تولد یک انقلاب
کتابی است نظری دربارهٔ نظریههای انقلاب، مفهوم انقلاب مذهبی، انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی و انطباق آنها با انقلاب ایران. فصلهایی از این کتاب در روزنامههای سلام و همشهری منتشر میشد و باقی در زندان روی کتاب کار کرد و آن را تدوین کرد و با پانوشتهای به روز منتشرش کرد. در این کتاب باقی بر اساس منابع بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر اطلاعات تازه و آمارهایی واقعی از تعداد شهدای انقلاب ۵۷ را منتشر کرد برای نمونه از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، ۳۱۶۴ نفر کشته شدند و در حادثه ۱۷ شهریور میدان ژاله ۶۴ نفر در میدان ژاله و ۲۴ نفر در مناطق دیگر تهران کشته شدند.
تولستوی و مبل بنفش
مردم كتابهايي را كه دوست دارند به اشتراك ميگذارند. آنها ميخواهند حس خوبي كه موقع خواندن كتابها احساس كردهاند يا ايدههايي را كه در صفحات كتابها يافتهاند، با دوستان و خانواده سهيم شوند. خواننده كتاب با به اشتراك گذاشتن يك كتاب محبوب سعي ميكند همان شور، شادي، لذت و هيجاني را كه خودش تجربه كرده است با ديگران سهيم شود. چرا؟ سهيم شدن عشق به كتابها و يك كتاب بخصوص با ديگران كار خوبي است. اما از طرفي هم، براي هر دو طرف تمرين دشواري است. درست است كه اهداكننده كتاب روحش را بري نگاهي رايگان آشكار نميكند، اما وقتي كتابي را با اين اعتراف كه يكي از كتابهاي مورد علاقهاش است هديه ميكند، انگار كه روحش را عريان كرده است. ما همان چيزي هستيم كه دوست داريم بخوانيم. وقتي اعتراف ميكنيم كتابي را دوست داريم، انگار داريم اعتراف ميكنيم كه آن كتاب جنبههايي از وجودمان را به خوبي نشان ميدهد، حتي اگر آن جنبهها معلوم كند كه ما هلاك خواندن رمانهاي عاشقانهايم، يا دلمان لك زده براي داستانهاي ماجراجويانه، يا اينكه در خفا عاشق كتابهاي جنايي هستيم.
تولستوی و مرگ
گری جان
ترجمه: ایرج کریمی
مرگ ایوان ایلیچ پر از ایماژهای مرگ و اوصاف مردن است، اما حاوی خیلی از اشارات به تولد هم هست. پیشتر در کندوکاومان درد و ضایعه ی گذر ایوان ایلیچ از ظلمت به نور را خاطر نشان کرده ایم، ایماژ کیسه ی سیاه، تند شدن فزاینده ی ضرباهنگ نوول در فصل های هر چه کوتاه شونده ترش، و مقایسه ی رفتار ایوان ایلیچ در جریان بیماری با رفتار زن اش در دوره ی بارداری چنان که از روی قراین می توان آن را از جمله اشارات به تولد گرفت. با چنین خوانشی از آن ها، به نظر بدیهی می رسد که «مرگ» ایوان ایلیچ در فصل آخر نوول نیز تولد (یا نوزایی) او را در زندگی تازه ای بازتاب می دهد. این خوانش از نوول بی گمان با تاکید تولستوی بر تعارض میان زندگی کاذب فیزیولوژیک انسان و زندگی راستین روحی اش در درباره ی زندگی همخوان است؛ همچنان که دیدیم، تولستوی تا آنجا جلو می رود که بگوید بهره مندی از یکی وابسته به از کف دادن دیگری است. تولستوی در جایی از درباره ی زندگی حتی مرگ و زندگی را با هم مقایسه می کند: «دگرگونی بزرگی که مرگ در شرایط تو به وجود می آورد به وحشت ات می اندازد؛ اما فراموش نکن که چنین دگرگونی ای هنگام تولدت هم برای ات رخ داده بود.»
توماس تاریک
قبل از سارتر، قبل از بکت، قبل از راب-گریلت، موریس بلانشو رمانی خلق کرد، که نهایت داستان پست مدرن است. اولین رمان بلانشو که بین سالهای 1932 و 1940 نوشته شد، تمام جنبههای قابل توجه خلق معروف و گیجکننده او، روایت هستیشناختی را در بر میگیرد - داستانی که موضوع آن ماهیت خود هستی است. این اثر متناقض، بودن را در غیاب وجود، رمز و راز در غیاب رمز و راز را کشف می کند، که هر دو بی حد و حصر باید جستجو شوند. همانطور که بلانشو این جستجوی بی پایان را به شیوه استادانه خود آغاز می کند، امکانات رمان را متحول می کند.
