اشک دریا
اشک مهتاب و لبخند نیلوفر
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
آرش، سر قبر عمه اش، چشم اش به نیلوفر همکلاسی و دوست خواهرش دریا می افتد و متوجه می شود که قبلاً در مورد نادیده گرفتن تعریف و تمجید های مادر و عمه و خاله و خواهرش در باره ی نیلوفر اشتباه کرده است و او با آن چه در ذهن داشته خیلی فرق دارد و به او دل می بندد.
یک روز دریا برای اولین بار همراه نیلوفر به خانه اشان می رود مادر نیلوفر با دیدن دریا حالش دگرگون می شود و نمی تواند از او پذیرایی نماید. دریا و نیلوفر از این موضوع متعجب می شوند. نیلوفر از رفتار مادرش در برابر دوست اش دلخور می شود و علت آن را جویا می گردد ولی مادرش از گفتن حقیقت خودداری می کند تا این که...
انسان پیچیده
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
مجموعه مقالاتی است که با توجه به تجربه و همچنین دوران آموزش و مطالعه ی نویسنده به رشته ی تحریر در آمده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
نیرویی شگرف در وجود انسان نهفته است که موجب گردیده علاوه بر اندیشه، طراحی و ساخت وسایل و دستگاهها و سیستمهای پیچیده بر تمام آن ها تسلط یافته و مهارت کامل پیدا کند...
بخوانید و بنویسید
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
مجموعه ای درباره ی نویسنده، داستان، داستان کوتاه و معرفی کتاب و همچنین شعر و شاعری، عشق، معلم، پرستار و... در بخشی از کتاب آمده است:
بعد از ادگار آلن پو و گوگول که به‌عنوان پیشرو و پدر داستان کوتاه معروف‌اند، نویسندگان دیگری نیز به پیروی از آن‌ها دست به نوشتن داستان‌های کوتاه زدند و آثاری خلق کردند که برای همیشه مطرح بوده‌اند و هیچ گاه اهمیت، تازگی و جذابیت آن‌ها از بین نرفته است. و از طرفی این آثار باعث ایجاد انگیزه در نویسندگان کشورهای مختلف گردید تا با استفاده از عواطف، تجارب، تخیلات خود و هماهنگ بافرهنگ کشورشان در همین مایه‌ها آثاری تازه‌تر و یا حداقل هم‌طراز با آن‌ها به وجود آورند. برای مثال می‌توان از هدیه سال نو و آخرین برگ(او . هنری)، گل رزی برای امیلی(ویلیام فاکنر)، گردن بنـد(گی دو موپاسان)، مرگ در جنگل(شرود اندرسن)، اندوه(آنتوان چخوف)، سـلمانی(رینگ لاردنر)، بیچارگان(ویکتور هوگو)، دخترک سفیدپوست(سارا هارت)، فنجان چای(فیلیس باتام)، مجموعه‌ی نامریی(اشتفان تسوایگ) نام برد. باکمی دقت و تأمل در داستان‌های کوتاه خودمان که تعداد آن‌ها هم کم نیستند می‌توان به نکات و تجارب خوبی دست یافت. به همین خاطر خواندن داش آکل(صادق هدایت)، روز اسب ریزی و سپرده به زمین(بیژن نجدی)، خانه فیروزه‌ای(سید محسن علامه)، شهر کوچک ما(احمد محمود) و گاو(غلامحسین ساعدی)، برکه‌ی قشنگم(فتح الله بی‌نیاز) و کاش می‌دانستی(محمد کاظم سالمی) می‌تواند کمک فراوانی به تغییر دید نویسندگان داستان کوتاه نموده و از طریق آن‌ها به بیان و نکات تازه‌ای از نویسنده در مورد اعمال و رفتار شخصیت‌های داستان دست یابند در نتیجه سعی و تلاش خواهند نمود تا بتوانند داستان‌های مطرح و ماندگار دیگری خلق نموده و به آثار ماندگار کشورمان بیافزایند. برای رسیدن و دستیابی علاقه‌مندان به هنر نویسندگی باید خواند، خواند و باز هم خواند. سپس باید نوشت، نوشت و باز هم نوشت.
