پژواک برانگیز
تاوان
تاوان (به انگلیسی: Atonement) یکی از رمانهای ایان مکیوئین است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. این رمان در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم سپری میشود و در این میان به خاطرات سالهای جنگ میپردازد.
رویدادهای «تاوان» در سالهای پس از جنگ جهانی دوم سپری و در این میان به خاطرات سالهای جنگ نیز میپردازد. فيلمنامه «تاوان» را کریستوفر همپتون، از همین رمان به قلم «ايان مک اوان» اقتباس کرده، رمانی که در سال 2001 میلادی منتشر شد، و پس از قرار گرفتن در لیست پرفروش ترینهای آن روز، به منزلت «مک اوان» افزود، و وی را در کنار «مارتین امیس» و «جولین بارنز»، به عنوان یکی از سه رمان نویس برتر، و زنده ی اهل انگلستان، به خوانشگران شناساند.
تونل
نويسنده:ارنستو ساباتو
مترجم:مصطفی مفیدی
داستان با این جمله آغاز می شود: کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم, نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور می کنم جریان دادرسی را همه به یاد می آورند و...
ماجراي كاستل و ماريا ايريبارنه درونمايه رمان حاضر است و رويه پليد و جنبه نفرتبار از سرشت انساني را به وضوح در اين كتاب مشاهده ميكنيم و مانند نويسنده كتاب قلب و جانمان مالامال از افسوس و دلسوزي به حال انسان ميشود. انساني كه باز هم بايد او را قرباني دانست و اسير سرنوشت يا شرايط اجتماعي كه او را از آنها گريزي نيست شمرد.
ساباتو اهل آرژانتین است . کتاب تونل او توجه زیادی را به خود جلب نمود و مثلا کامو درباره کتاب گفته : تلخی و تندی شور و حرارت آن را می ستایم و گراهام گرین نیز گفته که به خاطر تحلیل روان شناختی اش عمیقا آن را ستایش می کنم .فلسفه کتاب را نیز مبتنی بر فلسفه اگزيستانسياليسم می دانند.
خویشاوندان دور
رودهای ژرف
رشتۀ ارتباطی که وقایع این کتاب حسرت بار، و گهگاه شور انگیز را به هم می پیوندد خاطرات کودکی است آزار دیده از اصل و نسب دوگانۀ خویش، کودکی که در دو جهان متخاصم ریشه دارد. پسر سفید پوستان، بزرگ شده نزد سرخپوستان، و بعد بازگشته به جهان سفیدها… او این امتیاز را نیز دارد که تضادی غمبار را بین دو جهان بیگانه که یکدیگر را نفی می کنند و نمی توانند حتی در وجود خود او به آسانی همزیستی کنند برانگیزد.
… کتاب رودهای ژرف از خاطرات خود نویسنده منشأ می گیرد؛ از آن خاطرات قصه ای سر بر می کشد که شخصیت اصلی آن، به نوبۀ خود از واقعیتی شکننده، که تنها در حافظۀ خود او زنده است، تغذیه می کند.
… زبان آرگداس، هرگاه که گل ها، حشره ها، سنگ ها، و نهرها را وصف می کند بهترین لحن و موفق ترین ضرباهنگ را به خود می گیرد. واژگان او هرگونه تلخی و زمختی را وا می گذارد، به لطیف ترین و دلپذیرترین واژه ها می پیوندد، جاندار سخن می گوید؛ سخنش همچون موسیقی شیرین می شود، و خواننده را با تخیل شورانگیزش به وجد می آورد.
در پایان سال ۱۹۶۹ خوزه ماریا آرگداس با شلیک گلوله خودکشی کرد. در آخرین نامه اش نوشت: «من اکنون صحنه را ترک می کنم، زیرا احساس می کنم و به احساسم اطمینان دارم، که دیگر انرژی و الهام ضروری برای ادامۀ کار و در نتیجه توجیه زندگی ام ندارم.» ما نمی توانیم بدانیم که این سخن درست است یا نه، که آیا او دیگر واقعاً قدرت و ارادۀ نوشتن کتاب هایی مانند آنهایی که از خود باقی گذاشته است را نداشته است. ولی آنچه می دانیم این است که با کشیدن ماشه در لحظه ای که وی احساس می کرد رسالت و وظیفه اش به مخاطره افتاده است بزرگ ترین سرمشق درستکاری و صداقتی را که یک نویسنده می تواند از خود نشان دهد برای ما بر جای گذاشته است.
ماریو بارگاس یوسا