارند وجود دارد.
به نظر می رسد نیکوکاران کسانی را که از آنها سود برده اند، بیشتر دوست دارند تا ذینفعان در عوض آنها را دوست داشته باشند. این عشق مانند عشق یک هنرمند به کار خود است، زیرا بخشنده تا حدی مسئول «ساختن» ذینفع است. همچنین انجام فعالانه خیر لذت بخش تر از دریافت منفعلانه خیر است.
کسانی که عشق به خود را تحقیر می کنند به فکر افرادی هستند که بزرگترین افتخارات و لذت ها را فقط برای خود می خواهند. یک فرد خوب که خود دوست است فقط به دنبال بهترین چیز برای خودش خواهد بود که با آنچه برای همه بهتر است سازگار باشد. یک فرد خوب کارهای به ظاهر غیر خودخواهانه انجام می دهد، مانند ریسک کردن برای دوستان یا دادن پول، اما این کارها را انجام می دهد زیرا نجیب هستند و انگیزه خود را دوست دارند.
اگر یک فرد خوب خودکفا باشد، نتیجه آن این است که او نیازی به دوستان ندارد. با این حال، دوستی یکی از بزرگترین کالاهای زندگی است، بنابراین یک فرد خوب بدون دوستان نمی تواند به خوشبختی کامل برسد.
بدیهی است که داشتن دوستان زیاد بهتر است، اما تعداد دوستی های صمیمی یک حدی وجود دارد و داشتن چند دوستی صمیمی از بسیاری از دوستی های سطحی ارجحیت دارد. در حالی که در سختی ها بیشتر به دوستان نیاز داریم، دوستی در رفاه خوشایندتر است. در سختی نمی خواهیم دیگران در بدبختی های ما شریک شوند و در رفاه می توانیم به دیگران کمک کنیم.
تحلیل و بررسی
به نظر می رسد بحث ارسطو از دوستی، همراه با بحث قبلی او در مورد خوشبختی و فضیلت، متضمن دو تناقض دشوار باشد. اولاً، اگر دوستان را به خاطر ویژگی هایی که در خود تحسین می کنیم تحسین کنیم، به نظر می رسد که عشق به خود مهمتر از عشق به دیگران است. ثانیاً، اگر عشق به خود مهمترین چیز باشد، و اگر شخص واقعاً خوشبخت به کمک بیرونی نیاز نداشته باشد، به نظر می رسد که فرد واقعاً خوشحال به هیچ وجه نیازی به دوستان ندارد.
پاسخ ارسطو به پارادوکس اول این است که عشق به خود واقعاً بسیار ارزشمند است: به نظر یک ویژگی منفی است فقط به این دلیل که ما به نوع اشتباهی از شخص فکر می کنیم. در کتاب هشتم، ارسطو سه نوع دوستی را متمایز می کند: دوستی مبتنی بر سودمندی، دوستی مبتنی بر لذت و دوستی مبتنی بر حسن خلق. به همین ترتیب، عشق به خود می تواند هر یک از این ویژگی ها را به خود بگیرد. ما عشق به خود را چیز بدی میدانیم زیرا معمولاً آن را از نظر فایده یا لذت میدانیم. شخصی که خودخواهانه به دنبال منافع سودمندی است، بیرحمانه به دنبال ثروت و افتخار میگردد و اهمیتی نمیدهد که در این راه چه کسی له میشود. شخصی که خودخواهانه به دنبال مزایای لذت است، بیرحمانه به دنبال رابطه جنسی، غذای خوب و سایر لذتها میگردد، بدون اینکه اهمیتی دهد که چه کسی در این راه آسیب میبیند.
به گفته ارسطو، این هر دو اشکال پستتری از عشق به خود هستند. افرادی که فقط به دنبال سود یا لذت برای خود هستند، با خود خوب رفتار نمی کنند، همانطور که افرادی که از دوستان برای سودمندی یا لذت استفاده می کنند، با آن دوستان خوب رفتار نمی کنند. بهترین کار دوست داشتن یک دوست به خاطر شخصیت خوب آن دوست است و این بهترین دلیل برای دوست داشتن خود است. کسی که به دنبال خیر واقعی شخصی است، زندگی با فضیلتی را هدف قرار می دهد که نه تنها شامل سلامتی و سعادت است، بلکه شامل بزرگواری و دوستی نیز می شود.
