در جستجوی زمان از دست رفته (۷جلدی)
مارسل پروست
ترجمه: مهدی سحابی
در جستجوی زمان از دست رفته (به فرانسوی: À la recherche du temps perdu) عنوان رمانی نوشتهٔ مارسل پروست نویسندهٔ فرانسوی است. این رمان در ۷ جلد نوشته شده که هرکدام نامی مستقل دارند.
پروست این رمان عظیم را بین سالهای ۱۲۸۷-۱۲۸۸(۱۹۰۸-۱۹۰۹ میلادی) تا ۱۳۰۱(۱۹۲۲ میلادی) نوشته، و بین سالهای ۱۲۹۲(۱۹۱۳میلادی) تا ۱۳۰۶(۱۹۲۷میلادی) منتشر کردهاست (سه جلدِ آخرِ کتاب پس از مرگ وی چاپ شد). این رمان چندان به تشریحِ کلاسیکِ یک «داستان» نمیپردازد، بلکه از ورایِ داستانِ اصلی (پروست در جایی میگوید : «متأسفانه کتابم را با ضمیرِ "من" شروع کردم و فوراً همه فکر کردند، که به جای جستجویِ قوانینِ کلی، من در حالِ تجزیه و تحلیلِ خود، به معنایِ انزجارآمیزِ کلمه، بودم») یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ جامعه فرانسه در اواخرِ قرنِ ۱۹ و اوایلِ قرنِ بیستِ میلادی (آنچه در تاریخِ فرانسه جمهوری سوم نامیده میشود) به دست میدهد. همچنین نحوه استفاده مارسل پروست از زبانِ فرانسه و جمله سازی او که شکلی بدیع و نو در ادبیات فرانسه بود آن را به کلی از سایر آثارِ ادبی هم زمانش متمایز میکند.
دسته دلقک ها
دوست بازیافته
در گرماگرم زمانه پرآشوب و رويدادهاي سرنوشتسازي كه به استقرار نظام هيتلري در آلمان انجاميد دو نوجوان هم مدرسهاي زندگي به ظاهر آرام و بيدغدغهاي را ميگذراندند از اين دو يكي يهودي و ديگري از يك خاندان برجستهاي اشرافي است. آشنايي و دوستي ساده دو همشاگردي دوام چنداني نمييابد و كشمكشهايي سياسي و اجتماعي آن دو را كمكم از هم جدا ميكند. سرنوشت يكي تبعيد و گريز و مهاجرت ناخواسته است در حالي كه همه چيز ميتواند به ترقي و شهرت ديگري منتهي شود. اما رويداد دردناك و تكاندهندهاي در آخرين سطرهاي كتاب همه آنچه را كه خواننده حدس ميزند نقش بر آب ميكند.
سرخ و سیاه
نام نویسنده : استاندال
نام مترجم : مهدی سحابی
استاندال رمان را به آینه ای تشبیه کرده که در جاده ای در حرکت است. گاهی آبی آسمان ها را منعکس می کند و گاهی گل و لای و چاله های جاده را... سرخ و سیاه، شاهکار او، به بهترین وجه نشان دهنده ی این نقش رمان است. آنچه در این اثر زیربنایی ادبیات غرب ترسیم می شود فقط سرگذشت جوانی از آغاز قرن نوزدهم فرانسه در گرماگرم توفان هایی سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه انسانی غوطه ور در تاریخ است. سرخ و سیاه شاید اولین کتابی است که شخصیتی از توده ی مردم را در یک چشم انداز پهناور تاریخی، همراه با کاووش عمیق روانی مطرح می کند. از همین روست که ژولین سورل، قهرمان کتاب، از یک نوجوان جاه طلب روستازاده به یک شخصیت نمونه ادبیات جهانی بدل شده است. همچنان که اسلوب و خواست استاندال است. سرگذشت این جوان بر زمینه ای تاریخی ترسیم می شود که دقت و موشکافی نویسنده، و پایبندی اش به کمال واقعگرایی، آن را به وقایع نگاری نیمه مستند تاریخی شبیه می سازد.
