دفترچه خاطرات
دفترچه خاطرات داستانی ست در قالب یادداشت های روزانه که میستی کلایمن، شخصیت اصلی رمان، برای شوهرش، پیتر نوشته است. پیتر پس از اقدام به خودکشی، به کما می رود و در بیمارستان بستری می شود. میستی زمانی به تحصیل در رشته هنر مشغول بود و رویای زندگی آزاد و خلاقانه یک هنرمند را در سر می پروراند؛ اکنون پس از ازدواج با پیتر و آمدن به جزیره ویتنسی که قبلا مکانی زیبا و منحصر به فرد بود و اینک به سبب هجوم توریست ها رفته رفته رو به ویرانی ست، زندگی اش به روزمرگی های رخوت آلود خدمتکاری ساده در هتل خلاصه می شود. پس از به کما رفتن پیتر، رازی آشمار می شود حاکی از این که او بعضی از اتاق های خانه هایی را که سابقا کار بازسازی شان را بر عهده داشت. از نظر پنهان ساخته و با دستخطی بسیار بد، پیغام هایی زشت و هولناک بر سراسر دیوارهای آن اتاق های نهان نوشته است. صاحبخانه های خشمگین از هرسو علیه ش شکایت می کنند و بدین ترتیب، واپسین کورسوی امید میستی برای تبدیل شدن به هنرمندی بزرگ به خاکستر بدل می گردد. اما بعد، چنان که گویی جسم میستی به تسخیر روح هنرمندی افسانه ای به نام مائورا در آمده که دو قرن پیش در همین جزیره ساکن بود. وی دوباره نقاشی کردن را به شکلی مسحور کننده آغاز میکند. اما آیا این احتمال وجود دارد که استعداد نورسته میستی چیزی نباشد جز بخشی از یک نقشه شگرف و به غایت شوم؟ قطعا نباید چنین احتمالی را نادیده گرفت...
دفترچه خاطرات سنگی
دفترچه خاطرات سنگی، اشارهای معنیدار و كمی هم زیركانه به همین نشان و شغل خانوادگی است. در این كتاب برگهایی از دفتر خاطرات زنی از این دودمان سنگی را ورق میزنیم: از آن روز گرم فاجعهبار در سال 1905 كه در كنار میز آشپزخانه و بساط پودینگپزی مادر بیمارش كه آخرین نفسهای زندگیاش را در همان هنگام زادن او در مانیتوبای كانادا به او بخشید تا سفر با پدر به ایندیانا و تمامی سالهایی كه به عنوان همسر، مادر و سپس بیوهای تنها مانده، در مبارزهای برای یافتن جایگاهش در زندگی گذشت، در این بازگویی روزنگار آمده است.
دفترچه یادداشت قرمز
دفترهای مالده لائوریس بریگه
دفترهای مالده لائوریس بریگه در میان آثار منثور راینر ماریا ریلکه، به قولی پس از گوته و هاینه مهم ترین و بزرگ ترین شاعر آلمان و از شاعران نخبه ی دنیا، از اهمیت خاصی برخوردار است. در کمتر مجموعه یا گزیده ی اشعار یا ترجمه های گوناگون از آثار اوست که نامی از این دفتر نبرند یا قسمتی را نقل نکنند، زیرا عصاره و چکیده ی بینش او درباره ی شعر و شاعری، تئاتر و موسیقی، مرگ و زندگی و خلاصه همه ی جلوه های هستی، که در کتاب های شعر و نثر او دیده می شود، در این کتاب به اختصار و فشردگی تمام آمده است. درباره ی شباهت فضا و بعضی قسمت های این کتاب با بوف کور در جای دیگری نوشته ام و اشاره کرده ام. منابع فارسی نیز درباره ی تاثیر ریلکه و به ویژه کتاب حاضر بر صادق هدایت موجود است.