ایدهآل ارسطو درباره خود دوستدار فضیلتآمیز با آرمانهای فضیلت فداکارانه ما فاصله زیادی ندارد، اگرچه تفاوتهای مهمی وجود دارد. هر دو خود دوست و شخص فداکار به نفع دیگران است. با این حال، خود دوست ارسطو مراقب دیگران است و این نگرانی را به عنوان یک ویژگی شخصی نجیب تشخیص می دهد، در حالی که افراد فداکار اصلاً به خود فکر نمی کنند. ارسطو برای مادر ترزا احترام زیادی قائل نیست. مهربانی انسان دوستدار خود بیشتر یک واجب شرافتمندانه است، جایی که مهربانی آن بزرگوار با این درک است که او بزرگوار و برتر از افرادی است که به آنها کمک می کند.
بحث ارسطو در مورد عشق به خود، او را به عنوان یکی از طرفداران اولیه خودگرایی اخلاقی، موضوعی بحث برانگیز در دنیای مدرن، نشان می دهد. خودپرستی اخلاقی این ایده است که عشق به خود مهمترین فضیلت است و اینکه اگر همه ما به دنبال بهترین چیز برای خود باشیم، طبیعتاً جهان بدون نیاز به ایثار به شکل مطلوبی در میآید. این ایده در دنیای مدرن محبوبیتی ندارد زیرا سرسخت ترین طرفداران آن محافظه کاران خودخواه هستند که هیچ علاقه ای به نیازهای دیگران ندارند. اما بر خلاف ما، ارسطو در جهانی زندگی می کرد که در آن توافق مشترکی در مورد اینکه چه چیزی برای همه خوب است وجود داشت و در آن جامعه بیش از فرد اهمیت داشت. در چنین دنیایی، افراد موفق موفقیت خود را تا حدی با موفقیت همشهریان خود میسنجیدند. خودخواهی تنها در دنیایی به نظر می رسد که یک رذیله است که توسط فردگرایی هدایت می شود، جایی که هیچ فایده آشکاری از کمک به دیگران برای خود وجود ندارد.
وقتی ماهیت اشتراکی جامعه یونان باستان را درک می کنیم، به درک ارزش دوستی نیز بسیار نزدیکتر می شویم. در سیاست، ارسطو استدلال می کند که یک انسان نمی تواند زندگی کاملی را در خارج از یک دولت شهر داشته باشد، زیرا اعمال فضیلت مدنی بخشی از زندگی کامل است. از آنجایی که زندگی در میان دیگران جزء ضروری زندگی است، بنابراین نمی توان بدون بهره مندی از دوستی، زندگی کاملی داشت.
اگرچه درک دیدگاه های ارسطو در مورد دوستی و عشق به خود در چارچوب مناسب آنها مفید است، هنوز چیزی نگران کننده در مورد خودگرایی اخلاقی وجود دارد. احتمالاً فرد خوب نه به دلیل نگرانی برای دیگران، بلکه به دلیل نگرانی برای خود، برای دیگران خوب است. این عقیده به فضیلت بزرگواری گوش می دهد: فرد نیکوکار خود را نیکوکار می داند و انتظار دارد که دیگران به خاطر فضیلت بودن به او احترام بگذارند. چنین شخصی شاید از نظر اخلاقی قابل اعتراض نباشد، اما درجاتی از سطحی بودن خوب بودن فقط به خاطر خوب بودن وجود دارد و نه به خاطر آنچه از خوب بودن حاصل می شود.
خلاصه
Eudoxus، یکی از اعضای آکادمی افلاطون، استدلال می کند که لذت برتری است زیرا ما آن را به عنوان یک هدف در خود می خواهیم و چیزهای خوب دیگر را مطلوب تر می کند. با این حال، این فقط نشان می دهد که لذت خوب است. علاوه بر این، افلاطون استدلال می کند که چیزهای دیگر، مانند هوش، لذت را مطلوب تر می کند، بنابراین نمی تواند خیر برتر باشد. همچنین اشکالاتی در این استدلال وجود دارد که همه یا حتی برخی از لذت ها بد هستند. این استدلالها بر این تصور اشتباه تکیه میکنند که لذت فرآیندی ناقص برای دوبارهسازی است.
