بیلی باتگیت
نام نویسنده : ای. ال. دکتروف
نام مترجم: نجف دریابندری
برای آشنایی با دکتروف لازم نیست حتما اهل داستان نوشتن باشید. سالهاست که نه تنها نویسندهها که تقریبا همهی خوانندههای پیگیر ادبیات داستانی هم با رمان متفاوت "رگتایم" نوشته ادگار لورنس دکتروف آشنا هستند.بیلی باتگیت کتاب دیگر دکتروف اگرچه به اندازهی رگتایم شناخته شده نیست اما اثری است با ویژگیهای گاه مشابه و گاهی متفاوت با رگتایم که در حال و هوای زمانی و مکانی مشابه با همان کتاب میگذرد. بیلی باتگیت روایت یک بازهی زمانی چند ماهه از زندگی پسربچهی فقیری است که به طور خودخواسته وارد یکی از مخوفترین دستههای گانگستری دههی 30 نیویورک میشود. پسری که اگرچه به عنوان یک راوی نوجوان درک و دریافت شخصی و گاه خامدستانهی خودش را دارد، اما در کنار آن با دید عمیق و انسانی به خصوصیات درونی آدمها، داستان را از یک روایت صرفا گانگستری به راویتی دربارهی آدمها بدل میکند. انبوهی از گفتگوهای درونی پسر در متن کتاب نه تنها خستهکننده نیستند که آنچنان با مهارت نوشته شدهاند که خواننده را هر لحظه مشتاقتر میکنند. تعادل منطقی بین بخشهایی از وقایع که گفته میشوند و بخشهایی که ساختن و حدس زدن ریزهکاریهای وقوعشان به تخیل خواننده واگذار شده و همین طور تکنیک ویژهای که در روایت بخشهای هیجانانگیز ماجرا استفاده شده و بعد از طرح مسئله نه به ادامه روند حل آن که به نمایش نتیجه میپردازد تا روند حل مسئله را خودبخود روشن کند از دیگر ویژگیهای برجستهی این رمان هستند. شاید تنها نقطهای از کتاب که خوانندهی امروزی را تا حدی دلزده میکند پایان بندی ضعیف آن باشد. پایان بندی که به نطر میرسد رمان برجسته دکتروف را از داشتن عنوان یک "رمان مدرن" محروم میکند.
بیلیارد در ساعت نه و نیم
بیمار انگلیسی
مایکل اونداتیه
ترجمه: نیلوفر سرحدی
مایکل اونداتیه متولد ۱۹۴۳ سریالنکا
نویسنده و شاعر کانادایی سریالنکایی
از مهمتریــن آثار این نویســنده مــی توان به کتابهای: میز گربه، شــبح آنیل، در پوست شیر و بیمار انگلیسی اشاره کرد.
«بیمــار انگلیســی» نــام رمانــی از اونداتیه میباشــد که در ســال ۱۹۹۲ موفــق به دریافت جایزه بوکر شــد. رمانی کــه در دهه ۹۰ میلادی یکــی از پرفروشتریــن آثار ادبی به شــمار می آمد و همچنان در بین دوســت داران ملودرام های عاشقانه،جایگاه ویژه ای دارد. یک رمان عاشــقانه برای تمامی فصول. رمانی که در آن به این موضوع پرداخته شده که انسانها محکوم به فنا و بقا هســتند، و این سرنوشــت از پیش تعیین شــده اســت و راهی جز پذیرش این امر نیست. هر انسانی در برابر خویش، همواره در گیــر و دار بوده و گاهی با خود تســاهل کرده و گاهی بر خود تاخته اســت. این کتاب سرگذشــت چنین مردمانی است.
در سال ۱۹۹۶ بود که آنتونی مینگال کارگردان خبره هالیوودی تصمیم گرفت تا فیلمی را بر اساس این رمان و با همین نام بسازد. که اتفاقا این فیلم پس از انتشــار،با استقبال بی نظیری مواجه شد و توانست جوایز متعددی را از آن خود کند.
از مهمتریــن افتخــارات این فیلــم، می توان به دریافت ۶ جایزه اســکار و نامزد شدنش برای ۸ جایزه اسکار دیگر اشاره کرد.
فیلمی کــه با چهار زبان ایتالیایی، انگلیســی، آلمانی و عربی ســاخته شده. تعدد زبان ها در این فیلم تنها به دلیل شکل گیری داستان در فضاها و موقعیت های جغرافیایی خاصی است که نویسنده آن را خلق کرده اســت. نکته ای که باعث اهمیت و اثر گذاری این داستان می شود، صرفا پرداختن به یک ملودرام عاشــقانه نیســت، بلکه در خلال یک روایت عاشــقانه، به فلسفه فنا و بقاء بشریت و فرضیه زندگی از پیش تعیین شــده انســان نیز می پردازد.
داســتان در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم کلید میخورد. آنجــا که خلبان گمنامــی دچار حادثه میشود و در شمال آفریقا سقوط می کند. خلبانی کــه تا انتهای داســتان هویتش به علت شــدت جراحات و سوختگیهای ناشی از سقوط و شوک روانی ماجرا پنهان می ماند.
«بیمار انگلیســی» نامی اســت کــه اونداتیه برای شخصیت اول داســتان یعنی همان خلبان حادثه دیده در نظر گرفته است.
بعد از سقوط هواپیما در صحرای شمال آفریقا، بدن نیمه جان و سوخته خلبان، توسط گروهی از اعراب صحرانشین پیدا می شود و بعد از مدتی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده می شــود که اصلیترین اتفاقات داســتان بعد از ورود بیمار انگلیسی به صومعه ای در ایالت توسکانی ایتالیا و بستری شــدنش در آنجا رخ می دهد. صومعه ای که به دلیل جنگ تبدیل به بیمارستان شده است و پرستار جوانی مســئولیت رسیدگی به این بیمار سوخته را در آن به بیمارستان به عهده میگیرد و...