دکتر ژیواگو
نام کتاب برگرفته از شخصیت اول آن –یک دکتر شاعر– است. کتاب داستان مردی است که عاشق دو زن است و این موضوع همزمان با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و سپس جنگ داخلی ۱۹۱۸-۱۹۲۰ این کشور است. درونمایهٔ داستان زندگی مردی است که حوادث بیرونی که از دسترس او خارج هستند مسیر زندگیش را دگرگون میسازند. در سال ۱۹۶۵ دیوید لین از روی این کتاب فیلمی به همین نام ساخت و در سال ۲۰۰۵ هم در روسیه از روی آن یک سریال ساخته شد. نوشتن کتاب در سال ۱۹۵۶ پایان یافت ولی به دلیل مخالفت با سیاست رسمی شوروی در آن سالها اجازه نشر در این کشور را نیافت. در سال ۱۹۵۷ ناشری ایتالیای آن را در ایتالیا چاپ کرد. کتاب عاقبت در سال ۱۹۸۸ در روسیه به چاپ رسید.
“دکتر ژیواگو”، شاهکار “بوریس پاسترناک” برنده ی جایزه ی ادبی نوبل، یکی از مهمترین بیانیه ها علیه حکومت های توتالیتر، تمامیت خواه و ایدئولوژیک است نام کتاب برگرفته از شخصیت اول آن می باشد که یک دکتر شاعر است. دکتر ژیواگو عاشق دو زن است و این موضوع همزمان با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و سپس جنگ داخلی ۱۹۱۸-۱۹۲۰ این کشور رخ می دهد. درونمایه ی داستان، زندگی مردی است که حوادث بیرونی که از دسترس او خارج هستند مسیر زندگی اش را دگرگون میسازند. در پس این عظمت اثر پاسترناک، روایت ویژه ای از عشق و دلبستگی نیز هست. عشقی که وجوه انسانی آن را تا حد جلوه ای آسمانی بر فراز می کشد.
دکامرون
جووانی بوکاچیو
مترجم : محمد قاضی
جووانی بوکاچیو (به ایتالیایی: Giovanni Boccaccio) (ایتالیایی: [dʒoˈvanni bokˈkattʃo] (زاده ۱۶ ژوئن ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۱ دسامبر ۱۳۷۵) یکی از چهرههای برجسته تاریخ ادبیات ایتالیا است. او را در کنار دانته یکی از اصلاحگران زبان ایتالیایی میدانند. بوکاچیو همچنین از مقامات دولتی فلورانس بود و فضای بسیاری از داستانهایش در این شهر میگذرد.
شهرت بوکاچیو نشأت گرفته از مجموعه قصههایی است که او در کتاب بسیار معروف خود دکامرون گردهم آوردهاست. بوکاچیو بنا به گفته خودش قصه نویسی را از هفت سالگی اغاز کرد و در طول عمر خود شیفته مسافرت و تفحص در آداب و رسوم و روحیات مردم بود.
جووانی بوکاچیو فردیست که کلمه الهی را به کتاب کمدی اثر دانته آلیگیری اضافه کرد.و نام کمدی الهی را به عرصه ادبیات آورد. وی شاعر هم عصر دانته بود.«دکامرون» داستان هفت زن و سه مرد را روایت میکند که با شیوع طاعون، فلورانس را ترک کرده و به خانههای ییلاقی اطراف شهر پناه میبرند و در آن جا برای این که ذهن خود را از این واقعه منحرف کنند به قصهگویی برای یکدیگر میپردازند.
«دکامرون» اثری تمثیلی به سبک «هزارو یک شب» است که بیشتر به خاطر داستانهای شهوانی و غمانگیز آن شناخته میشود. مواردی مانند شوخی و بذله گویی، جوکهای عملی و تشویق به زندگی دنیوی از موضوعات متعدد کتاب است.
به غیر از سرگرمی و شهرت ادبی، «دکامرون» یک سند مهم تاریخی از زندگی در قرن چهاردهم است. در این کتاب میتوان تصویر بسیار روشنی از روی کار آمدن طبقه تاجر و گذر از فئودالیته تا فساد عظیم کلیسایی را مشاهده کرد.
انتشار «دکامرون» در قرن چهاردهم میلادی، در پایین کشیدن اصحاب کلیسا از جبروتشان و باز شدن فضای جامعه فلورانس، و آنچه بعدها رنسانس نام گرفت، نقش محسوسی داشت.