بیا پروانه ام باش
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
امیر و فاطمه هر دو دانشجو هستند که به هم علاقه پیدا کرده اند. اما موانعی برای رسیدن به یکدیگر بر سر راه آن ها قرار دارد. این موانع یکی پسرعمو و دیگری پسرخاله ی فاطمه است. فاطمه ناچار می شود فکری بیندیشد و به نحوی آن ها را کنار بزند. در نتیجه، با زیرکی و هوش و درایتی که دارد از فرصت های پیش آمده به نفع خود استفاده می نماید...
تاوان
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
بعضی از دوست داشتن‌ها فرق می کنه. نه می تونی دست برداری و نه می تونی فراموش کنی. هیچ راهی هم به فکرت نمی رسه. از طرفی هم نمی تونی برای یه لحظه اون رو از ذهنت دور کنی و به یادش نباشی...
بارش برف تند شده بود و ذرات درشت و سفید آن معلق زنان و سبک بال روی شیشه‌های ماشین می‌نشست. هر دو پشتی صندلی‌ها را خواباندند و در گرمای مطبوع و خلسه آور بخاری به ریزش برف مقابل خود چشم دوختند. باهم هیچ حرفی نمی‌زدند و در خاطرات گذشته‌ی خود غوطه‌ور شدند. برف کاملاً شیشه‌های ماشین را پوشاند و آن‌ها را از دید همه‌ی دنیا مخفی کرد...
چشمهایت را باز کن فانوس دریایی ام
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
مجموعه ای از شعرهای کوتاه، لحظه ای یا پریسکه است که با زبانی ساده بیان گردیده اند.
دو شعر آن را می خوانیم:
می دانی این سیب/من و تو را از بهشت راند/من جاذبه ی تو را کشف کردم/تو را از من جدا کرد!
هر آینه ای می خرم/خودم را نشان می دهد/کاش/یکی از آینه هایی که تو خریده ای/ به من می دادی!
دوست دارم مادرم باشی
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
رویا در دوره ی دبستان مادرش را از دست داده است و از آن زمان به بعد این غم بزرگ قلب کوچک او را لانه ی خود ساخته است و نمی تواند این غم را به فراموشی بسپارد و یا با آن کنار بیاید. در نتیجه روحیه ای افسرده و منزوی پیدا کرده است و این حالت را حتی زمانی که به دبیرستان پا گذاشته و به کلاس هفتم رفته است به همراه خود دارد تا با آمدن خانم ادیب دبیر ادبیات فارسی به دبیرستان آن ها رویا به او علاقمند می شود و اتفاقاتی که به وجود می آید سرنوشت او را تغییر می دهد.
ستاره و هاله‌ی بیم و امید
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
باورم نمی‌شد. نمی‌دانستم او هم من را شناخته است یا نه؟ سال‌های زیادی از آن موقع گذشته بود و حالا بعد از آن همه سال، او را در این جا و در چند قدمی خود می‌دیدم. در جای خود ایستادم و به پشت سرش نگاه کردم. آرام‌آرام قدم بر می‌داشت. چند متری بیشتر، از من دور نشده بود. تصمیم گرفتم دنبالش بروم و او را از نزدیک ببینم. ستاره‌ای که روزی در آسمان زندگی‌ام درخشید و ناپدید شد و روزها و هفته‌ها و ماه‌ها چشم انتظار بازگشت او بودم. ولی هرگز نیامد و حالا که دوباره نمایان شده بود نمی‌خواستم او را از دست بدهم...
کاش مبصر نمی شدم
گفتم کلامی بگو، سکوت بود و نگاه
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
در مقدمه ی کتاب آمده است:
شعر حاصل احساس و اندیشه ی شاعر در رابطه با یک موضوع، اتفاق و یا حالتی است که آن را با کلمات و واژه های ساده، زیبا و مناسبی به تصویر کشیده و بیان می کند. شاعر این تصویر را با توجه به خصوصیات، علائق و تجارب خود همانند یک نقاش که نقش مورد نظر خود را بر روی بوم ترسیم می کند در قالب واژه ها بیان می دارد...