این رمان به راستی دارای پیچیدگیها و زیباییهای منحصر به فردِ خود است. همان قدر که از دیدنِ فیلمِ بیمارِ انگلیسی لذّت می برید، از خواندنِ رمان هم لذّت خواهید برد. فیلم و کتاب دو تجربهی کاملاً مجزّا ولی جالب هستند که هر دو را توصیه میکنم.
بینوایان (۲ جلدی)
ترجمه: حسينقلي مستعان
بینوایان (به فرانسوی: Les Misérables) رمانی نوشتهٔ ویکتور هوگو، نویسندهٔ سرشناس فرانسوی است. این کتاب اولین بار در سال ۱۸۶۲ منتشر شده و یکی از بزرگترین رمانهای قرن ۱۹ است.
با شروع انقلاب ژوئن در ۱۸۱۵ و به اوج رسیدن آن در ۱۸۳۲ در پاریس، این رمان از زندگی چند شخصیت و تمرکز بر مبارزات محکوم سابقهداری به نام ژان والژان و به رستگاری رسیدن او شکل گرفت.
هوگو در کتاب بینوایان به تشریح بیعدالتیهای اجتماعی و فقر و فلاکت مردم فرانسه میپردازد، همان عوامل و محرکهای اجتماعی که منجر به سقوط ناپلئون سوم شد.
انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملاً بیاطلاع بودند، سبب ایجاد معضلات اقتصادی و اجتماعی در جامعهٔ فقیر فرانسه شد و انقلاب فرانسه ناشی از همین تحولات زیرساختهای اجتماعی جامعه فرانسه بود. ویکتور هوگو در خلال پردازش شخصیتهای داستان و روانشناسی آنها، نحوه درگیری و دخالت آنان را در این نهضت اجتماعی و تودهای نشان میدهد.
هوگو جاه طلبی خود را برای ناشر ایتالیایی کتاب این گونه توضیح میدهد:
تفاوتی ندارد این کتاب توسط همه افراد خوانده شود، اما این برای همه معنی میدهد. در انگلستان به خوبی اسپانیا معنی میدهد، در ایتالیا به خوبی فرانسه، در آلمان به خوبی ایرلند، در بندرگاههای تجارت برده به همان خوبی امپراتوریهای دارای برده. مشکلات اجتماعی فراتر از مرزهاست. زخمهای بشریت، زخمهایی که در بستر جهان اتفاق میافتد، در خطهای قرمز و آبی کشیده شده بر روی نقشه متوقف نمیشود. هر کجا که مردان در جهل و نومیدی هستند، هر کجا که زنان برای تکهای نان خودشان را میفروشند، هر کجا که کودکان کتابی برای آموزش و یا خانهای گرم ندارند، بینوایان در را میزند و میگوید: «باز کن من برای تو آمدم.»
بینوایان (۲جلدی)
ويكتور هوگو
ترجمه: محمدرضا پارسايار
ـ آيا ممكن است سرشت بشر بهكلي دگرگون شود؟ ـ آيا ممكن است همان گونه كه ستون فقرات بشر زير سقفي كوتاه، درهم فشرده و خم ميشود در آدمي نيز زير بار فلاكت و فقر عيب پذيرد و به معلوليتي درمانناپذير دچار شود؟ ـ آيا در روح بشر عنصري الاهي وجود دارد كه فساد نميپذيرد؟ فشارهاي اجتماعي و اخلاقي آدمي را به تباهي سوق ميدهند. از نظر ويكتور هوگو، بينوايي و بياعتنايي انسانها به يكديگر و نظام سركوبگر و بيرحم باعث ميشوند تا انسان پاكنهاد به زشتكاري روي آورد. او بر اين باور است كه آموزش و پرورش و حفظ كرامت انسانها تنها راه حلهاي جامعه براي دوري از زشتكارياند. بينوايان نشان ميدهد كه بهترين راه براي تعالي انسان، گذشت و فداكاري است.
وی در کتاب بینوایان به تشریح بیعدالتیهای اجتماعی و فقر و فلاکت مردم فرانسه میپردازد، همان عوامل و محرکهای اجتماعی که منجر به سقوط ناپلئون سوم شد. انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملاً بیاطلاع بودند، سبب ایجاد معضلات اقتصادی و اجتماعی در جامعهٔ فقیر فرانسه شد و انقلاب فرانسه ناشی از همین تحولات زیرساختهای اجتماعی جامعه فرانسه بود. ویکتور هوگو در خلال پردازش شخصیتهای داستان و روانشناسی آنها، نحوه درگیری و دخالت آنان را در این نهضت اجتماعی و تودهای نشان میدهد.
ویکتور هوگو در انتهای رمانش ساختار فراگیر کارش را توضیح میدهد:
این کتاب که خواننده پیش از این لحظه در کلیات و جزئیات از این سو به آن سو میرود… یک فرایند از شر به خیر، از بی عدالتی به عدالت، از بطلان به حقیقت، از شب به روز، از اشتها به وجدان، از فساد اداری به زندگی؛ از حیوانیت به وظیفه، از جهنم به بهشت، از هیچ به خدا. نقطه شروع: جسم، مقصد: روح. یک هیدر در آغاز، و یک فرشته در پایان.
پاییز پدرسالار
پاییز پدرسالار (به اسپانیایی: El otono del patriarca) رمانی است نوشته گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۷۵.
داستان کتاب به وقایع تاریخی دوران دیکتاتوری فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا، آناستازیو سوموزا، و رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن بسیار نزدیک است.
«آدم هر چه بیشتر قدرت به دست بیاورد، تشخیص این که چه کسی با اوست و چه کسی بر او، برایش دشوارتر میشود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت، دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع میشود و این بدترین نوع تنهایی است. شخص دیکتاتور، شخص بسیار خودکامه، گرداگردش را علائق و آدمهایی میگیرند که هدفشان جدا کردن کامل او از واقعیات است. همهچیز دست به دست هم میدهند تا تنهایی او را کامل کنند.»
