وزن | ۳۹۹ g |
---|---|
رده سنی | بزرگسال |
ناشر | انتشارات امیرکبیر |
پدیدآورنده | میخائل بولگاکوف |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۰۰۱۸۶۹۹ |
نوبت چاپ | ۳ |
آخرین چاپ | ۱۳۹۹ |
تعداد صفحه | ۴۸۰ |
نوع کاغذ | بالک |
اندازه | رقعی |
مترجم | بهمن فرزانه |
مرشد و مارگاریتا
59,000 تومان
میخائیل بولگاکف
ترجمه: بهمن فرزانه
مُرشد و مارگاریتا (نام روسی:Мастер и Маргарита) رمانی روسی نوشته میخائیل بولگاکف است. به باور بسیاری این اثر در شمار بزرگترین آثارادبیات روسیه (شوروی) در سده بیستم است. بیش از صد کتاب و مقاله درباره این کتاب نگاشته شده است.
بولگاکف نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار احتمالاً ناامیدی به دلیل شرایط خفقانآور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بودهاست. در سال ۱۹۳۱ بولگاکف دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و پیشنویس دوم در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید. کار بر روی سومین پیشنویس نیز در سال ۱۹۳۷ به پایان رسید و بولگاکف با کمک گرفتن ار همسرش، به دلیل بیماری، کار بر روی نسخه چهارم پیشنویس را تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد.
مرشد و مارگاریتا در نهایت در سال ۱۹۴۱ توسط همسر بولگاکف به پایان رسید، اما در زمان استالین اجازه چاپ به این اثر داده نشد و سرانجام در سال۱۹۶۵ با حذف ۲۵ صفحه و تغییر برخی نامها و مکانهای ذکر شده در تیراژ محدودی به چاپ رسید که با استقبال شدید مردم مواجه شد. نسخههای آن یکشبه به فروش رفت و کتاب با قیمتی نزدیک به صد برابر قیمت روی جلد به کالایی در بازار سیاه تبدیل شد.
رمان از سه داستان موازی تشکیل شدهاست که در نهایت یکپارچه میشوند: سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطس و به صلیب کشیده شدنمسیح و عشق مرشد و مارگریتا.
این رمان ساختاری پیچیده دارد. در این اثر واقعیت و خیال و رئال و سورئال در هم تنیده شدهاند. میتوان گفت نوعی رئالیسم جادویی روسی است. رمان که بنمایههای فلسفی و اجتماعی دارد با پسزمینهای سیاسی که به شکلی رقیق و غیرمستقیم یادآور دوران خفقان استالینیسم است به بیانی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه شاعرانه مسائل مختلف جامعه روسی را مطرح میکند و در سطح فلسفیاش گرفتاریها و بحرانهای انسان معاصر را گوشزد میکند.
در این اثر سه داستان شکل میگیرد و پا به پای هم پیش میرود و گاه این سه در هم تنیده میشوند و دوباره باز میشوند تا سرانجام به نقطهای یگانه میرسند و با هم یکی میشوند.
یکی داستان سفر شیطان به مسکو در چهره یک پروفسور خارجی به عنوان استاد جادوی سیاه به نام ولند به همراه گروه کوچک سه نفرهاش: عزازیل، بهیموت و کروویف. دوم داستان پونتیوس پیلاطس و مصلوب شدن عیسی مسیح در اورشلیم بر سر جلجتا و سوم داستان دلدادگی رماننویسی بینام موسوم به مرشد و ماجرای عشق پاک و آسمانیاش به زنی به نام مارگریتا.
در این اثر، بولگاکف تنهایی ژرف انسان معاصر در دنیای سکولار و خالی از اسطوره و معنویت معاصر را گوشزد میکند. دنیایی که مردمش دلباخته و تشنه معجزه و جادو و چشمبندیاند و گویی خسته از فضای تکنیکزده و صنعتی معاصر با ذهنی انباشته از خرافه منتظر ظهور یک منجی یا چشم به راه جادوگران افسانهایاند و هنوز هم چون اجدادشان محو تماشای حرکاتی جادویی و نامتعارفاند و هنوز هم علم و مدرنیته را باور نکردهاند و آن را به چیزی نمیگیرند.
