خال کوب آشویتس
خالکوب آشوویتس
خالکوب آشوویتس سندی خارق العاده است که هفتاد سال پس از حوادثی که شرح اش رفته است به دستمان رسیده و نهیب مان می زند، چگونه بسیاری از داستان ها تا ابد ناگفته می مانند . به یادمان می آورد که هر یک از قربانیان بی شمار هولوکاست آدمی بوده با داستانی یگانه... و این قصه، قصه ای است یکتا ، حتی با معیار های قصه های هولوکاست - با داستانی موثر، جسور و روحیه بخش و البته ، پنجره ای گشوده به یکی از وحشتناک ترین حوادث تاریخ بشر. هدر موریس درخالکوب آشوویتس ، داستان لیل را با وقار و خودداری تعریف می کند، هرگز اجازه نمی دهد صدای خودش در آن رخنه کند، همچنین نمی گذارد داستان عشق بر بافت بزرگ تر آن ، یعنی دربه دری، آسیب روانی و بقا چیره شود. خالکوب آشوویتس داستانی است درباره هستی پهلو به پهلوی غایت رفتار بشر: خشونت حساب شده در کنار رفتارهای پیش بینی نشده و عاری از خودخواهی عشق.
خالکوب آشویتس
خالکوب آشویتس روایتی است واقعی از زبان لالی سوکولوف اهل اسلواکی که در دوران جنگ جهانی دوم به اردوگاه کار اجباری آشویتس فرستاده و چندی بعد به عنوان خالکوب آنجا مشغول به کار میشود. او با استفاده از موقعیتش جان بسیاری را نجات میدهد. تجربیات لالی و ماجرای عاشقانهاش با دختری به نام گیتا، که او شمارهاش را بر ساعدش خالکوبی کرده، روایتی خواندنی را پدید آورده که صحت آن با اسناد و مدارک مختلف تأیید شده است. هدر موریس، نویسندۀ داستان، اعتقاد دارد: «خالکوب آشویتس داستان دو انسان معمولی است که در زمانی منحصربهفرد زیسته و نهتنها آزادی بلکه احترام، نام و هویتشان نیز از آنها گرفته شده است.» روایت، زیبایی دوچندان خود را مدیون این است که در صحبتهای لالی، زندانی شمارۀ 32407، هیچ شکافی میان حافظه و تاریخ وجود ندارد.