ژان پل سارتر و آلبر کامو: شباهتها و تفاوتهای کلیدی در نگاه به اگزیستانس، پوچی و آزادی

در نیمهی نخست قرن بیستم، اروپا درگیر دگرگونیهای پیاپی، از جمله جنگهای جهانی، بحرانهای اقتصادی و بیماریهای همهگیر بود. در چنین شرایطی، فلسفهی اگزیستانسیالیسم بهعنوان پاسخی به وضعیت آشفتهی انسان مدرن، ظهور کرد. دو چهرهی برجستهی این جریان، ژان پل سارتر و آلبر کامو، با وجود شباهتهای بنیادین در اندیشه، در نهایت مسیرهای متفاوتی را در پیش گرفتند. این مقاله به بررسی زندگی، جهانبینی، نقاط اشتراک و افتراق این دو متفکر بزرگ میپردازد.
اگزیستانسیالیسم؛ پرسش از هستی انسان
فلسفهی اگزیستانسیالیسم، نه یک مکتب منسجم بلکه تلاشی مشترک برای پاسخدادن به پرسشهایی بنیادین دربارهی معنای وجود انسان است. از کییرکگور و نیچه در قرن نوزدهم تا هایدگر، سارتر و کامو در قرن بیستم، فیلسوفان اگزیستانسیالیست تلاش داشتند تا رابطهی فرد با جهان، آزادی، مسئولیت و تنهایی را در جهانی بیثبات بررسی کنند.
ژان پل سارتر: از پدیدارشناسی تا مبارزهگری سیاسی
ژان پل سارتر (۱۹۰۵–۱۹۸۰) در پاریس به دنیا آمد. کودکیاش را در محیطی بسته و زیر سلطهی مادر و پدربزرگش سپری کرد و همین شرایط، او را به درون دنیای کتابها سوق داد. تحصیل در رشتهی فلسفه و آشنایی با پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر در آلمان، مسیر فکری او را شکل داد.
در جریان جنگ جهانی دوم، سارتر اسیر شد و سپس با تظاهر به بیماری آزاد گشت. او به جنبش مقاومت پیوست و در این دوران، دوستیاش با آلبر کامو شکل گرفت. سارتر نهتنها فیلسوف، بلکه رماننویس، نمایشنامهنویس و فعال سیاسی نیز بود. آثار او، همچون تهوع، دستهای آلوده و هستی و نیستی، جایگاه او را در تاریخ فلسفه تثبیت کردهاند. او در سال ۱۹۶۴ جایزهی نوبل ادبیات را رد کرد، چراکه معتقد بود نمیخواهد به «نهاد» بدل شود.
آلبر کامو: از فلسفهی پوچی تا تصویر سیزیف
آلبر کامو (۱۹۱۳–۱۹۶۰) در الجزایر تحت استعمار فرانسه و در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. برخلاف سارتر که از طبقهی متوسط آمده بود، کامو با رنج و فقر آشنا بود. او فلسفه را در الجزایر آموخت، اما بهواسطهی سل، از ادامهی تحصیل بازماند. با این حال، نویسندگی و روزنامهنگاری مسیر او را در جهان روشنفکری هموار کرد.
کامو نیز چون سارتر در جنگ جهانی دوم به مقاومت پیوست. اما برخلاف دوست سابقش، رابطهی محتاطانهتری با ایدئولوژیها و خشونت سیاسی داشت. آثار برجستهای چون بیگانه، افسانهی سیزیف و طاعون از جمله مهمترین نوشتههای او هستند. او در سال ۱۹۵۷، جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کرد و تنها سه سال بعد، در یک سانحهی رانندگی درگذشت.
شباهتهای فکری؛ آزادی، بیخدایی و معنا
سارتر و کامو هر دو خداناباور بودند و همین بیخدایی، بنیان فلسفهی آنها را شکل داد. آنان باور داشتند که در غیاب خدا، معنا از پیش تعیینشدهای برای زندگی وجود ندارد و انسان محکوم به آزادی است. این آزادیِ مطلق، به انسان اجازه میدهد تا زندگی خویش را بسازد، اما در عین حال، بار مسئولیت را نیز بر دوش او میگذارد.