سیزده سال طول کشید تا این متن از دل شعله های آتش وارهیده و به شاهکاری در دوره خود بدل شود. رمانی که بولگاکف در طول ۱۲-۱۳ سال آخر عمر خود به نگارش آن مشغول بود و بعد از چاپ، تمام نسخههای توزیع شده در شوروی یکشبه تمام شد و کتاب در بازارهای سیاه به نزدیک صدبرابر قیمت روی جلد به فروش رفت! درباره این رمان شگفت انگیز که اصلاً شباهتی به رمان های روسی ندارد بیش از صد کتاب و مقاله به زبانهای مختلف نوشته شده است.
فصلی که مربوط به تئاتر واریته مسکو میشود و نمایش حیرتانگیز و باورنکردنی ولند در مقابل چشم حاضران به خوبی این معنا را باز میکند و یادآور داستان مارگیر بغدادی در مثنوی معنوی مولوی است که مار عظیم یخزدهای را از کوهستان کشانکشان برای معرکهگیری به پیش خلق میآورد:
مارگیر از بهر حیرانی خلق / مار گیرد اینت نادانی خلق
آدمی کوهی ست چون مفتون شود / کوه اندر مار حیران چون شود
صد هزاران مار و که حیران اوست / او چرا حیران شدست و مار دوست
اگر چه در اینجا بولگاکف از سویی گوشه چشمی به نقد مدرنیته و عوارض منفی آن دارد از سوی دیگر اما همچون مولوی روانشناسی انسان را در تمام ادوار تاریخ باز مینماید که آدمی همیشه دلباخته ناشناختهها و حیرانیهاست و شاید علت اقبال عامه مردم به دین هم حیرتافزایی و رازآلوده بودن ادیان است که بر پایه اسطورههای مذهبی شکل گرفتهاند. همین است که مولانا میگوید: جز که حیرانی نباشد کار دین. هر چه غیرمتعارف و خلاف عقل و منطق و قانون طبیعت باشد بیشتر نظر او را به خود جلب میکند و از او دلربایی میکند و مردم هر چه عوامتر، نسبت به این مسائل تشنهتر و شیفتهتر. بیخود نیست که در قرن بیست و یکم هنوز هم در گوشه و کنار جهان این همه مذهب و آیین و مکتب عرفانی و جادوگری از سرخپوستی و مکزیکی و مجاری گرفته تا هندی و برهمایی و غیره پراکنده است و این همه بتکده و معبد و شیخ و مرشد و خانقاه و کاهن و … وجود دارد.
از سوی دیگر نگاه ژرف و تیزبین و چند لایه بولگاکف روشنفکران علمزده و سطحینگر لاییک را هم از یاد نمیبرد. تیغ تیز و بران نقد او همه چیز و همه کس را شامل میشود. او چنان بلای وحشتانگیز و تمسخرباری بر سر برلیوز به عنوان یکی از این روشنفکران و یکی از شخصیتهای اصلی داستان میآورد که شگفتیآور است. دو ماجرا نشاندهنده تسویهحساب نویسنده با این روشنفکران و این محافل است. یکی ماجرای کشته شدن برلیوز و قطع شدن سر او در زیر ریلهای قطار برقی که از فرازهای جاندار این رمان است. مرگ او آنقدر تکاندهنده و حیرتآور است و این بیان هنرمندانه و تصویرگرایانه آنقدر پرقدرت و نیرومند است که اثر وحشتآورش تا انتهای داستان بیوقفه ادامه دارد و از یاد نمیرود. ماجرای دیگر به آتش کشیده شدن گریبایدف، خانه هنر مسکو است.