نویسندگان بسیاری از جمله شکسپیر، ولتر، مارتین لوتر و جورج الیوت از «دکامرون» اقتباس یا تقلید کردهاند.
همچنین پازولینی، کارگردان شهیر و صاحب سبک ایتالیایی، فیلمی بر اساس این کتاب ساخته است.
دکامرون (چاپ سنگی)
جووانی بوکاچیو
دکامرون اثر جووانی بوکاچیو نویسندهٔ قرن ۱۴ میلادی ایتالیایی است که از ۱۰۰ داستان تشکیل میشود.
بوکاچیو این کتاب را به سبک هزار و یک شب نگاشته و مواد خام این قصهها را از افسانههای یونانی، رومی و کشورهای مشرق زمین و گاه از زندگی روزمره مردم گرفتهاست. او این کتاب را بلافاصله پس از شیوع طاعون سال ۱۳۴۸ در فلورانس نوشت.
در طلیعهٔ انقلاب مشروطیت، نخستین بار احمد خان دریابیگی، کتاب دکامرون را قبل از انقلاب مشروطه در فاصله سالهای ۱۲۸۲–۱۲۸۰ خورشیدی (۱۳۲۲–۱۳۲۰ ق) ابتدا به صورت یک سلسله در روزنامه مظفری بوشهر و بعداً به صورت یک کتاب در سال ۱۲۸۲ خورشیدی به چاپ رساند. ترجمهٔ دوم آن به دست حبیب شنوقی در دههٔ سی انجام شد که شامل کلیهٔ داستانها میباشد. ترجمهٔ سوم به دست محمد قاضی صورت گرفت و انتشارات مازیار آن را پس از مرگ وی در سال ۱۳۷۹ منتشر کرد که به دلیل ممیزی تعدادی از داستانها حذف شدهاست.
مقدمه ترجمه دکامرون توسط احمد خان دریابیگی قبل از انقلاب مشروطه
-
ژان بکاس یکی از نویسندگان ارپ و اصلاً از فلورانس ایطالیا است اغلب عمر عزیز خود را بلهو و لعب و نوشتن حکایات و روایات مضحک گذرانیده و بیشتر همُ خود را در استکشاف حالات و خیالات مخفیه و اعمال سخیفهٔ پیشوایان مذهب عیسوی صرف نموده و اسرار آنها را در صورت حکایات و کسوت روایات جلوه داده و منتشر نموده از جملهٔ مؤلفات او دکامرون که عبارت است از سرگذشت ده روزه ده نفر مرد و زن که هر یک از آنها روزانه یک حکایت نقل کردهاند؛ و این نسخهٔ دکامرون حاوی صد حکایت شیرین است که برای گذرانیدن اوقات تعطیلی و لیالی زمستانی بهترین مشغولیات است- لهذا با مزجات بضاعت و عدم استطاعت ارادهٔ قاصرانهٔ خود را در مقام فعلیت آورده از نکته سنجان ذوی المجد و الاحترام و اساتید اهل کلام معذرت میخواهم چنانچه اوراق این ترجمه از حشمت تحریر خارج گردیده یا سهو و قصوری ملحوظ فرمایند بعین اغماض غمض عین فرمایند و معذورم دارند که در لجّه شنا نکردهام و بمهجه آشنا نشده العذر عند کرام الناس مقبول سال تحریر و تسطیر ترجمهٔ این نسخه دکامرون در تاریخ هیجدهم شهر ذی القعده الحرام سنه ۱۳۲۱ هزار و سیصد و بیست و یک هجری است.
دکتر جکیل و مستر هاید
دکتر ژیواگو
دکتر ژیواگو
پاسترناک را در روسیه بیشتر با شعرهایش میشناسند ولی خارج از مرزهای کشورش عمدتاً بهعنوان نویسندهٔ دکتر ژیواگو شهرت دارد. او در سال ۱۹۴۶ کار روی این شاهکار را آغاز کرد که نوشتنش ده سال به درازا انجامید. سرگذشت دکتر ژیواگو به سرگذشت شماری از بزرگترین رمانهای تاریخ ادبیات معاصر روسیه شبیه است. به بهانهٔ مغایرتِ محتوایش با اصول حزبی و دولتی مجوز چاپ در اتحاد شوروی را دریافت نکرد اما این ممنوعیت باعث نشد که سربهنیست شود.
