ابله
«ابله» رمانی است که همه ما در آن هستیم. همه ما آدمها، زمانی در زندگی مثل آگلائه صادقانه دوست داشتهایم، زمانی مثل ناستازیا بدجنس بودهایم، زمانی مثل روژوگین کلهخر بودهایم، زمانی مثل کولیا عاقل بودهایم و از همه مهمتر، زمانهای زیادی مثل پرنس میشکین سادهدلی کردهایم و از روزگار لاکردار، رودست خوردهایم. «ابله» داستان خود ماست.
«ابله»، داستان سرنوشت بشر است؛ بشری که میخواهد خوب باشد و نمیداند خوبی چقدر خطرناک است. داستایفسکی دارد به ما یادآوری میکند که بدون ترحم، دنیا چه جای وحشتناکی خواهد شد و امثال پرنس میشکین بینوا، در این دنیای وحشتناک چه بر سرشان خواهد آمد. شک نکنید که «ابله»، داستان همه ماست.
بیچارگان
بیچارگان، رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان ۴۵-۱۸۴۴ نوشته و بازنویسی شد. در ماه مه داستایفسکی نسخهی دستنویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو با هم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیدهدم آن را به پایان رساندند و ساعت ۴ صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که «گوگول تازهای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظهای تردید بر حکم نکراسوف مُهر تأیید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ میدانی چه نوشتهای؟… تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سی سال بعد این صحنه را «شعفانگیزترین لحظهی حیاتش» خواند.
جنایت و مکافات
فیودور داستایفسکی
احد علیقلیان
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد، او میتواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی میکند. و همچنین «رازومیخین» وضعیتی مشابه با او دارد ولی بسیار بهتر از او زندگی میکند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد میکند او از این کار سرباز میزند و به رغم اینکه که پلیس هیچگونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک میکند.
داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت. او این داستان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید. این نخستین رمان از رمانهای بزرگی است که نام داستایوسکی را در خارج از کشورش بلند آوازه ساخت. در میان آنها این رمان، شاید به سبب تأثر آنی و جذابیتی که لامحاله یک موضوع پلیسی در خواننده ایجاد میکند، از همه مشهورتر و عامهپسندتر بوده باشد و امروز هم چنین است.
بر پایه این رمان، فیلمی سینمایی به کارگردانی فیلمساز صاحبنام فنلاندی «آکی کوریسماکی» در سال 1983 میلادی تولید و در دی ماه 1387 از شبکه چهارم سیمای جمهوری اسلامی ایران به نمایش درآمده است.
شرح حال فئودر: ابتدا حکم اعدام ، سپس تغییر آن به حبس ابد، هشت ماه سلول انفرادی، و سرانجام 10 سال حبس و کار اجباری درمیان جنایتکاران و زندانیان غیرسیاسی، موجب شد که داستایوسکی، نویسنده روس و یکی ازنویسندگان رئالیسم انتقادی ادبیات جهان، نه تنها به نیهلیسم اجتماعی برسد، بلکه با شخصیت های گوناگونی از انسانیت آشنا گردد و شاهد دوئالیسم و ثنویت روانی و رفتاری انسان درآن شرایط سخت و حیوانی گردد. او بعد از بازگشت از بازداشتگاههای سیبریه، چنان از نظر روانی خورد شده بود که امید به هرگونه انقلاب اجتماعی را ازدست داد و بعد بجای سوسیالیسم آته ایستی پیشین خود ، به مسیحیت ناسیونالیستی روس پناه برد.
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را می توان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد ، او می تواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی می کند.
شب های روشن
مترجم: سروش حبيبی
مانند خیلی از داستانهای داستایفسکی، شبهای روشن داستان یک راوی اول شخص بی نام و نشان است که در شهر زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد، رنج میبرد. این شخصیت نمونهٔ اولیهٔ یک خیال باف دائمیست. او در ذهن خود زندگی میکند، در حالی که خیال میکند پیرمردی که همیشه از کنارش رد میشود اما هرگز حرف نمیزند یا خانهها، دوستان او هستند.
كمي دورتر، زني كه به ميلههاي نرده تكيه داشت به آب تيره كانال خيره مانده بود. كلاه زرد رنگ زيبايي بر سر و شنل كوتاه و سياه رنگي بر شانه داشت. با خود فكر كردم:‹‹ دختر جواني است كه مطمئنا موهاي سياهي دارد.›› ظاهرا صداي قدمهايم را نشنيد. وقتي با نفس حبس شده و قلبي كه به شدت ميزد از كنارش رد شدم حركتي نكرد. فكر كردم ‹‹ عجيب است، بايد عميقا در فكر باشد.›› و ناگهان از بيحركتي او بر جاي خود خشك شدم. گويا صداي گريه آرامي شنيدم. بله، درست بود. دختر گريه ميكرد و همچنان اشك ميريخت. خداي بزرگ!
یادداشت های زیرزمینی
فیودور داستایفسکی
حمیدرضا آتش برآب
داستایوفسکی از جمله متفکران برجسته عصر حاضر است. در اهمیت او همین بس که بزرگان تفکر معاصر غرب به آثارش توجه داشته اند و از او ستایش کرده اند. داستایفسکی از نویسندگان اندک شماری است که نیهیلیسم روزگار ما را به ژرفی دریافته و بیان کرده است.
در میان آثار او، «یادداشت های زیرزمینی» آیینه تمام نمای روزگار ما و نقد حال انسان بیمار آخرالزمان است که بیماری تا عمق وجودش ریشه دوانیده است، ولی او هم چنان از باور آن سر باز می زند. این حکایات از ارزش های از ارزش افتاده ای سخن می دارد که منشأ بحران عالم غربی است.
تعریض ها و کنایات داستایوفسکی در این یادداشت ها همه به قدرتی است که قائمه عالم کنونی است و این عالم را راه برده اما اکنون دچار تزلزل و بحران سهمناکی است که نشانه هایش در همه عالم پیداست. داستان «یادداشت های زیرزمینی» گزارشی است از وضع بشر در دوره جدید، گزارشی که به جامه مبدل افسانه درآمده است.
یک اتفاق مسخره
وقتی تصاویر مختلف از پیش چشمش میگذشت، قلبش از جا کنده میشد. درباره او چه میگفتند؟ چه فکری میکردند؟ با چه رویی میخواست پا به ادارهاش بگذارد، وقتی میدانست تا یک سال دیگر هم چه پچپچهها پشت سرش خواهند کرد، چه بسا تا ده سال دیگر، چه بسا تا پایان عمرش. حکایت او را مثل لطیفهای نسل به نسل نقل میکردند. بیتردید خود را مقصر میدانست. هیچ توجیهی برای اعمالش پیدا نمیکرد و از آنها شرمسار بود. یک اتفاق مسخره در سال ۱۸۶۲ منتشر شد. این آخرین داستانی بود که داستایفسکی به تأثیر از نخستین استادش، گوگول، نوشت. داستانی همتراز شاهکارهایی چون «شنل» و «بلوار نفسکی».