دیزی میلر
دیزی میلر عنوان رمان کوتاهی است که هنری جیمز در سال 1878 نگاشته است. گفته شده که او اول بار، ایده ی اصلی نگارش این کتاب را از شایعاتی گرفته که دوست ایتالیایی اش برای او درباره ی دختر زیبای آمریکاییِ پول داری که همراه با مادرش شهرهای اروپایی را می گشته ، گفته است. شایعاتی که دختر را به دلیل اینکه عاشق پسری ایتالیایی شده بوده و نُرم های اجتماعی حاکم در اروپای آن زمان را به چالش کشیده بود، سرزنش می کردند. جیمز هیچگاه دختری که وصفش را شنیده بود ندید اما همین داستان پایه و اساس رمان دیزی میلر را در ذهن جیمز بنا نهاد. هنری جیمز در نیویورک آمریکا متولد شد. پدرش، فیلسوف و متخصص الهیات، ثروت زیادی به ارث برده بود و با سرشناسان زمان خودش ارتباط داشت. از برادر بزرگتر هنری، ویلیام، به عنوان یکی از تأثیرگذاران در عرصه ی شکل گیری علم روانشناسی یاد می شود. وقتی جیمز دوازده ساله بود خانواده اش عازم سفر سه ساله ای به سمت اروپا شدند که در آن برای مدتی در شهرهای پاریس، لندن و ژنو زندگی کردند. این سفر برای جیمز سفری الهام برانگیز بود چرا که او توانست فرهنگ سنتی اروپا را از نزدیک لمس و آن را با فرهنگ آمریکایی مقایسه کند. دنیای سنتی اروپا شاکله ای قدیمی داشت و با دنیای راحت طلب آمریکایی هیچ سنخیتی نداشت. آشنایی جیمز با این تفاوت ها طرح اصلی بسیاری از آثار ادبی او را بنا نهاد. کتاب دیزی میلر نیز از این قاعده مستثنا نیست.
فقط یک طاعون ساده
رودولف مایر، میکروبیولوژیست جوانی که بر روی واکسن طاعون کار می کند، به مسکو احضار می شود تا گزارش پیشرفت خود را به مافوق خود ارائه دهد. او ناخواسته ویروس را از آزمایشگاه با خود حمل می کند. هنگامی که بیماری او کشف می شود، دستگاه دولتی با کارایی وحشتناکی می چرخد و ده ها نفر را جمع آوری می کند. اما برای بسیاری، تمایز بین این انزوای اجباری و حیاتبخش و سرگردانی مداوم نظارتها و دستگیریهای سیاسی به سختی قابل تشخیص است و از تراژدی شخصی کاملاً جلوگیری نمیشود. این رمان مهیج که در اواخر دهه 1970 نوشته شده و در دوران قرنطینه دوباره توسط نویسنده کشف شد و هرگز به انگلیسی ترجمه نشده بود، بر اساس رویدادهای واقعی در روسیه استالینیستی دهه 1930، حقایق ناراحت کننده ای را در مورد رژیم فعلی روسیه و بحران همه گیر نشان می دهد.
گذرگاه تاریک
وینس پری که به اتهام قتل همسرش به حبس ابد در سن کوئنتین محکوم شده است، در تلاشی ناامیدکننده برای اثبات بی گناهی خود فرار می کند. فراری از عدالت، در اعماق ناامیدی، او به زنی زیبا پناه می برد که در تلاش است تا نقشه ای کابوس وار را باز کند.
«گذرگاه تاریک» اولین بار به صورت سریال مجله منتشر شد و در سال 1947 توسط دلمر دیوز فیلمبرداری شد. این فیلم با بازی همفری بوگارت و لورن باکال به عنوان یک فیلم کلاسیک از فیلمسازی نوآر در نظر گرفته میشود.
مزاح بیپایان
نویسنده: دیوید فاستر والاس
مترجم: معین فرخی
سال ۱۹۹۶، پیش از انتشار مزاح بیپایان، جامعهی ادبی آمریکا مهیای انتشار رمانی سترگ بود؛ رمانی جاهطلبانه که نویسندهی آن خودش هم فکر نمیکرد کسی آن را بخواند.
اما خواندند.
با وجود پیچیدگی نثر غنی آن، نوآوریهای بیشمار والاس و شخصیتهای متعدد، در عرض یک سال بیش از ۴۰۰هزار نسخه از آن به فروش رفت.
سال ۲۰۰۵ به فهرست ۱۰۰ کتاب برتر انگلیسیزبان مجلهی تایم، از سال ۱۹۲۳ تا آن زمان، راه پیدا کرد و والاسشناسی شاخهای جدی در تحقیقات دانشگاهی شد.