استاندال نویسندهای است رئالیست و توانا که سبکی بسیار خشک و عاری از تکلف دارد. رومانتیکهای هم عصر او به هیچ وجه پی به زندگی پر احساسی که در بین آثار او موج میزد نمیبردند و او را نویسندهای بی ارج میدانستند، ولی او علیرغم قضاوت احمقانه و ناشی از تعصب آنان همچنان به نوشتن ادامه میداد. خودش میگفت: «من برای مُشتی خواص مینویسم، حرفهای مرا در سال ۱۸۸۰ خواهند فهمید.» اتفاقاً همینطور هم شد زیرا در آن ایام (تقریباً سال ۱۸۸۰) پی بردند که این نویسنده توانا چه حساسیت و روشن بینی عجیبی داشته و چگونه از دنیا و مافیها - یعنی از عالم خارج - بریده و به سیر و سیاحت درون انسان پرداخته و در تجزیه و تحلیل روان آدمی حتی از جزئیات نیز غافل نبوده و در این راه وظیفهای خطیر را به نحوی احسن انجام داده و به حق لقب «کاونده قلب آدمی» برازنده اوست. استاندال یکی از نظریه پردازان ادبی و هنری قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا نیز میباشد. علت جاودانی شدن رمانهای محدود او را صداقت خاص ادبی و هنری اش میدانند. او خود میگوید: «نویسنده بزرگ باید از صفر شروع کند و خوانندگان خاص خود را بیابد.»
طوفان در مرداب
در قلب اروپا طوفانی برپاست که به برانداختن نظم کهن پیش میآید، نظمی که بر پیهای لرزانش کلیسای بزرگزمینداران و بزرگمالکان کلیسا به پیشگیری فاجعه دست به دست یکدیگر میدهند اما با همین دستِ یاری، هر کدام دیگری را به کام طوفان میکشند. عصر روشنایی و خرد است، دورانیست که اروپای «دایرةالمعارف» واپسین مردهریگ پدران قرون وسطی را به تاریکی سردابهٔ کلیساها میسپارد و آنها را «گنجینه» میکند، تا هم از دستبردشان جلو بگیرد و هم از این که دوباره دستاویز شوند.
در این هنگامهٔ آشفتگی خوابها، در این برخوردگاه گذشته و آینده بر این برهوت خفته چه خواهد گذشت؟ اگر دری به روی نظم نوین بازکردنی باشد آن را چه کسی خواهد گشود؟
مادام بوواری
اما بوواری یکی از شاخص ترین چهره های ادبیات همه ی دوران هاست. سرگذشت پر تبو تاب و سرنوشت رقت انگیز او، با دقت و عمقی که فلوبر ترسیم میکند ، او را از جایگاه یک زن جاه طلب سیری ناپذیر شهرستانی بالا می کشد و به سطح شخصیت های سترگ اساطیر، ترازدی و تاریخ می برد . هنر فلوبر و تاثیر عمیق او بر ادبیات مدرن از همین تلفیق تناقص آمیز ناشی میشود: بیان به شدت واقع گرایانه ،«سرد » و «پزشک» وار از وضعیت های خطیر که تا پیش از اوعادت داشتیم آن ها را در تراژدی ها و منظومه های حماسی بخوانیم...
نگارش مادام بوواری از سپتامبر ۱۸۵۱ تا آوریل ۱۸۵۶ به مدت پنج سال در کرواسه طول کشید. در این مدت فلوبر روزانه بیش از چند خط نمینوشت و مرتب مشغول ویرایش نوشتههای پیشین بود و هرآنچه را بر کاغذ میآورد با صدای بلند برای خود میخواند. او برای غنا بخشیدن به داستان علاوه بر بیان داستان اصلی، به بیان چند خاطره و چگونگی ارتباطش با لوئیز کوله پرداخته است. او که بسیار با شخصیت مادام بوواری همذاتپنداری میکردهاست، در نامهای گفتهاست که هنگام نوشتن صحنه سم خوردن اما بوواری، مزه آرسنیک را در دهان خود احساس میکردهاست.