گابریل گارسیا مارکز
پاییز پدرسالار
هر چه طول عمر بيشتر باشد، باز هم انسان تصور ميكند كارهاي بسياري را هنوز انجام نداده است و بايد فرصت بيشتري اعطا شود تا مسئوليتها را به انجام برساند. ...و ماجراي پدر سالار نيز، اين گونه است. به راستي كسي نميدانست و نميداند او چند سال زندگي و چند سال فرمانروايي كرد. عدهاي بر اين باور بودند كه او 3 بار ظهور ستاره دنبالهدار را كه در هر سده يك بار پديدار ميشود، ديده است، ولي نه تنها شخص پدر سالار، كه همه مردم كشورش، فقدان او را دور از انصاف ميدانستند. او ناجي كشور بود و تا آخرين لحظات زندگي كوشيد حرمت چنين لقبي را پاس دارد و وجاهت ملي خود را حفظ كند. هر چند قدرتهاي بزرگ منطقهاي از هجومهاي متوالي و استفاده از ترفندهاي گوناگون را در برنامه داشتند و در مواردي او را به استيصال كشاندند، ولي موفقيت چنداني، جز انتقال دريا، به دست نياوردند.
پایان رابطه
پایان رابطه را یک رماننویس روایت میکند، اما این نه رمانی دربارۀ نوشتن، که داستان تلاقی عشق و ایمان است. در پسزمینۀ ذهنی رمان حضور مرد زیرزمینی داستایفسکی احساس میشود که تلخکامی و انزجار خود از انسان و جهان را به زبانی فصیح و سلیس بیان میکند. گراهام گرین خود را متعلق به دنیای انسانهای خشمگین میداند، متعلق به سنت نوشتههای دینی دانته که به دلیل نفرتش خوب عشق میورزید. پایان رابطه نیز داستان عشقی بیمارگونه و نفرتی بیمارگونه است.
پدران و پسران
پدرخوانده
ماریو پوزو
مترجم: منیژه اذکایی
ماریو جیانلویجی پوزو (به ایتالیایی: Mario Gianluigi Puzo) نویسنده ایتالیایی آمریکایی و برنده دوباره جایزه اسکار در سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۴ میباشد. شهرت ماریو پوزو به خاطر رمانهای مافیایی وی و علیالخصوص رمان پدر خوانده که مبنای ساخت فیلمی به همین اسم در سال ۱۹۷۲۲ و به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا شد میباشد.
پوزو در یک خانواده مهاجر فقیر که از ناپل ایتالیا به آمریکا مهاجرت کرده بود متولد شد. وی پس از فارغ تحصیل شدن از سیتی کالج نیویورک در دوران جنگ جهانی دوم به نیروی هوایی آمریکا پیوست ولی به علت کم بینایی اجازه رزم به وی ندادند و به عنوان افسر روابط عمومی در آلمان گمارده شد.پس از جنگ جهانی وی اولین کتابش به نام عرصه تاریک (The Dark Arena) را نوشت که در سال ۱۹۵۵۵ منتشر شد.
اثر مطرح پوزو به نام پدر خوانده در سال ۱۹۶۹ منتشر شد وی بعدها در مصاحبهای با لری کینگ انگیزه اصلی خود از نوشتن این کتاب را کسب درآمد عنوان نمود. سرانجام به علت نارسایی قلبی و در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۹۹۹ پوزو در خانه شخصیش در نیویورک فوت کرد.
از سال 1969 تا امروز رمان پدرخوانده در كانون علاقه رمانخوانان جهان بوده است. سبك مردانه و پرخون اين كتاب به راستي خواندني است. آفريننده اثر، ماريو پوزو، با خلق شخصيت دون ويتو كورلئونه به جاودانگي رسيد.
دون كورلئونه، رئيس يكي از بزرگترين باندهاي مافياست. اما شگفت آنكه، دون را به رغم تمام دلايلي كه در محكوم ساختن او و اعمالش در دست داريم، دوست ميداريم. هنر پوزو همين است: آفريدن چيزي زيبا از امري مخوف.
پدرخوانده روايتي است عميقا اسطورهاي از مناسبات سطحي گانگستري. دون كورلئونه آميزه شگفتي است از خير و شر. او آشتيبخش اين دو نيروي ناسازگار است.
پدرخوانده (به انگلیسی: The Godfather) فیلمی جنایی برندهٔ جایزهٔ اسکار به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا، محصول سال ۱۹۷۲ کمپانی آمریکایی پارامونت است که بر اساس رمانی به همین نام از ماریو پوزو که در سال ۱۹۶۹۹ نوشته شده، ساخته شده است.
فیلمنامهٔ این اثر حاصل همکاری فرانسیس فورد کوپولا و ماریو پوزو است.
این فیلم بعد از فیلم رستگاری در شائوشنک مقام دوم را در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر وبگاه IMDb دارد.
ماجرای فیلم بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ اتفاق میافتد و داستان فیلم دربارهٔ خانوادهٔ مافیایی کورلئونه میباشد. در فیلم بازیگرانی همچون مارلون براندو، آل پاچینو، رابرت دووال، دایان کیتن و جیمز کان نقش آفرینی میکنند.
به دلیل استقبال تماشاگران از این فیلم، دو سال بعد از اکران آن، قسمت دیگری از این فیلم به نام پدرخوانده: قسمت دوم و در سال ۱۹۹۰ نیز قسمت سوم این فیلم با نام پدرخوانده: قسمت سوم ساخته شد.
کوپولا گفته است: «فقط باید فیلم اول را میساختم!»