ما نمی توانیم بگوییم که لذت بدون صلاحیت مطلوب است: به عنوان مثال، زندگی با ذهنیت یک کودک را انتخاب نمی کنیم، حتی اگر آن زندگی خوشایند باشد. همچنین کالاهای دیگری مانند هوش یا بینایی خوب وجود دارد که بدون اینکه الزاماً خوشایند باشند، مطلوب هستند. به نظر واضح است که همه لذتها مطلوب نیستند و لذت برتری نیست.
لذت یک فرآیند نیست، زیرا حرکتی از ناقصی به کامل بودن نیست و لزوماً در یک دوره زمانی طولانی اتفاق نمی افتد. در عوض، لذت با فعالیت هر یک از قوای ما، مانند حواس یا ذهن، زمانی که در بهترین حالت خود کار می کنند، همراه است. لذت فعالیت های ما را کامل می کند و از آنجایی که زندگی خود یک فعالیت است، لذت برای زندگی ضروری است. فقط آن لذت هایی که یک فرد خوب و به دلایل درست از آنها لذت می برد خوب است.
شادی، به عنوان فعالیتی که به خودی خود به عنوان یک هدف عمل می کند، بالاترین هدف ما در زندگی است. ما نباید شادی را با سرگرمی دلپذیر اشتباه بگیریم.
بالاترین شکل شادی تفکر است. تدبر فعالیت عالی ترین قوای عقلانی ماست و برخلاف بسیاری از فعالیت های عملی ما، فی نفسه هدف است. فقط یک خدا می تواند تمام عمر خود را صرف تفکر کند، اما ما باید سعی کنیم این فعالیت خداگونه را به بهترین شکل ممکن تقریب بزنیم. تمام فضایل اخلاقی به جنبه های انسانی زندگی می پردازد که لازمه اما در درجه دوم فعالیت الهی تفکر است.
اگر یادگیری در مورد شادی برای داشتن یک زندگی خوب کافی بود، گفتارهای فلسفه بسیار ارزشمندتر از آنچه هستند بودند. کلمات به تنهایی نمی توانند مردم را متقاعد کنند که خوب باشند: این کار مستلزم تمرین و عادت است و فقط در یک شخص خوب ریشه می گیرد.
بعید است که مردم به طور طبیعی با فضیلت باشند، بنابراین دولت مسئول وضع قوانینی است تا اطمینان حاصل شود که جوانان به روش صحیح آموزش می بینند و بزرگسالان بد نمی شوند. در غیاب قوانین خوب، مردم باید مسئولیت فرزندان و دوستان خود را بپذیرند. نظارت والدین از بسیاری جهات بر قوانین ارجحیت دارد، زیرا امکان توجه ویژه تر را فراهم می کند.
نه سیاستمداران و نه سوفسطاییان برای تدریس سیاست مناسب نیستند. برای قضاوت در مورد چگونگی وضع قوانینی که به نفع شهروندان باشد، باید به بررسی سیاست روی آوریم.
تحلیل و بررسی
شاید عجیب به نظر برسد که ما در ابتدای کتاب ۱۰ بحث لذت را داشته باشیم، زمانی که این موضوع قبلاً در کتاب ۸ مطرح شده بود. دو پاسخ برای این ویژگی خاص وجود دارد. اولین مورد این است که کتاب ۷ و کتاب ۱۰ به احتمال زیاد در زمانهای مختلف و برای اهداف متفاوت نوشته شدهاند و تنها بعداً در یک کتاب قرار گرفتند. کتابهای ۵، ۶ و ۷ اخلاق نیکوماخوس نیز در اخلاق ادیمی، که دیگر اثر کمتر شناختهشده ارسطو درباره اخلاق است، وجود دارد. این دو اثر احتمالاً در مقاطع متفاوتی از کار ارسطو سروده شدهاند و ممکن است گردآورنده اخلاق نیکوماخوس این سه کتاب را از اخلاق اودمیایی گرفته و در اثری کاملاً متفاوت وارد کرده باشد.