دکتر ژیواگو نخستین بار در سال ۱۹۵۷، نه در شوروی به زبان روسی، که با ترجمهٔ ایتالیایی در میلان چاپ شد و انتشار آن با سیل مقالات و اطلاعیهها در اروپا و امریکا مواجه شد. یک سال بعد ترجمههایی از آن به زبان انگلیسی و چند زبان دیگر به چاپ رسید. این روند دکتر ژیواگو را به شهرت جهانی رساند و راه پاسترناک را بهسوی جایزهٔ نوبل ادبیات هموار کرد اما موجی از حملات حزبی و ایدئولوژیک از جانب نویسندگان و روزنامههای وابسته به حزب کمونیست شوروی علیه او آغاز شد. در پی فشار دائمی و حملات دامنهدار و تهدیدِ او به اخراج از زادگاهش بود که بهاجبار از دریافت جایزهٔ نوبل انصراف داد.
دکتر ژیواگو (۲ جلدی) (برگردان از زبان روسی)
رمان دکتر ژیواگو شکست درخشان پاسترناک بود. می توان گفت باریس پاسترناک تقریباً در تمام زندگی خود دکتر ژیواگو را می نوشته. ایدۀ خلق رمان هم زمان با اولین اشعار شاعر در ۱۹۱۲ به ذهنش خطور کرد. او چند بار برای خلق اثری منثور تلاش کرد، مثلاً کودکی لووِرس و اسپکتورسکی در واقع سیاه مشق های او برای نوشتن رمانی بودند که همیشه در ذهن داشت. پاسترناک کمال گرا زمانی شیفتۀ موسیقی بود و برای فراگیری آن از هیچ تلاشی فروگذار نکرد در نهایت به این نتیجه رسید که گوش موسیقایی خوبی ندارد و نمی تواند در این زمینه به کمال مطلوب برسد. دوستانش می گفتند باریس هرگز به حد وسط و میان مایه بودن رضایت نمی داد. در زمستان ۱۹۴۵ شاعر بار دیگر نوشتن دکتر ژیواگو را از سر گرفت. هدف او خلق متنی جامع بود، که تجسم همۀ تجربیات زندگی و دیدگاه های او باشد. پاسترناک برای این کار از دورۀ کوتاه پس از جنگ بزرگ داخلی (۱۹۴۰-۱۹۴۵) الهام گرفت، زمانی که به نظر می رسید زندگی مردم شوروی پس از پیروزی در جنگ دیگر نمی تواند مانند گذشته باشد.
این داستان حماسی درباره تأثیرات انقلاب روسیه و پیامدهای آن بر یک خانواده بورژوایی تا سال 1987 در اتحاد جماهیر شوروی منتشر نشد. یکی از نتایج انتشار آن در غرب، ترد کامل پاسترناک توسط مقامات شوروی بود. وقتی در سال 1958 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، مجبور شد آن را رد کند. این کتاب به سرعت به پرفروش ترین کتاب بین المللی تبدیل شد.
این کتاب نشان می دهد که قرن بیستم در روسیه با انقلاب ها، جنگ داخلی و دو جنگ جهانی چقدر آشفته بود. و مهمتر از آن، این رمان نشان می دهد که چگونه زندگی شخصی یک مرد به خاطر همه آن اتفاقات نابود می شود.