مرشد که در واقع برابرنهاد خود نویسنده یعنی بولگاکف است و زندگیاش را یکی از همین نویسندگان رسمی و مافیایی به نام لاتونسکی به تباهی و ویرانی کشیده و تقدیری شبیه عیسی مسیح دارد، روایتگر اصلی داستان مصلوب شدن عیسی است. او که گویی تجسم ظهور مسیح در این دنیای دیوانه وحشی و صنعتی و خالی از معنویت است و میتواند نماینده هر هنرمند اصیل و آگاه و متعهد و دردمندی باشد، بزدومنی رنجور و فناشده را دستگیر میشود و راه را به او نشان میدهد و خود میرود. در این اثر زیبا، بولگاکف راه رهایی و نجات از این دنیای وانفسای خالی از معنویت و آکنده از خرافه به عنوان بدیل معنویت را پناه آوردن به دامن پرمهر و معنوی هنر میداند و داستایوسکیوار تنها ایمان و عشقی پرسوز و واقعی را چارهگر میداند؛ و شاید مفهوم اسطوره نجاتدهنده موعود، که در تمام ادیان به شکلی بیان میشود، همین باشد. تنها عشق و ایمان میتواند انسان را نجات دهد، اما نه ایمان مذهبی و کلیشهای و قشری.
نکته ظریف و پارادوکسیکال اینجاست که بولگاکف رندانه به آن اشاره میکند و آن اینکه راهنما و هدایتگر مرشد و مارگریتا خود ابلیس است در چهره ولند و گروهش، نه خدا و نه عیسی. این ابلیس است که راه رهایی را به مرشد و مارگریتا نشان میدهد و آنها را به آرامش ابدی میرساند.
- کتاب مرشد و مارگریتا تاثیر زیادی از کتاب فاوست گوته گرفته است.
- کتاب آیات شیطانی از سلمان رشدی را وامدار این اثر میدانند.
وزن | 518 g |
---|
محصولات مرتبط
صد سال تنهایی
نويسنده : گابريل گارسيا ماركز مترجم : كاوه ميرعباسي
صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad) نام رمانی به زبان اسپانیایی نوشته گابریل گارسیا مارکز که چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد. تمام نسخههای چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته نخست کاملاً به فروش رفت. در ۳۰ سالی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است. جایزه نوبل ادبیات ۱۹۸۲ به گابریل گارسیا مارکز به خاطر خلق این اثر تعلق گرفت.
«خيلي سال بعد، جلوي جوخه آتش، سرهنگ آئورليانو بوئنديا بياختيار بعدازظهر دوري را به ياد آورد كه پدرش او را برد تا يخ را بشناسد.»
رمان «صد سال تنهايي» بيترديد يكي از شاهكارهاي جاويدان ادبيات آمريكاي لاتين است كه در روستاي خيالي «ماكوندو» ميگذرد. به گفته ماريو بارگاس يوسا: «ظهور ماكوندو، آفريده تخيل بارور گابريل گارسيا ماركز، موجب «زمينلرزهاي ادبي» در آمريكاي لاتين شد.» دنياي خيالي ماكوندو مكاني است كه در آن رويدادهاي شگفتآور، تراژدي محض و مسخرگي افسار گسيخته، بسان واقعيتهاي مطلق، كنار هم جاي ميگيرند و راوي با لحني قاطع و كاملا قانعكننده بازگويشان ميكند.
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شدهاست که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همهٔ فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شدهٔ دنیای ما پیش نمیروند.
اتحادیه ابلهان
مترجم: پیمان خاکسار
داستان انتشار اتحاديهي ابلهان نوشتهي جانکندي تول داستان غريبي است. جانکندي کتاب را در سيسالگي نوشت و بعد از اينکه هيچ ناشري زير بار چاپ آن نرفت به زندگي خود پايان داد. مادرش يازده سال تلاش کرد تا بالاخره دانشگاه لوييزيانا راضي به انتشار کتاب شد. کتاب به محض انتشار غوغا به پا کرد و همان سال ــ 1981 ــ جايزهي پوليتزر را ربود و پس از آن تبديل به يک کالت شد. شايد بتوان محبوبيت کتاب را با ناطور دشت سلينجر مقايسه کرد. ايگنيشس جي رايلي قهرمان کتاب يک دن کيشوت امروزي است که وادار ميشود از خلوت خود بيرون بيايد و با جامعهاي که از آن متنفر است روبهرو شود و به شيوهي ديوانهوار خود با آن بستيزد. بسياري از منتقدان، اتحاديهي ابلهان را بزرگترين رمان کمدي قرن ميدانند.