انگار اشتباه شده بین من و تو
آدم،
من، مترسکم
اما
وقتی تو بیایی،
هیچ پرنده ای نمی ماند!
گفتی از عشق بگو
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
مهسا بانویی است تحصیکرده ولی از بد روزگار مثل خیلی از بانوان که در زندگی برایشان مشکلی به وجود می آید برای او هم یک مشکل به وجود آمد که این مشکل موجب جدایی از همسرش گردید. اما با این حال طی دوران جدایی با استقامت و بردباری در برابر مشکلات و گرفتاری های حاصل از آن مقاوت کرد و بدون توجه به حمایت و یا ترحم دیگران از پای ننشست و به زندگی ادامه داد و با اراده ای قوی و نگهداری ارزش های زن در جامعه با امید به آینده چشم به راه ماند تا این که شرایط طوری رقم خورد و ورق برگشت که زندگی به روی او لبخند زد.
بخشی هایی از رمان
عشق، بر خلاف کلمه های دیگه، یه کلمه ی زیبا و مقدسیه و کاربرد های مختلفی داره. عشق، یعنی دوست داشتن. آن هم دوست داشتن خالصانه و از ته قلب. اولین عشق انسان، یعنی زیباترین آن، عشق به خدای یکتاست که در قلب همه ی ما انسانها وجود داره و هیچ چیزی نمی تونه جای اون رو بگیره و بعد عشق به چیزهای دیگه ای که به صورت و دلائل دیگری برای انسان با ارزش و گرانبهاست و از صمیم قلب اون ها رو هم دوست داره و به اونها می باله و عشق می ورزه. مثل عشق به زندگی، عشق به کار، عشق به خانواده، عشق به پدر، عشق به مادر، عشق به همسر. همه ی اینها دوست داشتنه و همینطور هم عشق به فرزند، ولی وقتی فرزندی وجود نداشته باشه این عشق می تونه هم برای مرد و هم برای زن نگران کننده باشه و به عنوان خلائی در زندگی، حضور داشته باشه و گرفتاری ایجاد کنه.
غم سراسر وجودم را فرا گرفت و به حال او غصه خوردم. سرگذشت مهسا واقعاً ناراحت کننده و غم انگیز بود او راست می گفت با این فکر پریشانی که حاصل از جدایی بود امکان آرامش و تمرکز فکر برایش وجود نداشت و هر کسی به جای او بود از پا در می آمد. چون ما زنها احساسی که نسبت به مسئله جدایی داریم به این خاطر است که بسیار شکننده ایم و در معرض انواع و اقسام قضاوتها قرار می گیریم و امنیت لازم را نخواهیم داشت ولی مردها چنین احساسی ندارند و بی خیال و راحت از کنار آن می گذرند و خم هم به ابروی خود نمی آورند و چه بسا دنبال یکی دیگر هم بروند.
من گرگور زامزا نیستم
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
من که حرفی نداشتم. من که حاضر بودم با همه چیز تو بسازم. من که به خاطر تو از همه چیز خود گذشتم. من که همه‌ی آمال و آرزوهای خود را فراموش کردم و حاضر شدم با همان درآمد و امکانات کم و ساده کنار بیایم و هیچ توقعی نداشته باشم. من که از تو و زندگی طلبکار نبودم. چون به سرنوشت معتقد بودم و راضی نبودم تو خودت را به خاطر من به آب و آتش بزنی و حتی راهی دیار غربت بشی. غیر از این بود؟
نغمه‌های دلتنگی(مجموعه ترانه‌ها)
حبیب اله نبی اللهی قهفرخی
تو برام مثِ كتابي/پُرِ واژه پُرِ معنا/خط به خط تو رومی خونم/روز و شب، امروز و فردا/همه‌ی ترانه‌ها تو/از تو قلبت بر می‌دارم/لای صفحه‌های قلبم، توی سینه‌ام می ذارم/بی تو هیچ حرف و کلامی/تو ترانه جا نداره/تا که اسم تو بیارم/تو زمستونم بهاره/توی قلبم یه کتابه/اسم تو رو اون نوشته/هیچ کسی به این قشنگی/هیچ کتابی ننوشته...