دکتر فاستوس
سرگذشت فاستوس سرگذشت یک شخص نیست. فاستوس یک تاریخ است. این تاریخ را شاعر از ابتدا تا انتها از همان آغاز در جایی که گذشته و آینده در زبان بهم می رسند، دیده و گزارش کرده است. افسانه فاستوی را مارلو جعل نکرده است. قصّه او بخصوص در آلمان شایع بود. فاستوس داستانی کیست؟ او دانشمندی بزرگ از اهالی ورتمبرگ آلمان است. او سرآمد همه پارسایان و دانایان زمان خود است اما وقتی در دانش به کمال می رسد انقلابی در وجود او پدید می آید که همه دانش ها را بیهوده می یابد. حتی فلسفه در نظرش تاریک و کریه جلوه می کند. او دیگر از علم بیزار است و اراده اش میل به قدرت دارد. او قدرت را می جوید و به این جهت درصدد بر می آید که به جادوگری رو کند تا با آن بتواند جهان را مسخر خود سازد. پیداست که وقتی از علوم قطع علاقه می کند نظرش به علوم قرون وسطی است و بر طبق رأی قرون وسطائیان، علم که مطابق با واقع است، برای تصرّف در جهان بوجود نیامده و حقیقت آن قدرت تسخیر و تصرف نیست. او به جادوگری رو می کند تا با آن قدرت تصرّف بدست آورد. فاستوس بخود می گوید «فرمان کشور مداران تنها در قلمرو خودشان اطاعت می شود ولی بر باد وزان تسلطی ندارند . . .
دکتر فاستوس
کریستوفر مارلو (به انگلیسی: Christopher Marlowe) که گاهی اوقات از او به نام کیت مارلو یاد میشود، شاعر،نمایشنامه نویس و مترجم انگلیسی عصر الیزابت بود. از او با عنوان پدر نمایشنامهنویسی بریتانیا یاد میشود به نحوی که حتی ویلیام شکسپیر نیز از او تأثیر پذیرفته است.
اين نمايشنامه از سرگذشت دردناك دانشمندي به نام دكتر فاستوس سخن ميگويد. فاستوس در حكمت و الهيات و منطق يگانه عصر خويش است، ولي از اين برتري خشنود نيست، سر در پي سحر و جادوگري ميگذارد و پشت پا به اعتقادات مذهبي پدران خود ميزند و روح خود را به بهاي 24 سال زندگي بيدغدغه و قدرت بياندازه به شيطان ميفروشد. فاستوس در اين فرصت به كارهاي شگرفي دست ميزند كه از توانايي آدمي بيرون است، ولي سرانجام زمان مقرر فرا ميرسد و وجدان او دستخوش پشيماني ميشود.
فاوست به شکلهای مختلف در گذر زمان ثبت شدهاست. فاوست و صفت آن فاوستی، اغلب توصیف موقعیتی است که در آن فردی جاهطلب به منظور رسیدن به قدرت و موفقیت دست از اخلاقیات میکشد. در نسخههای اولیه همچون تصنیفها، نمایشنامهها و عروسکگردانیهایی که بر اساس این افسانه ساخته شد، فاوست به شکل محتومی لعنتشده و دوزخی بود، زیرا انسان را به دانش الوهی ترجیح میداد. او کسی بود که: "متن مقدّس را پشت در و زیر میز میگذارد، از اینکه دکتر الهیات نامیده شود پرهیز دارد و ترجیح میدهد که به شکل دکتر طب لباس بپوشد."
هرچند در سراسر آلمان قرن ۱۶ نمایشنامهها و عروسکگردانیهای کمدی معروفی بر اساس قرائتی آزاد از این افسانه پدید آمده بودند و در اغلب اوقات فاوست و مفیستوفل (که نام شیطان است در داستان فاوست) را در حد چهرههایی مبتذل و خندهدار تنزل میدادند، اما به واقع این کریستوفر مارلو بود که با نگارش نمایشنامهٔ دکتر فاوستوس به این افسانه شهرت بخشید. سرانجام دویست سال بعد در نسخهٔ بازسازیشده توسط گوته، فاوست به تحصیلکردهای بدل میشود که "چیزی بیشتر از گوشت و نوشیدنی زمینی" میطلبد."