پرواز بر فراز آشیانه فاخته
پرواز بر فراز آشیانه فاخته
داستان فراموش نشدني ديوانه خانهاي كه در آن خودكامهاي درلباس سر پرستار با بهرهگيري از ضعفهاي باوري و عاطفي بيماران و پزشكان بر آنان حكم ميراند... دراين ميان مردي كه جامعه نتوانسته است او را فرمانبردار و سربهراه كند در برابر فرمانرواي مطلق قدعلم ميكند تا قدرت سر پرستار را در سراشيب زوال بيفكند... حاصل اين مبارزه چه خواهد بود؟ نجات و رهايي بيماران و يا نابودي گردنكشان؟
پسرها و عاشقها
نویسنده: دیوید هربرت لارنس
مترجمان: ناهید قادری، افسانه قادری
(به انگلیسی: Sons and Lovers) نام یک رمان است که توسط دیوید هربرت لارنس، نویسندهٔ اهل انگلستان نوشته شدهاست. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است که به انتخاب مادرن لایبرری، رتبه ی نهم را در لیست برترین رمان های قرن بیستم جهان کسب کرد. در این لیست سه رمان دی.اچ لارنس موجود است.
پسرهاو عاشق ها داستان پسری است به اسم پال که رابطه ی عاطفی عمیقی با مادرش دارد، رابطه ی آنها آن قدر عمیق است که پال نمی تواندبا زن هایی که وارد زندگی اش می شوند ارتباط برقرار کند و سایه ی مادر همیشه مثل یک قید بر سر او است.
لارنس در دوران بیماری مادرش شروع به نوشتن این رمان کرد و این حس زندگی هدررفته، که مادر لارنس داشت، در زندگی شخصیت اصلی زن داستان، یعنی مادر پال دیده می شود. نامه های لارن که در آن زمان نوشته شده اند ، تحسینی که او نسبت به مادرش حس می کند را نشان می دهند، او مادرش را زنی باهوش، معقول و پیچیده می دانست که ازدواج نافرجامش با یک مرد معدنچی، یعنی پدر لارنس، زندگی را برای او سخت کرده بود. او اعتقاد داشت که مادرش دون شأن اجتماعی خود ازدواج کرده است. این اختلاف طبقاتی که لارنس در خانواده ی خود حس می کرد، در نیمه ی اول رمان پسرها و عاشق ها نیز بارز است، که در آن هر دو پسر خانواده، ویلیام و پال، نسبت به پدر حس حقارت دارند و مادر را والد برتر می دانند.
نسخه ی اولیه ی کتاب الان در دست نیست. گویا لارنس به خاطر بیماری مادرش آن را کنار گذاشته و سه ماه بعد، به آن برمی گردد، در این مرحله، اسم رمان، «پال مورل» بوده است. بخش پیش از پایان رمان، می خورد به برهه ای از زندگی لارنس که وضع سلامتش به هم می ریزد، او شغل تدریسش در دانشگاه ناتینگهام را رها می کند و برای طی دوران نقاهت به آلمان می رود و بعد، با فریدا ویکلی، که یک اشرافزاده بود ازدواج می کند و فریدا نقل می کند که در بیست دقیقه ی اول آشنایی شان درباره ی عقده ی ادیپ و تأثیرات رخدادهای کودکی بر شخصیت بزرگسالی انسان با هم حرف زده اند.
نسخه ی سوم «پال مورل» را لارنس به انتشارات هاینرمان می فرستد. ناشر برای او می نویسد: «خوار کردن مادری که از طبقه ی اجتماعی بهتری است غیر قابل درک است» و به او پیشنهاد می دهد اسم کتاب را بگذارد «پسرها و عاشق ها». جواب هاینرمان باعث می شود لارنس جان تازه ای بگیرد و از رمان خود، به عنوان یک اثر ادبی، بهتر دفاع کند. او در نامه هایش به گارنت می نویسد که کتابش یک «تراژدی بزرگ» است، و یک «کتاب بزرگ» کتابی که «تراژدی زندگی هزاران مرد جوان» را انعکاس می دهد.
لارنس این رمان را چهار بار بازنویسی کرد تا این که بالاخره از آن راضی شد. در طی بیشتر این مدت، اسم کتاب «پال مورل» بود اما در آخر، لارنس اسم آن را به «پسرها و عاشق ها» تغییر داد.
در سال 1999، مادرن لایبرری، پسرها و عاشق ها را در رتبه ی نهم صد کتاب برتر قرن بیستم قرار داد.
کتاب بسیار حاوی لغات و لهجه ی محلی ناتینگهام شایر است.
فیلیپ لارکین، شاعر شهیر نیمه ی دوم قرن بیستم، بعد از خواندن این رمان نوشت: «پسرها و عاشق ها را خوانده ام و آماده ام بمیرم. اگر لارنس را بعد از تحریر این رمان می کشتند، باز، بهترین نویسنده ی انگلستان بود.»
پنین
سایه انقلاب اکتبر تا همیشه بر سر ملت روس باقی خواهند ماند؛ این پیامی است که ناباکوف در رمان پنین به خوانندگانش می دهد. او با خلق یک موجود «مفلوک» اما در عین حال «فرهیخته»، «بلندپرواز» اما همزمان «سرخورده»، و «آزاد» اما «ترسیده» به نام پنین، به هجو زندگی مهاجران روس در غرب به ویژه آمریکا می پردازد.
پنین استاد دانشگاهی است با ایده های جورواجور که از شوروی ترسناک گریخته و به فرانسه و سپس آمریکا مهاجرت کرده است. او در کالجی کوچک به چند دانشجو ادبیات و تاریخ روسیه را درس می دهد تا بتواند با سرخوردگی بی وطنی، با تفاخر به بزرگان ادبیات کشورش کنار بیاید.
پنین، که خالقش آشکارا رگه هایی از دیوانگی اش را به رخ می کشد، یک اصولگرای به تمام معناست؛ به سنت های روسی پایبند است اما نمی تواند به زندگی غربی و فرهنگ همراهش تماما بی اعتنا باشد و آن را طرد کند، پس دچار تناقض می شود که آن هم خنده دار است چرا که به عنوان مثال از موسیقی جاز به همان اندازه نفرت دارد که از دندان های مصنوعی اش تجلیل می کند!
