اگر شبی از شبهای زمستان مسافری
نام نویسنده : ایتالو کالوینو
نام مترجم : لیلی گلستان
ایتالو کالوینو (به ایتالیایی: Italo Calvino) (زاده ۱۵ اکتبر ۱۹۲۳ - درگذشته ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۵) نویسندهٔ رمان و داستان کوتاه ایتالیایی است. وی سبک ادبی خاص خود را داشت که میتوان آن را سورئال یا پستمدرن توصیف کرد. سهگانهٔ «نیاکان ما» (شامل شوالیه ناموجود، ویکنت شقهشده و بارون درختنشین) و مجموعه داستانهای کوتاه شهرهای نامرئی و شش یادداشت برای هزارهٔ بعدی ازتحسینشدهترین آثار او هستند. وی را یکی از مهمترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم میدانند.
کتاب در حقیقت مجموعه ای از داستان هایی است که هیچ گاه تمام نمی شوند . آقای خواننده روزی کتابی را می خرد و ما همراه با او مشغول خواندن داستان می شویم اما در جای پرهیجان ،کتاب تمام می شود و خواننده عصبانی از نیمه کاره بودن کتاب به کتاب فروشی می رود و در آنجا با خانم خواننده آشنا می شود . آنهانسخه درستی از کتاب را می گیرند که متوجه می شوند تماما داستان دیگری است که به علت بدی چاپ، ادامه اش قابل خواندن نیست و به همین ترتیب ما ۱۰داستان نیمه تمام را در ماجرای اصلی کتاب دنبال می کنیم .
کتاب در حقیقت ستایشی است برای کتاب خواندن، برای لذت کتاب خوانی و شاید اشاره به این موضوع که خواندن کتاب دنیایی فراتر از نوشتن کتاب و بسیار زیباتر است . کتابی که به ما از لذت خواندن و نحوه درست خوانی می گوید ،از لذت در کنار هم بودن انسان های کتاب خوان و از خوشی بی وصف کتاب خوانی فقط برای کسب لذت کتاب خوانی .
بیگانه
نام نویسنده : آلبر کامو
نام مترجم : لیلی گلستان
کامو در مقدمهای بر این رمان مینویسد: دیرگاهی است که من رمان «بیگانه» را در یک جمله که گمان نمیکنم زیاد خلاف عرف باشد، خلاصه کردهام: «در جامعهٔ ما هر کس که در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش میکند.» منظور این است که فقط بگویم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازی معهود مشارکت نداشت. در این معنی از جامعه خود بیگانه است و از متن برکنار؛ در پیرامون زندگی شخصی، تنها و در جستجوی لذتهای تن سرگردان. از این رو خوانندگان او را خودباختهای یافتهاند دستخوش امواج.
زندگی با پیکاسو
نام نویسنده : فرانسواز ژیلو
نام مترجم : لیلی گلستان
فرانسواز ژیلو (به فرانسوی: Françoise Gilot) نقاش و نویسنده فرانسوی است. وی ابتدا به عنوان دوستدختر و موضوع اثرهای هنریپابلو پیکاسو مشهور گشت. فرانسواز ژیلو بعدها به همسری جوناس سالک، پزشک آمریکایی و کاشف واکسن فلج اطفال درآمد.
"زندگی با پیکاسو" اینگونه آغاز می شود: "من پابلو پیکاسو را به هنگام اشغال فرانسه، در ماه مه 1943 ملاقات کردم. بیست و یک سال داشتم و حس می کردم نقاشی زندگی من خواهد بود." این شروع می تواند اطلاعات مفیدی که خواننده به آن نیاز دارد را در یک خط در اختیار او بگذارد. این که راوی زمانی که با پیکاسو ملاقات کرده چند ساله بوده است؛ این اتفاق در چه سالی بوده است و به چه واسطه این ملاقات صورت گرفته است. ارتباط فرانسواز ژیلو با پیکاسو، ارتباط عادی ای نیست. در آغاز این ارتباط خبری از "عشق" نیست اما این ارتباط در طول زمان تغییر چهره می دهد. "هیچ خواستی به جز با او بودن نداشتم و این شروع یک چیز فوق العاده بود. به من گفت مرا دوست دارد. به این زودی نمی شود به کسی بگویی که دوستش داری. او بعدها آن را به من گفت و ثابت هم کرد."
با اینکه در طول داستان پابلو پیکاسو به نوعی خواسته یا ناخواسته ژیلو را اذیت می کند اما این ارتباط به زعم راوی تاثیر عمیقی بر زندگی او می گذارد. ژیلو در پایان این کتاب می نویسد:"در طی آن بعد از ظهری که در فوریه 1944 با هم گذراندیم، پابلو به من گفت که دیدار ما، زندگی مان را روشن کرده است، رفتن من به نزد او پنجره ای بود که گشوده شد و باید گشوده بماند، من هم همین را می خواستم، اما تا وقتی که از ای نپنجره نور بتابد. و وقتی دیگر نوری نتابید بر خلاف میلم آن ر بستم. از آن لحظه به بعد، پابلو تمام پل هایی که مرا به گذشته و او متصل کرد سوزانید. اما همین کار باعث شد تا خودم را کشف کنم و زنده بمانم. هرگز حق شناسی نسبت به او را از دست نمی دهم."
