دنیای قشنگ نو
«دنياي قشنگ نو» نمايانترين اثر هاكسلي است. بعضي از منتقدان طنز اين كتاب را بيش از حد تلخ و تند ميدانند. پرخاش توفندهاي كه هاكسلي به صنعتگرايي ديوانهوار انسان امروز ميكند، در عين حال هم اميد او را به بشر و هم نوميدي او را از بشر نشان ميدهد. به يك اعتبار در تحليل آخر، اين كتاب را بايد خوشبينانه دانست زيرا با وجود تهديد همه جانبهاي كه حيات بشر را احاطه كرده است، هاكسلي به بقاي او اعتقاد دارد. از طرف ديگر شايد بتوان گفت كه هاكسلي «امروز» را هجو ميكند نه آينده را. ناكجاآباد فرداي او همين خرابآباد امروز ماست. «دنياي قشنگ نو» از اعقاب جمهوريت افلاطون است و به گفته يكي از ناقدان، هاكسلي اتوپيا را از آن جهت علم ميكند كه ديگر هرگز علم نشود. آخرين سخنش اين است كه امكان زيستن هست ولي اينگونه زيستن زندگاني نيست.
شیاطین شهر لودون
قرون وسطي را به حق قرون تاريك نام نهادهاند، دوراني كه كليسا سعي داشت افكار خرافي را در اذهان جاي دهد و از فرار آنها از ذهن افراد جلوگيري نمايد. هاكسلي، با مهارت تام و با وقوف بر اوضاع و شرايط آن ايام، به زيبايي، تلخي آن زمان را به تصوير ميكشد و زواياي تيره زندگي را بيان ميكند. گويي خواننده را با خود به سفري به ژرفناي تاريخ ميكشاند تا به چشم خود ببيند و به گوش خود بشنود كه بر مردمان آن زمان چه ميگذشته است. گاه چنان به جزئيات ميپردازد كه گويي خواننده به پاي خود وارد منازل و مغارهها ميشود. به گوشه دير و صومعه راه مييابد، راهبههايي را ميبيند كه بايد مظهر پاكي و خلوص و صفايي باشند كه انگار نوري از بارگاه خدايشان بر آنها تابيده، بناگاه بر اثر تلقين كساني كه شيطان مجسم هستند از اين روي به آن روي ميشوند. گويي هاكسلي ميل دارد در بطن داستاني گيرا، كه خواننده به زحمت ميتواند كتاب را از دست بگذارد و ميل دارد بداند كه اين حكايت سرانجام به كجا خواهد كشيد...