«تو اصلاً تو خيابون سن ژوزف چيکار داشتي؟ اونجا که فقط انباره و اسکله. اصلاً آدم از اونجا رد نميشه. اونجا اصلاً جزء مسيراي ما نيست.» «راستش اين رو نميدونستم. از سر ناتواني اونجا توقف کردم تا خستگي درکنم. گاهگداري هم رهگذري عبور ميکرد که متأسفانه ميلي به هاتداگ نداشت.» «پس اونجا بودي. واسه همينه که هيچي نميفروشي. شک ندارم که داشتي با اون گربهي لعنتي بازي ميکردي.» «حالا که اشاره کرديد ياد يک و يا شايد دو حيوان اهلي افتادم که اون حوالي پرسه ميزدن.» «پس داشتي با گربههه بازي ميکردي.» «نه. من با گربه بازي نميکردم. من فقط گربه رو برداشتم تا کمي نازونوازشش کنم. گربهي گلباقالي بسيار ملوسي بود. بهش يک هاتداگ تعارف کردم ولي از خوردنش امتناع کرد. حيواني بود باسليقه و نجيب.»
جنگ آخر زمان
نام نویسنده : ماریو بارگاس یوسا نام مترجم : عبدالله کوثری
جنگ آخرالزمان (به اسپانیایی: La guerra del fin del mundo) رمانی از ماریو بارگاس یوسارمان نویس برجسته پرویی است. این کتاب روایت داستانی شورش و جنگ کانودوس است که اواخر قرن نوزدهم در منطقه باهیا در شمال شرقی برزیل اتفاق افتاد.
این رمان اولین رمان یوسا است که رویدادهای آن در کشوری غیر از پرو، یعنی برزیل، و در زمانی غیر از دوره معاصر نویسنده، یعنی در قرن نوزدهم، روی میدهد.
خلاصه داستان
در کشور برزیل که تازه از نظام سلطنتی به نظام جمهوری گذار کردهاست، دستهای از مردم بسیار فقیر و زجرکشیده منطقه بیابانی باهیا که اعتقادات خشک مذهبی دارند تحت تاثیر یک واعظ بسیار مذهبی شورش میکنند و جمهوری را دشمن و عامل بدبختی خود میدانند. زمینهای ثروتمندان را تصاحب کرده و به اموال آنها شبیخون میزنند و در منطقهای به نام کانودوس ساکن شده و نام آنجا را بلومونته مینهند. در سوی دیگر جمهوریخواهان برزیل، سلطنت طلبان را عامل این شورش میدانند و همچنین سلطنت طلبان ثروتمند و زمینداران که خود مورد غارت شورشیان قرار میگیرند سعی در سرکوب شورشیان که آنها را ژاگونسو مینامند دارند.
راز جنگل پیر
سرهنگ سباستیانو پروکولو وارث حدودی نیمی از ارثیه دایی اش می شود که در حقیقت یک جنگل قدیمی و پیر است ولی هم این جنگل و هم خود سرهنگ عناصر سحرآمیز زیادی را همراه خویشتن دارد . در حقیقت در هر یک از درخت های جنگل یک جن لانه دارد که در طول داستان و در اثر معامله ای تا حدودی تحت اختیار سرهنگ در می آیند . بادی به نام ماتئو هست که گوش به فرمان سرهنگ است.
دینو بوتزاتی ، نویسنده نامدار ایتالیایی ، در 1906 متولد شد و شصت و شش سال زندگی کرد
خلق جهانی خیالی ، اما جدایی ناپذیر با واقعیتی که در آن زیست می کنیم ؛ زبان ساده ، اما دقیق و جریان داشتن ماجراها در فضایی سیال ، از برجسته ترین ویژگی های آثار اوست.
راز جنگل پیر از مهم ترین آثار دینو بوتزاتی است.