زمانهای مختلف تألیف همچنین توضیح میدهد که چرا دیدگاههای ارسطو در مورد لذت تا حدودی بین کتابهای ۷ و ۱۰ متفاوت است. مهمتر از همه، ارسطو به این نکته اشاره میکند که لذت در کتاب ۷ بسیار خوب است، اما در کتاب ۱۰ او در این مورد محتاطتر است و به این نکته اشاره میکند که خیر معین. چیزهایی مانند بینایی عالی یا هوش، لزوما خوشایند نیستند. شاید بینایی و هوش خوب هر از چند گاهی برای ما لذت به ارمغان بیاورد، اما خوب دیدن چیزی نیست که به خودی خود همیشه خوشایند باشد. اگرچه بحث هایی در مورد این موضوع وجود دارد، اکثر محققان موافق هستند که کتاب ۱۰ دیدگاه های بالغ تر ارسطو در مورد لذت را نشان می دهد.
توضیح دوم در مورد اختلاف بین کتاب های ۷ و ۱۰ این است که آنها به موضوعات مختلفی می پردازند. بحث لذت در کتاب ۷ بحث بی اختیاری را دنبال می کند و به این منظور است که نشان دهد چه لذتی است که باید مردم را بر خلاف قضاوت بهترشان رفتار کند. بحث لذت در کتاب ۱۰ به بحث در مورد خوشبختی و زندگی خوب منتهی می شود و برای این است که نشان دهد لذت از چه طریقی با زندگی خوب مرتبط است.
کتاب ۱۰ همچنین قضاوت نهایی ارسطو را در مورد آنچه که زندگی خوب را تشکیل می دهد به ما می دهد. در حالی که فضایل اخلاقی خوب و مهم هستند، تفکر عقلانی بالاترین فعالیت است. این ممکن است بلافاصله آشکار نشود، بنابراین ابتدا باید بررسی کنیم که ارسطو چگونه به این نتیجه می رسد و سپس سوال کنید که آیا درست است یا خیر.
ارسطو دیدگاه غایت شناختی از زیست شناسی دارد. یعنی او معتقد است که همه موجودات زنده برای تحقق بخشیدن به برخی تلوها یا اهداف وجود دارند. این تلوس در درجه اول با چیزی که آن موجود زنده را متمایز می کند تعیین می شود. به عنوان مثال، تلوس یک گیاه در درجه اول مغذی است: هدف آن در زندگی رشد است. ارسطو با گفتن اینکه ما قادر به تفکر عقلانی هستیم، انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند. از آنجا که ما حیوانات کاملاً منطقی هستیم، تلوس ما باید بر اساس عقلانیت ما باشد.
این موضوع زیربنای بسیاری از اخلاق نیکوماخوس است. ارسطو در بحث از کنش اختیاری بر انتخاب مبتنی بر تدبیر عقلانی تأکید می کند. اعمال ما می تواند از نظر اخلاقی قابل ستایش یا سرزنش باشد، زیرا می توانیم در مورد آنها بیندیشیم و به طور منطقی در مورد بهترین اقدام تصمیم بگیریم.
بیشتر اخلاق نیکوماخوس به بحث در مورد فضایل اخلاقی مختلف اختصاص دارد. اما در پایان، ارسطو توضیح می دهد که این فضایل اخلاقی به خودی خود غایت نیستند، بلکه پیش شرط های لازم برای داشتن یک زندگی خوب هستند. این زندگی خوب مبتنی بر قوای عقلانی ما است که بحث او را در مورد فضایل عقلی در کتاب ۶ توضیح می دهد.
از فضیلت های عقلی، دو تا از آن ها ـ تدبیر و هنر ـ فضیلت عملی است. اینها به ما کمک می کنند تا نیازهای عملی خود را برآورده کنیم و بنابراین نمی توانند به خودی خود هدف باشند. در میان فضایل عقلی، حکمت بالاترین است، زیرا دو فضیلت دیگر علم علمی و شهود را در هم می آمیزد. دانش علمی و شهود به ما کمک می کند تا بفهمیم جهان چگونه است. خرد عبارت است از توانایی اندیشیدن به مجموع تجربه از محل دانش. به این ترتیب، خرد نمایانگر دستاوردترین حالت عقل عقلانی است.