ناباکوف هجو خود از هموطنان مهاجرش را با توصیف اخلاق و روحیات ویکتور، پسر این استاد سرگشته کامل می کند و با این کار مفهوم «پنینی» را خلق می کند؛ کنایه از همان وضعیت خاص مهاجران روس: «...پنین با وجود درد کمر بالاخره به خواب رفت و در یکی از آن رؤیاها که حتی ثلث قرن بعد از فرار از دست بلشویک ها باز هم به سراغ روس های پناهنده می آید، خودش را دید که خرقه مجللی به تن دارد و از میان حوض های بزرگ جوهر، زیر نور ماه پنهان در ابرها، از یک کاخ خیالی فرار می کند...»
اما روایت این سرگشتگی تلخ به شیرینی تمام صورت می گیرد؛ ناباکوف با طنزی ملایم اما ادامه دار کل داستان را پیش می برد و آمریکایی را می سازد که «خاص» هر شخصیتی است؛ کسی مانند پنین به جزئیات ملال آورش توجه می کند و دیگرانی که از «فرصت های زندگی جدید» به گو نه ای دیگر بهره می برند.
پیرمرد و دریا
نام نویسنده : ارنست همینگوی
نام مترجم : نجف دریابندری
داستان یک پیرمرد ماهیگیر تنهای کوبایی که ۸۴ روز تمام است که هیچ ماهی را نگرفته است و مورد تحقیر همکاران و همشهریانش قرار گرفته تا جایی که شاگرد وفادارش به خاطر فشارهای پدر و مادرش از او جدا شده. ولی باز خود را شکست خورده نمی بیند و قصد سفر به آب های دور را می کند تا اینکه در یک جدال کشنده و نفسگیر موفق به صید یک نیزه ماهی غول آسا می شود، با وجود این موفقیت راه برگشت پرمخاطره ای دارد و مجبور به مبارزه با کوسه ماهی های گرسنه می شود… .
یک کتاب شاهکار از همینگ وی که آخرین اثر بزرگ و معروفش هم هست، رمان کوتاهی که در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در شرایطی که همینگ وی سالها بود که یا اثری رو برای چاپ در دست نداشت و یا اگر هم اثری داشت چندان مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار نمی گرفت و به اعتقاد خیلی ها همینگ وی با این اثر تونست فعالیت ادبی خودش رو کامل کنه و برای همیشه جاودان بمونه.
بخش اول کتاب با نام «ارنست همینگ وی: یک دور تمام» از آقای دریابندری مترجم کتاب هست که بیشتر در مورد چگونه نویسنده شدن و اون نثر ساده ولی محکم و قوی همینگ وی هست و در قسمت هایی هم ویژگی های آثار اون رو بررسی می کنه و البته مقایسه اش با جیمز جویس و دیگر نویسندگان هم عصر همینگ وی.
واقعا یک کتاب خوب از هر جنبه بود و طوری که آقای همینگ وی هم گفته یک داستان واقعی هست، چراکه همه عناصر واقعی و درجای خود هستند، پیرمرد یک پیرمرد واقعی هست و درچارچوب خودش رفتار میکنه نه مثل یک فیلسوف یا یک نویسنده…! یه جنبه خوب دیگش هم همون نثر ساده و قوی ای که داشت بود و خاطرات و تصویرهایی رو در حین خواندن برایم مجسم می کرد و جملات قصاری که در داستان بکار برده بود از هر حیث بی نظیر و یک زیبایی خاص داشت. صحافی کتاب و طرح جلد و نقاشی های هنرمندانه کتاب هم لذتمند بود و خوندن کتاب رو هیجان آورتر می کرد. قبل از اینکه این کتاب رو خونده باشم، نسخه سینماییش با همین نام و با بازی اسپنسر تریسی در نقش پیرمرد رو دیده بودم که در حین خوندن مدام به یاد سکانس های اون فیلم می افتادم!
کتاب جملات و پاراگرافهای زیبای متعددی داشت که بخاطر مختصر نشون دادنشون این چند تا رو قرار می دم…
قسمت هایی زیبا از کتاب:
«یادم هست. می دونم رفتنت از روی بی اعتقادی نبود.»
«دلم می خواست دی ماجوی بزرگ رو می بردم صید. می گن باباش صیاد بوده. شاید هم یک وقت مثل ما فقیر بوده، حرف ما حالیش می شد.»
«اگر مردم بشنون که من با خودم حرف می زنم خیال می کنن دیوونه م. ولی عیبی نداره، چون دیوونه نیستم. پولدارها رادیو دارن که تو قایق براشون حرف بزنه، خبر بیس بال رو براشون بگه.»
«هنوز دو ساعت دیگر مانده است تا آفتاب غروب کند، شاید تا آن ساعت ماهی بالا آمد. اگر نیامد با ماه بالا می آید. اگر باز هم نیامد، شاید با آفتاب بالا بیاید. هیچ جایی از تنم خواب نرفته، زورم سر جاست. اوست که قلاب به دهن دارد. اما با این کشش از آن ماهی هاست. لابد دهنش را سفت روی سیم قلاب بسته است. کاش می دیدمش. کاش یک بار هم شده می دیدمش تا بدانم با کی طرفم.»
«پیرمرد با خود گفت از نابکاری من بود که ناچار شد این هدف را انتخاب کند. هدف ماهی این بود که دور از دامها و بندها و نابکاریها در ژرفای آب تاریک بماند. هدف من این بود که جایی بروم که هیچ کس نرفته است و او را پیدا کنم. اکنون به هم رسیده ایم و از ظهر تاکنون با هم بوده ایم. و هیچ کس نیست که به داد هیچ کداممان برسد.»
«ای ماهی، خیلی پیش من عزیزی، خیلی هم محترمی. اما تا این روز تمام نشده کارت رو می سازم، می کشمت.»
«با زندگی باید ساخت، چاره ای جز این نیست»
«پیرمرد در دل خود گفت ماهی تو داری مرا می کشی. اما حق هم داری. ای برادر، من تا به حال از تو بزرگ تر و زیباتر و آرام تر و نجیب تر چیزی ندیده ام. بیا مرا بکش. هر که هر که را می کشد بکشد.»
«ولی آدم را برای شکست نساخته اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی خوره.»