موریس بلانشو یک اگزیستانسیالیست است. اما او به همان شکلی که هایدگر یا کامو پوچ گرا هستند، پوچ گرا نیست. بلانشو معتقد است که چون هیچ یک از ما نمیتوانیم مرگ را تجربه کنیم، نمیتواند عاملی محرک برای زندگی باشد. مرگ شایعه ای است که نمی توان آن را جدی گرفت. برای او خود زندگی، تجربه هستی تنها انگیزه لازم برای پرکردن آن از معنا، هدف و دلیل است. تجربه وجود در میان فشارها، تعهدات و حواسپرتیهای روزانه ممکن است آسان و یا حتی «طبیعی» نباشد، اما مطمئناً ممکن است. اگر بخواهیم از آن قدردانی کنیم، بودن، پاداش خود است.
دازاین، به گفته هایدگر، باید تصمیم بگیرد که زندگی اش چیست، به چه چیزی متعهد خواهد بود، هدفش چیست. برای هایدگر، محتوای این انتخابها تمام چیزی است که وجود دارد، این دادگاه دازاین است. اما برای بلانشو اینطور نیست. او می داند که هرگونه تثبیت هدف از قبل کشنده است. این به معنای توقف تفاسیر جدید، امکانات جدید، یادگیری در مورد خود و همچنین جهان، زندگی معنایی عمیق تر از توقف فرآیندهای فیزیکی دارد.
بلانشو قطعاً از همان مخزن ژن فکری کی یرکگور، هایدگر و کامو نیست. نیاکان ادبی او فلوبر و کافکا هستند - اولین زیباییشناسانه، دوم معنوی. بلانشو در نوشته ها و مکاتبات خود به هر دو، به ویژه دومی گواهی می دهد. و این همان مارک اگزیستانسیالیسم کافکا - یهودی، اروپای شرقی، و (با دانستن نارسایی این اصطلاح) متمرکز بر زندگی - است که بلانشو نماینده آن است. همانطور که توماس در شب دوم داستان متوجه می شود، "او واقعا مرده بود و در عین حال از واقعیت مرگ طرد شده بود." مرگ نه دشمن اوست و نه الهام بخش او.
بلانشو صرفاً به طور اتفاقی به کافکا علاقه مند نبود. او آثار کافکا را به تفصیل تحلیل کرد و تأثیر غالب آن را تشخیص داد: کابالا، آن رشته عرفانی که میخواهد زبان را با زندگی به گونهای ادغام کند که فقط میتوان آن را اگزیستانسیالیستی توصیف کرد. گرشون شولم، محقق برجسته کابالا در قرن بیستم، کار کافکا را در ادبیات کابالیستی متعارف و همتراز با زوهر و حتی خود کتاب مقدس میدانست.
تونل
نويسنده:ارنستو ساباتو
مترجم:مصطفی مفیدی
داستان با این جمله آغاز می شود: کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم, نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور می کنم جریان دادرسی را همه به یاد می آورند و...
ماجراي كاستل و ماريا ايريبارنه درونمايه رمان حاضر است و رويه پليد و جنبه نفرتبار از سرشت انساني را به وضوح در اين كتاب مشاهده ميكنيم و مانند نويسنده كتاب قلب و جانمان مالامال از افسوس و دلسوزي به حال انسان ميشود. انساني كه باز هم بايد او را قرباني دانست و اسير سرنوشت يا شرايط اجتماعي كه او را از آنها گريزي نيست شمرد.
ساباتو اهل آرژانتین است . کتاب تونل او توجه زیادی را به خود جلب نمود و مثلا کامو درباره کتاب گفته : تلخی و تندی شور و حرارت آن را می ستایم و گراهام گرین نیز گفته که به خاطر تحلیل روان شناختی اش عمیقا آن را ستایش می کنم .فلسفه کتاب را نیز مبتنی بر فلسفه اگزيستانسياليسم می دانند.
توهم خطرناک (چرا غرب در مورد ایران هسته ای اشتباه می کند)
نویسندگان این کتاب، دکتر دیوید موریسون نویسنده و فعال سیاسی ایرلندی و پیتر لوبرن روزنامه نگار برجسته انگلیسی در این کتاب به ارائه اشتباهات بحث هسته ای ایران توسط غرب و آثار خطرناک آن پرداخته اند. کتاب در آوریل ۲۰۱۳ منتشر شده است.
کتاب توهم خطرناک پس از مقدمه ای راجع به تاریخچه برنامه هسته ای ایران، به فرصت هایی که غرب برای تفاهم با ایران از دست داده اشاره می کند و سپس موضوع تحریم ها همراه با زیر سئوال بردن مبانی قانونی آن و همچنین غیر قانونی بودن تهدید برخی کشورهای غربی مبنی بر استفاده از زور علیه ایران را مورد بررسی قرار داده است ...