از آنجا که خرد بالاترین فضیلت عقلی است، و از آنجا که استفاده های عقلانی از عقل عالی ترین هدف بشری است، تفکر فلسفی که با خرد امکان پذیر شده است، عالی ترین دستاورد بشری است. در حالی که این تفکر را میتوان «فلسفه» نامید، باید توجه داشته باشیم که برای یونانیان، فلسفه به طور کلی شامل تعمق دانش است و نه مطالعه تخصصیتری که فلسفه مدرن از آن تشکیل شده است.
آیا ارسطو درست می گوید که تفکر فلسفی بالاترین خیر است؟ او مطمئناً دلایل قانعکننده و اصیل زیادی برای چنین اندیشیدن ارائه میکند، اما هیچگاه استدلالی محکم برای چنین اندیشیدن ارائه نمیکند. ما ممکن است تمایل داشته باشیم پاسخ دهیم که برخی از لذت های پایین تر از تفکر جدی ارزشمندتر هستند. به این، ارسطو ممکن است پاسخ دهد که ما در حال تسلیم به طبیعت حیوانی کمتر از انسان هستیم. اما جدای از احساس نارضایتی شدید ارسطو، به نظر نمی رسد دلیل قانع کننده ای وجود داشته باشد که فکر کنیم کمی سرگرمی حیوانی به خودی خود گاهی اوقات کاملاً ارزشمند نیست.
تمام فعالیت های انسانی هدفی را دنبال می کنند که ما آن را خوب می دانیم. بیشتر فعالیت ها وسیله ای برای رسیدن به هدفی بالاتر هستند. پس بالاترین خیر انسانی آن فعالیتی است که خود هدف است. آن خوب خوشبختی است. وقتی هدف ما خوشبختی است، این کار را به خاطر خودش انجام می دهیم، نه به این دلیل که شادی به ما کمک می کند تا هدف دیگری را درک کنیم. هدف اخلاق تعیین بهترین راه برای رسیدن به شادی است. این مطالعه لزوماً نادقیق است، زیرا تا حد زیادی به شرایط خاص بستگی دارد.
خوشبختی در گرو زندگی مطابق با فضایل مناسب است. فضیلت یک گرایش است تا یک فعالیت. یعنی انسان با فضیلت طبیعتاً تمایل دارد که رفتار درست و به دلایل درست داشته باشد و از رفتار درست احساس لذت کند. فضیلت حالتی است متوسط بین افراط و تفریط و کمبود. این میانگین از فردی به فرد دیگر متفاوت است، بنابراین هیچ قاعده سخت و سریعی در مورد بهترین روش برای جلوگیری از رذیلت وجود ندارد.
فقط اعمال داوطلبانه قابل ستایش یا سرزنش هستند. ما میتوانیم کنش ارادی را بهعنوان هر عملی تعریف کنیم که از عامل سرچشمه میگیرد و نه نیروی بیرونی مانند هل دادن یا زمین خوردن. با این حال، موارد مرزی وجود دارد، مانند زمانی که فردی تحت تهدید شدید مجبور به رفتار غیر شرافتمندانه می شود. کنش داوطلبانه با مشورت و انتخاب منطقی مشخص می شود، جایی که عامل با استدلال بهترین روش برای دستیابی به اهداف مطلوب، بهترین مسیر عمل را تعیین می کند.
ارسطو یک به یک فضایل اخلاقی مختلف و رذایل مربوط به آنها را مورد بحث قرار می دهد. شجاعت عبارت است از اعتماد به نفس در مواجهه با ترس. اعتدال عبارت است از تسلیم نشدن خیلی آسان به لذت های ناشی از احساسات فیزیکی. آزادگی و شکوه شامل دادن مقادیر مختلف پول به روش های مناسب و سلیقه ای است. بزرگواری و جاه طلبی مناسب عبارت است از داشتن روحیه صحیح نسبت به شرافت و دانستن آنچه که شایسته است. صبر، گرایش مناسب به خشم است، اگرچه گاهی اوقات نشان دادن درجهای از خشم مناسب است. سه فضیلت اجتماعی دوست داشتن، صداقت و شوخ طبعی باعث ایجاد تعامل دلپذیر و جذاب با دیگران می شود. حیا به درستی یک فضیلت نیست، بلکه گرایش مناسب به شرم است که در جوان قابل تحسین است.