«من از گناه سر در نمی آورم و گمان نکنم که اعتقادی هم به گناه داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بود. گمان می کنم گناه بود، هر چند این کار را برای آن کردم که زنده بمانم و خوراک مردم را بدهم.اگر این گناه است، پس همه کارها گناه است. فکر گناه را نکن. کار از این حرفها خیلی گذشته است، آدمهایی هستند که مزد می گیرند و گناه می کنند. بگذار آنها فکرش را بکنند. تو ماهیگیر به دنیا آمدی، چنانکه این هم ماهی به دنیا آمد. پطرس مقدس هم ماهیگیر بود، چنانکه پدر دی ماجوی بزرگ هم ماهیگیر بود.»
«با خود گفت این ماهی نان تمام زمستان مرا می داد. فکر این را نکن. فقط آرام بگیر و سعی کن دستهات را روبه راه کنی تا بتوانی از آنچه باقی مانده است دفاع کنی.»
«با خود گفت خیالات بی معنی را بگذار کنار. بخت چیزی است که به هزار شکل در می آید. کیست که او را بشناسد؟ ولی به هر شکلی که باشد من می خرم، هر چه هم بخواهند می دهم. گفت ای کاش روشنایی چراغها را می دیدم. خیلی چیزهاست که می گویم ای کاش، ای کاش. ولی این آن چیزی است که حالا می گویم ای کاش می دیدم. کوشید راحت تر تکیه کند و سکان را به دست بگیرد، و از درد تنش دانست که نمرده است.»
پیرمرد و دریا
ارنست همینگوی
مترجم: محمد تقی فرامرزی
داستان پيرمرد و دريا در مقايسه با اغلب داستانها، از جهات بسيار، اثرى استثنايى است. دوره وقوع حوادث آن بسيار كوتاه است؛ بخش بزرگى از آن در طى سه روز و سه شبى رخ مىدهد كه پيرمرد در دريا بهسر مىبرد. البته يك روز پيش از آغاز و يك نيمروز پس از پايان داستان نيز وجود دارد. حال مىتوانيد تصور كنيد كه كار نويسنده چقدر دشوارتر مىشود. سه روز از زندگى يك نفر بىآنكه نفرى ديگر در اطرافش باشد. در حالت عادى، چنين داستانى بسيار خستهكننده مىشود. ولى اغلب خوانندگان داستان معتقدند كه پيرمرد و دريا خستهكننده نيست. همينگوى چگونه توانست زمانى چنين كوتاه را در زندگى فقط يك نفر به زمانى چنين جالب تبديل كند؟ در روز قبل از داستان، هشتاد و چهار روز از آخرين صيد سانتياگو يا «پيرمرد» مىگذرد. او يك بيوهمرد است و كوچكترين اثرى از وجود فرزند در زندگىاش ديده نمىشود. فقط «پسرك» يا مانولين را در كنار خود دارد كه همراه و دوست حقيقى او است. مانولين شاگرد سانتياگو بوده است، ولى پدر و مادرش او را مجبور كردهاند در قايق ماهىگيرى ديگرى كار كند، چون سانتياگو «بد مىآورد». ولى پسرك همچنان به پيرمرد وفادار است و او را در تدارك ديدن براى صيد يك «ماهى بزرگ» يارى مىكند.
پیرمرد و دریا
ارنست همینگوی
مترجم: محمد تقی فرامرزی
داستان پيرمرد و دريا در مقايسه با اغلب داستانها، از جهات بسيار، اثرى استثنايى است. دوره وقوع حوادث آن بسيار كوتاه است؛ بخش بزرگى از آن در طى سه روز و سه شبى رخ مىدهد كه پيرمرد در دريا بهسر مىبرد. البته يك روز پيش از آغاز و يك نيمروز پس از پايان داستان نيز وجود دارد. حال مىتوانيد تصور كنيد كه كار نويسنده چقدر دشوارتر مىشود. سه روز از زندگى يك نفر بىآنكه نفرى ديگر در اطرافش باشد. در حالت عادى، چنين داستانى بسيار خستهكننده مىشود. ولى اغلب خوانندگان داستان معتقدند كه پيرمرد و دريا خستهكننده نيست. همينگوى چگونه توانست زمانى چنين كوتاه را در زندگى فقط يك نفر به زمانى چنين جالب تبديل كند؟ در روز قبل از داستان، هشتاد و چهار روز از آخرين صيد سانتياگو يا «پيرمرد» مىگذرد. او يك بيوهمرد است و كوچكترين اثرى از وجود فرزند در زندگىاش ديده نمىشود. فقط «پسرك» يا مانولين را در كنار خود دارد كه همراه و دوست حقيقى او است. مانولين شاگرد سانتياگو بوده است، ولى پدر و مادرش او را مجبور كردهاند در قايق ماهىگيرى ديگرى كار كند، چون سانتياگو «بد مىآورد». ولى پسرك همچنان به پيرمرد وفادار است و او را در تدارك ديدن براى صيد يك «ماهى بزرگ» يارى مىكند.
تاوان
تاوان (به انگلیسی: Atonement) یکی از رمانهای ایان مکیوئین است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. این رمان در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم سپری میشود و در این میان به خاطرات سالهای جنگ میپردازد.
رویدادهای «تاوان» در سالهای پس از جنگ جهانی دوم سپری و در این میان به خاطرات سالهای جنگ نیز میپردازد. فيلمنامه «تاوان» را کریستوفر همپتون، از همین رمان به قلم «ايان مک اوان» اقتباس کرده، رمانی که در سال 2001 میلادی منتشر شد، و پس از قرار گرفتن در لیست پرفروش ترینهای آن روز، به منزلت «مک اوان» افزود، و وی را در کنار «مارتین امیس» و «جولین بارنز»، به عنوان یکی از سه رمان نویس برتر، و زنده ی اهل انگلستان، به خوانشگران شناساند.