داستان خانوادگی
واسکو پراتولینی (به ایتالیایی: Vasco Pratolini) (۱۹ اکتبر ۱۹۱۳ — ۱۲ ژانویه ۱۹۹۱) رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه اهل ایتالیا بود که بهویژه برای تصویر کردن زندگی فقرای فلورانس در دورهٔ فاشیسم شناخته میشود. او چهرهای برجسته در نئورئالیسم ایتالیایی دانسته میشود.
پراتولینی در فلورانس و در خانوادهای فقیر بزرگ شد. او به شغلهای گوناگونی پرداخت تا اینکه با از دست دادن سلامتیش در آسایشگاه بستری شد (۱۹۳۵ تا ۱۹۳۷). او هیچ سابقهٔ تحصیلی رسمی نداشت اما بطور پیوسته مطالعه میکرد و در دوران آسایشگاه به نوشتن پرداخت. پس از آن به رم رفت و الیو ویتورینی را ملاقات کرد که دوست نزدیکش گردید و او را به حلقهٔ ادبی معرفی نمود.
پراتولینی نخستین رمانش «خیابانهای برهنه» را در سال ۱۹۴۴ منتشر کرد. «داستان خانوادگی» در ۱۹۴۷ منتشر شد که داستان آن دربارهٔ برادر درگذشتهٔ خودش بود. «داستان عشاق فقیر» (۱۹۴۷) یکی از بهترین نمونههای نئورئالیسم ایتالیایی نامیده شده است این کتاب به فروش بالایی دست یافت و دو جایزهٔ ادبی بینالمللی دریافت کرد. پراتولینی که خود ضد فاشیسم بود در «قهرمان زمان ما» (۱۹۴۹) به فاشیسم حمله برد. وی بین سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۶ سه کتاب را در یک مجموعه به نام «داستان ایتالیایی» منتشر کرد که وقایع آن بین سالهای ۱۸۷۵ تا ۱۹۴۵ به وقوع میپیوندد.
صد سال تنهایی
مرگ در می زند
وودی آلن
ترجمه: حسین یعقوبی
ووی آلن نویسنده، بازیگر، کارگردان و آهنگساز آمریکایی در دههی هفتاد ضمن فعالیت در عرصهی سینما، برای مطبوعات هم مطالبِ طنز مینوشت. مجموعهی این مطالب در سه کتابِ تسویه حساب، بیبال و پر و عوارضِ جانبی گردآمده و مرگ در نمیزند گزیدهای از آن سه کتاب است.
ابله
مترجم: سروش حبیبی
شاهکار «داستایوسکی» دربارهی «مویخکین»- آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته است- که پس از اقامتی طولانی در سوییس برای معالجهی بیماری، به میهن خود باز میگردد. او که نجیبزادهای خوشقیافه و تحصیلکرده است، به افسردگی و بیارادگی مبتلاست و نه آرمانی دارد و نه هدف و احساس خاصی. او شاید بیش از حد نیکوسیرت و خوشقلب است، آنگونه که همگان «ابله» میپندارندش و جدی نمیگیرند. چرا که دنیا دیگر جایی برای خوبی و بخشندگی ندارد.
صد سال تنهایی
نام نویسنده : گابریل گارسیا مارکز نام مترجم : بهمن فرزانه
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شدهاست که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طربق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همهٔ فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شدهٔ دنیای ما پیش نمیروند.
گابریل خوزه گارسیا مارکِز (به اسپانیایی: Gabriel José García Márquez) (زادهٔ ۶ مارس ۱۹۲۷ در دهکدهٔ آرکاتاکا*درمنطقهٔ سانتامارا*در کلمبیا – درگذشته ۱۷ آوریل ۲۰۱۴) رماننویس، نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو(برای تحبیب) مشهور بود و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی میکرد. مارکز برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان صد سال تنهایی چاپ ۱۹۶۷ میشناسند که یکی از پرفروشترین کتابهای جهان است.
زندگی
او در سال ۱۹۲۷ با نام کامل گابریل خوزه گارسیا مارکز متولد شد و پدربزرگ و مادربزرگش او را در شهر فقیر آراکاتاکا در شمال کلمبیا بزرگ کردند. او بعدها در اولین کتاب خاطراتش با عنوان زندهام که روایت کنم نوشت که دوران کودکی سرچشمه الهام تمام داستانهای وی بوده است. او تحت تاثیر پدربزرگش که شخصیتی آزادیخواه بود و در هر دو جنگ داخلی کلمبیا شرکت کرده بود آگاهی سیاسی پیدا کرد.