سارتر معتقد بود که انسان از طریق آگاهی، خود را از جهان جدا میسازد؛ این «نیستی» همان شکافی است که بین خود و واقعیت ایجاد میکند و سرچشمهی آزادی است. کامو، در عوض، بر «پوچی» جهان تأکید داشت—پوچیای که از برخورد خواست انسان برای معنا با جهانی خاموش و بیپاسخ ناشی میشود.
تفاوتهای بنیادین؛ اگزیستانسیالیسم در برابر پوچی
در حالیکه سارتر آشکارا خود را یک اگزیستانسیالیست مینامید، کامو از این عنوان پرهیز داشت. او فلسفهی خود را «فلسفهی پوچی» میدانست. به باور کامو، اگزیستانسیالیستها (از جمله سارتر) به نوعی در پوچی غوطهور میمانند و راه رهایی از آن را در بازگشت به نوعی معنا یا اخلاق میجویند. در مقابل، کامو پیشنهاد میکرد که پوچی را بپذیریم، بدون آنکه در پی معنای برتری باشیم—و این پذیرش، نوعی آزادی به همراه میآورد.
در کتاب افسانهی سیزیف، کامو با اشاره به سیزیفِ اسطورهای که محکوم است سنگی را تا ابد به بالای تپه بغلتاند، نشان میدهد که حتی در تکرار بیمعنا نیز میتوان شور زندگی یافت. سیزیف، در لحظهای که به پایین تپه بازمیگردد، آگاهانه سرنوشت خود را میپذیرد—و همین آگاهی، او را «خوشبخت» میسازد.
شکاف سیاسی؛ از کمونیسم تا استعمارزدایی
مهمترین اختلاف میان سارتر و کامو در حوزهی سیاست شکل گرفت. سارتر، با گرایش به چپ افراطی، کوشید فلسفهی اگزیستانسیالیسم را با مارکسیسم آشتی دهد؛ هرچند این تلفیق تا اندازهای متناقض بود. او به انقلاب اجتماعی و عدالت جمعی باور داشت و برای تحقق آن، حتی به توجیه خشونت متوسل میشد.
کامو، در مقابل، منتقد سرسخت خشونت سیاسی بود. او در کتاب یاغی، از ایدئولوژیهای تمامیتخواه، چه مذهبی و چه سکولار، انتقاد کرد و به دفاع از اخلاق، گفتوگوی آزاد و تمرکز بر زمان حال پرداخت. در جریان بحران الجزایر، کامو در موقعیت دشواری قرار گرفت؛ از یکسو با استعمار فرانسه مخالف بود و از سوی دیگر، از خشونت جنبشهای استقلالطلب نیز فاصله میگرفت. همین مواضع باعث شد تا بسیاری از روشنفکران چپ، از جمله سارتر، از او فاصله بگیرند.
میراث مشترک؛ انسان، آزادی و مسئولیت
با وجود همهی اختلافها، هر دو متفکر تأثیر عمیقی بر فلسفه، ادبیات و سیاست قرن بیستم گذاشتند. سارتر با فلسفهی اگزیستانسیالیستی خود، نگاه ما به آزادی، مسئولیت و هویت را دگرگون کرد؛ و کامو با فلسفهی پوچیاش، راهی برای پذیرش زندگی در جهانی بیمعنا گشود.
آنان، هر یک بهگونهای، چهرهی انسان مدرن را ترسیم کردند: انسانی تنها، آزاد، محکوم به انتخاب، و در جستجوی معنا. و شاید هنوز هم، در جهانی پر از بحران و تردید، پرسشهایی که آنان طرح کردند، از همیشه زندهتر باشند.
نوشتهی دکتر مارنی بیندر، دکترای فلسفه، در مجموعهی «نوع بشر و اندیشه در گذر تاریخ»