مزاح بیپایان کاوشی همهجانبه است دربارهی لذتها، وسواسها و گرههای روانی انسان، در آستانهی قرن بیستویکم.اثری است که بر شانههای هملت، برادران کارامازوف و اولیس میایستد، از سنت ادبی آمریکا بهره میگیرد و چنان بلند پرواز میکند که سایهاش، مثل اسلافش، تا نسلها بر خوانندگان و نویسندگان میماند.
*مجلهی تایم مزاح بیپایان را در لیست 100 رمان انگلیسیزبان برتر از سال 1923 تا 2005 قرار داد.
دیوید فاستر والاس متعلق به نسلی است که جوانیشان با هجوم رسانهایِ تلویزیون روبهرو شد؛ به همین دلیل در آثارش نگرانیِ مدام از تبدیل هنر به «سرگرمی» و عواقب آن به چشم میخورد. او در داستانها و جستارهایش به دنبال راهی است تا تعاملات انسانی را در دنیایی که همه چیز دست به دستِ هم داده تا انسانها منزوی شوند احیا کند. شاید همین پیشنهادِ رهاییبخش باشد که او را بهسرعت به نویسندهای تبدیل کرد با وجودِ نثر پیچیده، فرمهای رواییِ غریب و زبانِ غنیای که استفاده میکند، طرفداران پروپاقرصِ بسیاری دارد. او از خلال چیزی که «ادبیات جدی» مینامد، زوایایی از دنیا و انسان را هدف میگیرد که پیش از او نادیده مانده بودند، یا اینگونه حس نشده بودند.
میان آن ها
ريچارد فورد
مترجم: فروغ منصور قناعي
میان آنها، زندگینگارهای است از ریچارد فورد، نویسندهی معاصر امریکایی درباره ی پدر و مادرش. این زندگی نگاره، در دو بخش «از میان رفته، یادآوری پدرم» و «مادرم، در خاطرم» نوشته شده است که هر کدام روایتی شخصی دربارهی یکی از والدین اوست. بخش «ازمیان رفته، یادآوری پدرم» را پنجاه و پنج سال پس از مرگ پدرش مینویسد، مرگی که در سال ۱۹۶۰ و در شانزده سالگی ریچارد رخ داده است. بخش دیگر را پنجسال بعد از فوت مادرش در سال ۱۹۸۱ نوشته است. به گفتهی خودش در مؤخرهی این زندگی نگاره، بخشی که دربارهی پدرش نوشته بیشتر به گذشتهی دور مربوط است و بخش مادرش به روزهای پس از مرگ پدرش تا زمان حال. هرچند روایت پدرش را سالها بعد از روایت مادرش نوشته است اما در کتاب پس و پیششان کرده تا منطق زمانی روایتش به هم نریزد.
والدین او، ادنا و پارکر در اوایل قرن بیستم متولد میشوند. پارکر، پسری روستایی است از آرکانزاس و ادنا دختر زیبایی که در صومعهی کاتولیکها بزرگ میشود و کودکی سختی را پشت سر میگذارد. آنها در سال ۱۹۲۸ ازدواج میکنند و در سال ۱۹۴۴ بچهدار میشوند. بخش بزرگی از روایت ریچارد دربارهی زندگی پدرش به زمانی برمیگردد که خودش هنوز به دنیا نیامده است. او پانزده سال بعد از ازدواج آنها به دنیا میآید و آنطور که تعریف میکند به دنیا آمدنش شکافی است عمیق بین پدر و مادرش، یا بین زندگی آنها پیش و پس از آمدن او.
والدینش پیش از به دنیا آمدن ریچارد زندگی ماجراجویانهای داشتهاند و به سبب کار پدرش که فروشندهای سیار بوده است در جادهها روزگار میگذراندند. اما آمدن ریچارد همهچیز را تغییر میدهد، مادرش خانهنشین میشود و پدرش به تنهایی به سفرهای کاری میرود. غیبتهای طولانی پدر، رابطهی ریچارد را با مادرش تقویت میکند و آن وابستگی شورانگیز بین پدر و مادرش را از بین میبرد.
روایت ریچارد از زندگی پرشور و هیجان پدر و مادرش در نیمهی اول قرن بیستم، پرترهای است دقیق از زندگی مردم آمریکا در آن دوران؛ مهاجرت از آرکانزاس به میسیسیپی، جابهجا شدنهای بسیار برای فرار از محیط دستوپاگیر روستا به شهر و تبدیل شدن به بخشی از مردم طبقهی متوسط امریکا و نهایتاً استقلال از خانوادهها بخشی از روایت شخصی فورد است که به خاطرهای جمعی دربارهی سنتها و فرهنگ مردم امریکا بدل شده است.