او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشتههایش را در روزنامهای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه الاسپکتادور به همکاری پرداخت. در همین روزنامه بود که گزارش داستانی سرگذشت یک غریق را بصورت پاورقی چاپ شد.
گارسیا مارکز که به شدت تحت تاثیر ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، بود، نخستین کتاب خود را در ۲۳ سالگی منتشر کرد که از سوی منتقدان با واکنش مثبتی روبرو شد.
در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار الاسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن روزنامهاش به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزدش مرسدس بارکاپاردو در سیزده سالگی تقاضای ازدواج کرد و بیش از نیم قرن با یکدیگر زندگی کردند؛ بخش اعظم این سالها را در مکزیک گذراندند. در سالهای بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.
در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند. صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار میرود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد. ایده اولیه برای نوشتن نخستین فصل کتاب صد سال تنهایی در سال ۱۹۶۵ وقتی که مشغول رانندگی به سمت آکاپولکو در مکزیک بود به ذهنش رسید.تمام نسخههای چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته اول کاملاً به فروش رفت. در ۳۰ سالی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است.
در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در همان سال به وی سفارت (کنسولگری؟) کلمبیا در اسپانیا پیشنهاد داده شده که وی این پیشنهاد را رد کرد و یک سفر طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد و در طول این مدت کتاب داستان باورنکردنی و غمانگیز ارندیرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلاش را نوشت که جایزه رومولوگایه گوس بهترین رمان را بدست آورد. وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه رمان پاییز پدرسالار بود.
در اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت. او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی بود، اگرچه تمام آثارش را نمیتوان در این سبک طبقهبندی کرد. پزشکان در سال ۲۰۱۲ اعلام کردند که مارکز به بیماری آلزایمر مبتلا شده است.
سالهای پایانی زندگی
به مرور زمان خلاقیت و توان نویسندگی او رو به کاهش گذاشت. او برای نوشتن کتاب خاطرات روسپیان غمگین من، چاپ ۲۰۰۴ حدود ده سال وقت صرف کرد. در ژانویه ۲۰۰۶ اعلام کرد که دیگر تمایل به نوشتن را از دست داده است. میراث او مجموعه بزرگی از کتابهای داستانی و غیرداستانی است که با پیوند دادن افسانه و تاریخ در آن هر چیز ممکن و باورکردنی مینماید. گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و بنیاد نوبل در بیانه خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد. تمام داستانهای وی به نثری نوشته شدهاند که از نظر رنگارنگی و جاذبه غریبشان فقط میتوان آنها را با کارناوالهای آمریکای جنوبی مقایسه کرد.
جنجالخواهی
از آثار مارکز به خاطر نثر غنی آن در منتقل کردن تخیلات سرشار نویسنده به خواننده ستایش شده است. اما برخی از منتقدان، آثار او را اغراقی آگاهانه و توسل به افسانه و ماوراء طبیعت برای گریز از ناآرامی و خشونتهای جاری در کلمبیای آن دوران میدانند.