زندگی در پیش رو
زندگی در پیش رو رمانی عمیق ، جذاب و بسیار مردم پسند است . ازمحله فقیر نشین می گوید و از خانه های آن چنانی ، اما روایت و نگاهش کلیشه ای نیست و شاید برای اولین بار جور دیگری با چنان محله و خانه ای آشنا می شویم و می بینیمش .
دنیای زندگی در پیش رو چه بخواهیم و چه نخواهیم وجود دارد ، با این حال تنها با پذیرفتن وجود آن است که قدرت خواهیم یافت آن را ببینیم.
زندگی، جنگ و دیگر هیچ
گزارش یک مرگ
نام نویسنده : گابریل گارسیا مارکز
نام مترجم : لیلی گلستان
ظهر روزی از ماه اوت،در حالی که با دوستانش گلدوزی میکرد،حضور کسی را در نزدیکی خانه اش حس کرد.لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده به من گفت:چاق شده بود موهایش بفهمی نفهمی ریخته بود،برای نزدیک دیدن محتاج عینک بود.اما خودش بود.به خداوندی خدا خودش بود!دیوانه شده بود.حتما مرد هم فکر کرده بود که او هم پیر شده،اما مرد،بر خلاف دختر،فاقد ذخیره ی عشقی بود که باعث تحمل میشد پیراهنش از عرق خیس شده بود،مثل همان بار اول روز جشن خیریه،همان کمربند و همان کیف های چرمی درز شکافته ی سگگ نقره ای را داشت.با یار دوسان رومان بی اینه به باقی کسانی که گلدوزی میکردند و مبهوت مانده بودند اهمیتی بدهد،یک قدم جلو آمد.کیف هایش را روی چرخ خیاطی انداخت و گفت:خب من آمدم.
مردی با کبوتر
نام نویسنده : رومن گاری
نام مترجم : لیلی گلستان
جذابیت زندگیاش کم از جذابیت آثارش نداشت. به همین خاطر وقتی رمان سگ سفید را بر اساس وقایع زندگی خودش نوشت به یکی از جذابترین آثارش بدل شد. با نگاهی پر از طنز و هزل درباره سینما و آدمهایش، بهخصوص از جنس هالیوودیاش. همسرش جین سیبرگ یکی از ستارگان زیباروی سینمای هالیوود، باوجود اختلاف سنی زیاد، دلباخته عقاید روشنفکرانه رومن گاری و قدرت ادبی آثارش شده بود. چنین عشقی در رومن گاری نیز نسبت به همسرش دیده می شود. عشقی چنان پرشور که مرگ زودهنگام جین سیبرگ، مرگ او را هم پیش انداخت و رومن گاری یک سال بعد از مرگ او درحالیکه از افسردگی شدید رنج میبرد، تصمیم به خودکشی گرفت. رومن گاری برای خودکشی از روش ارنست همینگوی الهام گرفت، کسی که در داستاننویسی نیز الگو و منبع الهام او بود.
دریکی از صحنههای جالب رمان سگ سفید، رومن گاری وقتی به خانه میآید همسرش را با یکی از ستارگان معروف و ازخودراضی هالیوود روبهرو میشود که با بیشرمی درخواست رابطه با جین سیبرگ را داشت تا تمرینی باشد برای بازیشان در فیلم، به این بهانه که به ارتقای کیفی نقشآفرینیشان کمک خواهد کرد! واکنش رومن گاری نهچندان شدید، اما جالب بود. در خانه را باز کرد و با اردنگی بازیگر را بیرون انداخت!
تنها نویسندهای بود که دو بار جایزه کنگور را گرفت، با اینکه در قوانین این جایزه آمده بود که هر نفر تنها یکبار میتواند این جایزه را بگیرد. اما رومن گاری جایزه را یکبار برای کتابی با اسم خودش و بار دیگر برای کتابی که با اسم مستعار نوشته بود دریافت کرد و تا آن زمان کسی متوجه این مسئله نشده بود. این اتفاق جالب بهخودیخود نشان از این حقیقت داشت که در هیچ دوره ای از فعالی ادبی اش، شهرت او به عنوان نویسنده ای نامدار باعث جلب توجهصاحب نظران نمی شد، او می توانست در کسوت نویسنده ای گمنام اثری را ارائه کند که فی نفسه به دلیل ارزش های ادبی خودش مورد توجه قرار می گرفت نه به دلیل اینکه نوشته ای از رومن گاری بود.