تبصره ی ۲۲
داستانهای جوزف هلر نیز مانند هاکس با واکنش به جنگ جهانی دوم آغاز شد، و تبصره 22 او یکی از قدرتمندترین رمانهای اوایل دههی 1960 بود که توجههای بسیاری را جلب کرد. هلر نوشتن این رمان را در سال 1953 آغاز کرد، اما کتاب در سال 1961 منتشر شد و تصویری که از یک گروه از خلبانان آمریکایی در ایتالیای فاسد و تاریک زمان جنگ ارائه کرد که مأموریتهای بمباران بیشماری را بدون دلیلی روشن انجام میدادند، روحیهی انتقادی مردم را در زمان کندی برانگیخت. پوچگرایی طعنهآمیز در داستان آمریکایی تازگی نداشت ـ در آثار ملویل، آثار متأخرتر تواین و ناتاناییل وست دیده میشود ـ اما صدای هلر واکنشی مستقیم به جهانی تحت سیطرهی نهادها و دستگاههای نظامی در نتیجهی جنگ سرد در آمریکا بود. جنگ مدرن صورتی از سرمایهداری سازمانی است و طبق قاعدهی «تبصره 22» اداره میشود؛ انحراف اساسی هر نوع منطق برای حفظ یک نظام. طبق قاعدهی تبصره 22 نیروی هوایی آمریکا، اگر کسی میخواهد از رزم معاف شود، باید ابتدا عدم سلامت روانیاش احراز شود؛ اما چون کسی که میخواهد از رزم معاف شود، عاقل است، نمیتواند معاف شود. این دنیا جایی است که سلامت عقل برابر دیوانگی و دیوانگی معادل عقلانیت است، انسانها مکانیکی هستند و ماشینها انسان، و این ترکیب بیمعنی مایهی طنز سیاه و ساختار این کتاب را فراهم میکند. در دنیایی که انسان در بند سازمان ماشین جنگ است و یک نظام فناورانهی فاسد بدون ایدئولوژی خاص در برابر نظام دیگری از همین دست میجنگد، تنها واکنش میتواند درد، آنارشی طعنهآمیز و طنزی پوچگرا باشد. دلیلی منطقی وجود ندارد؛ جنگ تنها برای فناوری و نظامها است، نه برای اخلاق یا فرهنگ. دشمنان نیروهایی مرگآفرین هستند که شاید بتوان از دستشان گریخت، شاید هم نه؛ مرگ بدون هدف همه جا سایه انداخته است؛ نیروهای ارتش هیولاهایی هستند که برای اجرای چشم و گوش بستهی فرمانها برنامهریزی شدهاند. هوش آدمی به کلی فراموش شده یا کنار گذاشته شده است، زیرا «انسان بیروح، زباله است». بقا، هنری است که قهرمان کتاب، سروان یوساریان، در پی آن است. او با خود فکر میکند: «الآن پنجاه یا شصت کشور در این جنگ هستند، مطمئناً همهی این کشورها ارزش ندارند آدم جانش را فدا کند.»
مانند بسیاری از رمانهای دههی 1960، کتاب تبصره 22 کتابی دربارهی تغییر سرشت سازمانیافتهی انسانها توسط جامعه، دستگاه نظامی، سرمایهداری و مرگ است و لحن قصهگویی آن نیز باید از سرشت اولیهی خود جدا و دور شود، زیرا کمدی سیاه این کتاب جهانی خلق میکند کهدر آن چیزها و انسانها از شخصیت خود تهی شدهاند، عناصر سورئال بر عناصر واقعی غلبه میکنند و آدمی چیزی بیش از کارکرد نقش پوچ خود نیست. اما کمدی نیز در این میان اسباب رهایی را فراهم میکند، زیرا برخورد با پوچی همراه با نوعی قبول درد است که در طنزهای یهودیان نیز دیده میشود و هلر تأثیر بسیاری از آن پذیرفته است. این رمان فهرست بینظیری از شخصیتهای کمدی دارد: میلو میندِربندِر، کلاهبردار و کارآفرینی که نیازهای هر دو طرف جنگ را تأمین میکند و به آنها سلاح میفروشد؛ میجر میجر، که فقط زمانی که در دفتر کارش حضور ندارد، به افراد وقت ملاقات میدهد، و به درجهی سرگردی ارتقا مییابد؛ سروان شایسکف، که آرزوی سازماندهی یک رژهی بینقص را دارد و برای این کار، پروتزهایی را به بدن افرادش وصل میکند؛ و مسئول دفتر پست، سرباز سابق، وینترگرین که گردانندهی واقعی جنگ است. در این دنیا، دیوانگی مسری است و درد و تراژدی همهگیر شده است. وقتی یوساریان به رم، شهر ابدی، میآید، تنها دردهای بیپایان و آشفتگی آن را ابدی میبیند، زیرا جهان نیز مانند تبصره 22، با رنجهایی بیدلیل آفریده شده است. به این ترتیب، بقا نیازمند همین میزان پوچی و دستکاری شخصی و مجدد زبان دستکاریشده است. یوساریان تصمیم میگیرد یا برای همیشه زنده بماند، یا جانش را در این راه بدهد. افرادی هستند که قصد کشتن او را دارند، او از این وضع گلهمند است و قدرت اثبات آن را نیز دارد، زیرا «هر بار که با هواپیما پرواز میکرد تا بر روی افرادی که نمیشناسد، بمب بریزد، این غریبهها به طرف او شلیک میکردند». بدگمانیهای مستدل در نهایت او را وادار میکنند برای بقا تصمیم به ترک ارتش بگیرد، اما این کار نیز یک احتمال پوچ است.
تس
نام نویسنده : توماس هاردی
نام مترجم : مینا سرابی
تس از خانواده دوربرویل (انگلیسی: Tess of the d'Urbervilles) رمانی از توماس هاردی نویسنده انگلیسی است. این کتاب در آغاز به شکل سریالی و سانسور شده توسط روزنامۀ مصور گرافیک در سال ۱۹۸۱ به چاپ رسید و سپس در سال ۱۸۹۲ به شکل کتاب چاپ شد. گرچه این رمان اکنون یکی از رمانهای برجستۀ قرن نوزدهم انگلستان و احتمالاً شاهکار هاردی محسوب میشود اما تس در آغاز با نقدهای متفاوتی روبرو شد که یکی از دلایل آن به چالش کشیدن اخلاقیات جنسی در اواخر دوره ویکتوریابود.