ناآرامی و خشونتهای سیاسی، خانواده به عنوان یک عنصر وحدت بخش، ترکیب آن با شور مذهبی و باور به فراطبیعت روی هم رفته سبک ادبی شاخص مارکز را به هم بافتهاند. آثار وی نظیر پدرسالار و یا ژنرال در هزارتوی خود به خوبی تقویت انگیزههای سیاسی او در واکنش به تشدید خشونت در کشورش کلمبیا را نشان میدهند. او پس از نوشتن مقالهای در مخالفت با دولت کلمبیا به اروپا تبعید شد. وقتی که کتاب غیر داستانی سفر مخفیانه میگل لیتین به شیلی را در سال ۱۹۸۶ نوشت، حکومت دیکتاتوری ژنرال پینوشه ۱۵ هزار نسخه از آن را در آتش سوزاند. او به نوشتن آثاری که گرایش بهجناح چپ سیاست در آن مشهود بود ادامه داد. او با فرانسوا میتران رییس جمهور سوسیالیست فرانسه در دهه ۱۹۸۰ دوستی نزدیکی داشت و مدتها نیز از دوستان نزدیک و حتی نماینده فیدل کاسترو، رهبر سابق کوبا، بود. گارسیا مارکز به دلیل دفاع از حکومت فیدل کاسترو که از نگاه گروه کثیری از روشنفکران و نویسندگان به مرور به یک رژیم خودکامه بدل شده بود، وارد بحثهای تندی شد که یکی از نمونههای برجسته آن مجادله اش با سوزان سونتاگ، نویسنده معروف آمریکایی، بود. به خاطر دفاعش از حکومت کوبا او مدتی حق ورود به آمریکا را نداشت. دولت آمریکا بعدها در این تصمیم خود تجدید نظر کرد و مارکز بارها برای معالجه سرطان غدد لنفاوی به کالیفرنیا سفر کرد.او به مداخلات آمریکا در ویتنام و شیلی انتقاد کرده بود. بهرغم این انتقادها بیل کلینتون و فرانسوا میترانروسای جمهور پیشین آمریکا و فرانسه از جمله دوستان گابریل گارسیا مارکز بودند.
زیبایی ات غمگینم می کند
باد به دنبال خودش می گردد
بهزاد عبدي
باران
تقصیر لباس ها نبود اگر هر کجا رفتی مشتی دکمه جا گذاشتی
هنوز موهایت از دودکش نقاشی بالا می رود این شهر تا ابد آلوده است از هرچه خبر این همه کلاغ اشکی که به پای من ریختی امروز اقیانوس شده دور سرم می چرخد
می چرخیم غرق می شویم بی عصایی که بشکافد چشم هایت را
تقصیر درخت ها نیست اگر دهانت بوی علف می دهد همیشه به وقت خداحافظی از تنت به جای دست گل سرخ به من می روید
بوی برف رد پایی نداشت تو آن قدر دور رفتی که آهسته آهسته قسمتی از شب شدی
بعد از تو هرچه آفتاب خود را تکه تکه کند هیچ جای این زمین گرم نخواهد شد
قبرستان مست کرده زیر گریه می زند دریا می شود به پای ما می افتد
قبرستان با آخرین سنگ به آشپزخانه رسیده و ساق های خیس مادر به فکر زمین است که ما هر چه زیر پایش را کندیم بهشتی پیدا نشد
در نبود تو ناگهان آن قدر بزرگ شدیم که از کوهستان صخره به دوش برگردیم زیر لب بگوییم: باران همیشه فردای آخرین روز می بارد باران همیشه شبیه تو می آید
بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم
دیوید سداریس
مترجم: پیمان خاکسار
«بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» شامل ۲۶ یادداشت طنز از سداریس است. سداريس پرمخاطبترين طنزنويس پانزده سال اخير امريکاست. تمام کتابهايش با مقياسهای نجومي پرفروشاند. تاکنون تنها در امريکا هشت ميليون نسخه ازآثارش به فروش رسيده است و «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» به بیشتر زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده است.
پیمان خاکسار میگوید: «سداريس ميخنداند. به مفهوم واقعي کلمه. از او نباید انتظاری را داشته باشيد که از کافکا و فاکنر و بورخس داريد. اتفاقاً در بيشتر طنزهايش، بهخصوص در اين کتاب، فضاهای روشنفکری و روشنفکران را دست میاندازد و باعث خنده میشود.»
«بالاخره يه روزي قشنگ حرف ميزنم» يکي از پرفروشترين کتابهای سال ۲۰۰۰ امريکا شد. سداريس به خاطر اين کتاب جايزهی «ثربر» برای طنز امريکايي را برد و مجلهی «تايمز» او را طنزنويس سال نامید. سداریس در دسامبر سال ۲۰۰۸ از دانشگاه بيرمنگام دکترای افتخاری دريافت کرد. او تاکنون بيش از چهل مقاله در مجلهی «نيويورکر» چاپ کرده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.