توی کثیف درون من
تیفوس
تیمبوکتو
تیتو
یوسیپ بروز تیتو رئیس جمهور یوگسلاوی و رهبر اتحادیه کمونیستهای یوگسلاوی بود. او دولتی که خود پس از جنگ جهانی دوم تأسیس کرد را «کمونیست» مینامید، اما از شوروی مستقل بود. او سپس از رهبران «جنبش غیر متعهدها» گشت. او که از کُرواتها بود در سالهای جنگ جهانی دوم رهبری نبردهای پارتیزانی با نیروهای آلمانی را برعهده داشت. اندکی پس از مرگ وی، یوگسلاوی دچار فروپاشی سیاسی شد
...در ۶ آوریل ۱۹۴۱ آلمان، ایتالیا و مجارستانیها یک حمله را علیه یوگسلاوی تدارک دیدند. ابتدا آلمانیهای نازی از سه جانب به پایتخت یوگسلاوی سابق بلگراد حمله کردند. در همان حال لوفتوافه (هواپیمایی آلمان) بلگراد و دیگر شهرهای بزرگ یوگسلاوی را بمباران کرد.
براثر این حمله همه جانبه، نظام سلطنتی یوگسلاوی به یکباره فرو ریخت و متعاقباً" در هفدهم آوریل شاه پیتر دوم و دیگر اعضای خانواده سلطنتی از یوگسلاوی گریختند. الباقی افراد باقیمانده نظامی یوگسلاوی فرستادههای آلمان را در بلگراد ملاقات کردند و با سرعت پیشنهاد عدم مقاومت نظامی را پذیرفتند. صلح موقت در آن شرایط بسیار سخت بود و متحدین سعی در تجزیه یوگسلاوی کردند.
تیرانداز درازکش
- نام نویسنده : ژانپاتریک مانشِت
- نام مترجم : محمد بهرامی
تیمور لنگ
ثروت مشترک
ثریا (رویایی که به کابوس مبدل شد)
الکساندر شولر
ترجمه: امیرحسین اکبری شالچی
«ثریا (رویایی که به کابوس مبدل شد)» نوشته الکساندر شولر و با همکاری مونیکا کوپفر و ترجمه امیر حسین اکبری شالچی (-۱۳۴۵) است که داستانی را بر اساس زندگی ثریا اسفندیاری (همسر دوم محمدرضا پهلوی) روایت میکند.
بخشی از این کتاب را میخوانید:
خودرو سیاهی روبروی چایخانۀ گراند هتل آزادی در شمیران ایستاد. دو جانبان از آن بیرون پریدند و در را برای بانویی بلندبالا و خوشپوش باز نمودند و به وی یاری نمودند پیاده شود. بانو، عینک دودی بزرگی زده بود و روسری کرمرنگ ابریشمی بر سر انداخته بود، چنان که رخسارش هیچ بازشناخته نمیشد.
زود چند آدم کنجکاو پیش روی در هتل گرد آمدند. زنی که از آن خودرو شاهانه پیاده شده بود، که بود و در هتل چه کاری داشت؟ یکی از زیرکان وی را بازشناخت. احمد، پیشکار جوان کاخ، از گروه جدا شد و زود از آنجا رفت. داشت برای سفارت انگلیس، دومین صاحبکارش که البته صاحبکار غیررسمیاش بود، خبر بزرگی را میبرد.
دو جانبان شهبانو را در هتل به اتاقی ویژه رهنمون شدند. تا ثریا به آن اتاق کوچک گام نهاد، پیرمردی ظریف و گیرا، ناگهان از روی صندلی برخاست. دکتر محمد مصدق با آن سنوسالش به شهبانو کرنشی ژرف کرد و دستش را پَچی داد. نمیتوانست آفرین دلش به آن بانوی زیبا و جوان را پنهان نگه دارد. جانبانها برگشتند، در را از پشت بستند و مانند دیوار گوشتی جلوی آن ایستادند.
زمانی که دکتر مصدق داشت صندلی را برای ثریا جلو میکشید، وی گفت: «بسیار سپاسگزارم که فراخوان مرا پذیرفتید، دکتر مصدق!» چون شهبانو درست روی صندلی جایگیر شد، مصدق روبرویش نشست.
سپس گفت: «نه. من باید از شما سپاسگزاری کنم. چون این دیداری رازآمیز و شخصی میان شهبانو و آشوبگری مانند من است... خدای همهتوان آرزوی بزرگ مرا برآورده کرده است