عدالت به یک معنا همه فضایل دیگر را در بر می گیرد، زیرا عادل بودن به طور کلی شامل به نمایش گذاشتن فضیلت است. در امور بشری دو شکل اولیه عدالت وجود دارد: توزیعی و اصلاحی. عدالت توزیعی به توزیع ثروت یا افتخارات بین گروهی از مردم می پردازد و باید بر اساس شایستگی صورت گیرد. عدالت اصلاحی به مبادلات بین دو یا چند نفر می پردازد و همیشه باید با هدف بازگرداندن حس تعادل و برابری بین افراد ذینفع باشد. غیرممکن است که با خود ناعادلانه رفتار کنیم یا از روی میل بی عدالتی متحمل شویم. در حالی که قوانین دستورالعمل خوبی هستند، اما هر مورد خاصی را پوشش نمی دهند. در مواردی، سهام توافق شده باید مواردی را حل کند که قوانین این کار را نمی کنند.
در حالی که فضایل اخلاقی ما را به رفتار صحیح وامی دارد، اما لازم است فضایل فکری صحیح نیز داشته باشیم تا در مورد چگونگی رفتار به درستی استدلال کنیم. پنج فضیلت فکری وجود دارد. سه مورد از آنها – دانش علمی، شهود و خرد – متشکل از استدلال متفکرانه است که از امور انسانی جدا است. دو مورد دیگر – هنر یا مهارت فنی و احتیاط – متشکل از استدلال محاسباتی است که به ما کمک می کند راه خود را در جهان باز کنیم. احتیاط فضیلت فکری است که به ما کمک می کند تا در مورد مسائل اخلاقی به درستی استدلال کنیم.
بی اختیاری یک شکل عجیب از بدی است. برخلاف رذیله، بی اختیاری شامل رفتار بد میل نیست. بلکه شامل دانستن اینکه چه چیزی خوب است اما فاقد خویشتن داری برای انجام کار خوب است. بی اختیاری به بدی رذیله نیست، زیرا تا حدی غیرارادی است.
سه نوع دوستی وجود دارد: دوستی مبتنی بر سودمندی، دوستی مبتنی بر لذت و دوستی مبتنی بر حسن خلق. دو نوع اول دوستی مبتنی بر ویژگی های سطحی است، بنابراین این نوع دوستی ها معمولا طولانی مدت نیستند. دوستی مبتنی بر حسن خلق بهترین نوع دوستی است، زیرا این دوستان یکدیگر را به خاطر آنچه هستند دوست دارند و نه به خاطر آنچه از یکدیگر به دست می آورند. دوستی معمولاً بین افراد برابر وجود دارد، اگرچه مواردی مانند رابطه پدر و پسر وجود دارد که بر مبادلات نابرابر متکی است.
نهادهای سیاسی بر احساسات دوستانه بین شهروندان تکیه دارند، بنابراین دوستی و عدالت ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. سه شکل قانون اساسی بر اساس انواع مختلف روابط وجود دارد. از این سه، سلطنت بر اشرافیت یا تیموکراسی ارجحیت دارد.
در حالت ایده آل، احساسات ما نسبت به دوستانمان باید منعکس کننده احساسات ما نسبت به خودمان باشد. عشق به خود مهمتر از دوستی است، زیرا تنها افرادی که با مراقبت و احترام مناسب با خود رفتار می کنند می توانند به فضیلت و خوشبختی مناسب دست یابند. اگرچه یک فرد شاد از لحاظ نظری خودکفا است، دوستی یک جنبه مهم و ضروری از زندگی خوب است.
لذت همراه و کامل کننده فعالیت ما است. یک فرد خوب از انجام کارهای خوب احساس لذت می کند. بالاترین خیر از همه، تفکر عقلانی است. زندگی ای که منحصراً متشکل از تفکر باشد، بدیهی است که غیرممکن است، اما ما باید هدف خود را تقریب این ایده آل تا حد امکان نزدیک کنیم. پس علوم عملی به ما کمک می کند تا راه درست را برای رسیدن به این عالی ترین خیر پیدا کنیم و به ما کمک می کند تا با مسائل عملی زندگی روزمره که ناگزیر زمان و توجه ما را به خود اختصاص می دهد، برخورد کنیم.