آشنایی با رومن گاری اگر با کتابهای خداحافظ گری کوپر و سگ سفید باشد میتواند پیشفرضهایی درباره آثارش به همراه بیاورد که دیگر آثارش نتوانند آنها را برآورده کنند. چون این دو کتاب زبانی طناز و درونمایه ای بسیار جذاب دارند که به سبکی فوقالعاده روان و پرکشش نوشتهشدهاند؛ مملو از لحظههای فراموشنشدنی که میتوانند خواننده را به نتایج عجیبوغریبی درباره رومن گاری برساند. جذابیتی که در سبک منحصربهفرد این کتابها متجلی شده، شاید دیگر آثار او را تحتالشعاع قرار دهند اما این بدان معنا نیست که الزاماً بهترین آثار کارنامه او محسوب میشوند.
مردی با کبوتر کتابی است که از پارهای جنبهها، نزدیکیهای زیادی با دو کتاب مورداشاره دارد؛ هم در برخورداری از زبان پر از طنز و هزل رومن گاری، روانی روایت داستان و نهایتاً کمرنگ بودن خط داستان.
مردی با کبوتر یکی از آن کتابهایی است که بهجای کشش برخاسته از اوج و فرودهای دراماتیک،جذابیتِ تم اصلی داستان و دریافت حرفهای نویسنده است که مخاطب را به دنبال خود میکشد. البته درک این حرفها نیاز به کمی دقت دارد؛ در غیر این صورت مخاطب صرفاً در سطح رمان باقیمانده و اگر ایدههای طنزآمیز رمان نتواند نظر او را جلب کند، احتمالا کل رمان را اثری خستهکننده و بدون جذابیت ارزیابی خواهد کرد. مکان وقوع داستان ساختمان سازمان ملل است. آدمهای محلی در آن رفتوآمد دارند، سیاست مردان نامدار جهانی که قرار است مهمترین و کلانترین مسائل را در سطح جهان حلوفصل کنند.
اما رومن گاری با طرحریزی قصهای پر از طنز و مطایبه، شوخی های جالبی با این آدمها ترتیب میدهد و اهداف و کارهایشان را به سخره میگیرد. او در کنار این آدمها شخصیت پسری واکسی را پیریزی میکند که با اعتصاب خود میخواهد به این جماعت اهل سیاست بفهماند که خیلی از ماجرا پرتافتادهاند و بهجای آنکه پایشان روی زمین باشد (مسائل این جهان را دریابند) لنگ در هوا ماندهاند.
بهاینترتیب پسر جوان با اعتصاب خود آنها را به چالش میکشد. در شکل گیری حال و هوای خاص حاکم بر کتاب و زبان پر نیش و کنایه آن نباید از ترجمه خوب لیلی گلستان غافل شد. این نکته را نیز یادآوری کنیم که کتاب حاضر سالهای پیش توسط نشر آبی وارد بازار کتاب شده بود اما مهجور ماند و دیده نشد. تجدید چاپ آن توسط نشر ثالث با توفیق بسیار زیادی همراه شد و این رمان هفتهها جزو آثار پرفروش کتابفروشیهای بزرگ تهران بود. شکی نیست درزمینهٔ توفیق این کتاب نقش ناشر و رسانهها برای معرفی خوب آن بیتأثیر نبوده است.
شاید در آخر ذکر این نکته جالب باشد که رومن گاری در سال ۱۹۵۸ خود عضو هیئت نویسندگان سازمان ملل بود. شاید به همین دلیل بود که ترجیح داده بود که این کتاب را بانام مستعار منتشر کند.
میرا
این کتاب یک پادآرمانشهر را به تصویر میکشد و افرادی تک و توک که سعی میکنند مقاومت کنند. . میرا را میتوان داستانی علمی تخیلی دانست ولی در عین حال داستانی سوررئالیستی نیز بهشمار میرود. داستان میرا در جامعهای رخ میدهد که در آن ارزشها، ضدارزش شدهاند.
در این جامعه همه باید به هم لبخند بزنند و اگر کسی از این کار طفره برود او را جراحی میکنند. سپس نقابی بر چهرهاش میگذارند که قابل برداشتن نیست و بعد از مدتی جذب صورتش میشود و به همان حال میماند. در این جامعه زوج وجود ندارد، یعنی مفهوم زوجیت معنا ندارد و همه به صورت گروهی به تفریح میروند. جامعه بر فرد مقدم است و حقوق دیگر انسانها محترمتر.
سیستم حاکم نیز سیستمی کاملاً توتالیتر است. چیزی که جالب است این است که همه مردم چه اصلاح شدگان (آنها که دارای نقاب هستند) و چه سایرین باید برای هم داستانهای بامزه تعریف کنند و دیگران را بخندانند. اما کسانی که داستانهای غمانگیز تعریف کنند فوراً برای اصلاح و عمل فرستاده میشوند.
زمانی که این داستان در آن رخ میدهد مشخص نیست اما جغرافیای آن به خوبی ترسیم شدهاست: یک دشت بیکران که سراسر آن با قیر پوشانده شدهاست و روزهایی که هوا گرم است ابری سیاهی سطح آن را میپوشاند. خانههای داستان تماماً دیوارهای شیشهای دارند و سرتاسر شهر با چراغهایی روشن شدهاست چرا که بدی در تاریکی خفتهاست.