تس که دختری زیبا و معصوم است در پی اصرار مادر برای رفتن به دیدار خانوادۀ ثروتمند دوربرویل، که گمان می شود خویشاوندان واقعی آنان هستند، به شهر میرود. در آنجا با الک آشنا شده و پس از آنکه توسط او مورد تجاوز قرار می گیرد و باردار می شود به دهکدۀ خود باز می گردد. فرزند تس در حین تولد میمیرد و...
تس دوربرویل
تس دوربرويل يكي از تكاندهندهترين رمانهاي هاردي است. نداري خانواده، تس دوربيفيلد را به خدمت كساني ميكشد كه گمان ميرود از خويشان وي باشند... و آلك پسر جوان خانواده خويشاوند وي را ميفريبد... تس سرانجام با انجل كلر ازدواج ميكند، و پس از ازدواج نزد وي به خطاهايي كه مرتكب شده اعتراف ميكند اما انجل، با اينكه خود معصوم نيست او را نميبخشد...
خانم سيمون دوبووار، فيلسوف فرانسوي اين اثر را در مقام اثري مافوق فلسفي ستوده است.
تسلی ناپذیر
نام نویسنده : کازوئو ایشی گورو
نام مترجم : سهیل سمی
کازو ایشیگورو (Kazuo Ishiguro) (زاده ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناگازاکی) نویسندهٔ انگلیسی ژاپنیتبار است که خانوادهاش وقتی پنجساله بود به انگلستان مهاجرت کردند. ایشیگورو مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸۸ و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته نویسندگی خلاقانه در سال ۱۹۸۰۰ از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده است.
او یکی از شناختهشدهترین نویسندگان معاصر انگلستان است و در سال ۱۹۸۶ برای کتاب هنرمندی از جهان شناور برندهٔ جایزهٔ وایتبرِد و در سال ۱۹۸۹ برای کتاب بازماندهٔ روز برندهٔ جایزهٔ بوکر شد. از بین آثار او کتابهای وقتی یتیم بودیم و هرگز رهایم مکن نیز به فهرست نهایی جایزهٔ بوکر راه یافتند. در سال ۲۰۰۸، مجله تایمز او را در رده ۳۲ در بین ۵۰ نویسنده برتر انگلیسی از سال ۱۹۴۵ قرار داده است.
رمانهای بازمانده روز و هرگز رهایم مکن او به صورت فیلم سینمایی درآمدهاند.
تسلیناپذیر رمان عدم قطعیت است، آغازی ناگهانی، پایانی ناگهانیتر، شخصیتهای این رمان و اتفاقات آن هر یک به جای روشنتر کردن ماجرا، بر پیچ و خم این "لابیرنت" هزار تو میافزایند. در این رمان داستانی تعریف نمیشود، بلکه انگار راوی کابوسی را تعریف میکند که شاید به داستانی دیگر مربوط بوده. "تسلیناپذیر" گویی سایه یک رمان است و راوی آن در این عالم غرق در سایه گم است. سرتاسر داستان تلاش راوی است برای روشنتر کردن رازی که به نظر دهشتناک میآید، اما از آغاز تا به آخر رمان این عدم قطعیت است که بر خط به خط اثر سایه افکنده است.
تشریفات
تصویر دوریان گری
اسکار وایلد
ابوالحسن تهامی
این کتاب به دلیل تازگی ماندگارش، همیشه محبوب همهی نسلها بوده و بیش از صد و بیست بار در کشورهای انگلیسی زبان در قطعهای کوچک و بزرگ به چاپ رسیده، و برپایهی آن فیلمهای متعدد ساخته شده است که نخستیناش فیلمی بود صامت محصول 1915 و تازهتریناش فیلمی محصول 2007. این کتاب نثری چندان زیبا و داستانی چنان جذاب دارد که پس از گذر دوازده دهه از انتشار آن در سال 2010 در دابلین کتاب سال شناخته شد.
دوریان گری جوان خوشسیما و برازندهای است که تنها به زیبایی و لذت پایبند است و هنگامی که دوست نقاشش از او چهرهای در کمال زیبایی و جوانی میسازد، او از اندیشه گذشت زمان و نابودی جوانی و زیبایی در اندوه عمیقی فرو میرود، پس در همان لحظه آرزو میکند که چهره خویش پیوسته جوان و شاداب نگه بماند و در عوض، گذشت زمان و پیری و پلیدیها بر تصویر او نشانهای باقی بگذارد و پس از مدتی متوجه میشود که ارزویش برآورده شده؛ ولی یکی از دوستان او به نام «لورد هنری» کمکم او را به راههای پلید میکشاند و تصویر دوریان گری، به مرور، پیرتر، پلیدتر، و کریه تر میشود. او به مرور تا جایی پلید میشود که اولین قتل خود را انجام میدهد و خود «بسیل هاوارد»، نقاش آن تصویر را میکشد. دوریانگری که هرروز چهره خود را در تصویر فرسودهتر و پیرتر میبیند، و راهی برای از بین بردن پلیدیها پیدا نمیکند، ناگهان خشمگین میشود و چاقوی بلندی را در قلب مرد درون تصویر فرو میکند. در همان لحصه مستخدمان صدای جیغ کریهی را میشنوند و به سوی اتاق دوریان گری میشتابند. انها تصویر ارباب خویش را در بوم نقاشی میبینند که در کمال جوانی و زیبایی است، آنچنانکه خود او را میدیدند، اما بر زمین جسد مردی نقش بسته است در لباس آراسته و کاردی در قلب، باپلیدترین و کریهترین چهرهٔ قابل تصور؛ که تنها از انگشترانی که به دستش بود میشد هویت او را فهمید…