دگرگونی
دل تاریکی
نويسنده:جوزف كنراد
مترجم:صالح حسيني
دل تاريكي را بزرگترين رمان كوتاه قرن بيستم و واقعيت فرهنگي اروپا، محكوميتهاي روشهاي استعماري، سفر شبانه به دنياي ناخودآگاه، نمايش امپرياليسم مسيحي و... ناميدهاند. در دل تاريكي، كلمات بر گرد دايرهاي واحد ميچرخند، در كلمات ديگر مستحيل ميگردند و شبكهاي از تداعي معاني ايجاد ميكنند و بر اثر تداعيها همه تصاوير با هم مرتبط ميشوند. يگانه شدن تصاوير گوناگون، دنياي دل تاريكي را با دنياي اساطيري پيوند ميدهد. كنراد گفته است كه هدف او از نوشتن اين است كه خواننده را به شنيدن و حس كردن و خاصه ديدن وا دارد. البته در چنين شنيدن و ديدني لازم است كه گوش ببيند و چشم بشنود.
به نظر میرسد نویسنده در رمان دل تاریکی انسان را به چالش کشیده و این موضوع را بیان کردهاست که انسان بین خیر و شر حق انتخاب دارد. او میتواند با هیولای دربند درونی و بیرونی خود متحد شود و جامعهٔ انسانی را به تباهی بکشاند: «در آنجا آدم به چیزی نگاه میکرد که هیولاوار بود...» یا حتی میتواند بهخاطر دیگران از جان خویش بگذرد. آثار جوزف کنراد نشاندهندهٔ آگاهی عمیق و معنوی همراه با تکنیکهای ماهرانه داستاننویسیاند و دربرگیرندهٔ ابعاد مختلف جامعه انسانیاند. او همچون دانته که کمدی الهی را در قرون سیاه وسطی سروده رمان دل تاریکی را در اواخر قرن ۱۹۹ میلادی نوشت که دولتهای استعمارگر یا شرکتهایی نظیر شرکت جهانی آفریقا به بهانههایی چون ترویج تمدن، انتقال مدنیت و تزکیهٔ روح بومیان تحت عنوان زایر شروع به تاراج ثروت بومیان بهویژه در کنگو کردند. کتاب دل تاریکی در واقع سفرنامهای واقعی هم به اعماق ضمیر انسان و هم به مناطق جقرافیایی آفریقاست که در آن انسانها به گونهای ترحمآمیز یا بردهٔ جهالت خویشاند یا بردهٔ حرص و طمع. کنگویی که دارای منابع ارزان نیروی کار، معادن طلا، الماس،کولتان و... است متعلق به بومیانی بود که ویژگی اصلی فرهنگ آنها سادهانگاری و کجفهمی در زیباییشناسی است، آنچنانکه در آن دوره مهرهها و پارچههای رنگین را در مقابل جان حیوانات، عاج و مهمتر از همه آزادی خود و دیگران مبادله میکردند. متأسفانه در عصر کنونی نیز صدها آفریقایی هرساله براثر جنگ و قحطی جان خود را از دست میدهند که نزدیک به بیست و پنج درصد آنها زنان و کودکاناند. در این رمان برخی واژهها مانند رودخانه جایگاه ویژهای دارند. رودخانه دارای ویژگیهایی چون داشتن مبدأ، جاری بودن، رسیدن به مقصدی معین، حاصلخیزی اطرافش، پیچوخمهای مبهمش و گاه پیشبینیناپذیریاش است که همچنین نشانهای از چگونگی روح آدمی و دنیاست. دنیا گاه به روح به ما لبخند میزند و گاه دلمان را به درد میآورد. رودخانه زمانی همچون انسان آرامی است که از درون، روحش بیقرار است و آمادهٔ طغیان. رود گاهی سیلی ویرانگر میشود، همچون روح انسان دربند دیوهای طمع و قدرت. نکتهٔ اصلی اینجاست که پیجوخم رودخانه تابع طبیعت است، اما انسان داستان کنراد مانند مارلو که به نظر میرسد شخصیت اصلی داستان است بهدنبال داشتن روح کشف ناشناختهها از کودکی و خسته از ابتذالات روزمره و رسیدن به معرفت درونی، مسیر پرپیچوخم راه خود را برمیگزیند و با دانایی به ضمیر روشن میرسد. برخلاف او کسانی مانند کورتس بهعنوان شخصیت دوم داستان (البته بهظاهر، چراکه در واقع کورتس و مارلو هردو یکیاند) بهدنبال قدرت و ثروت با استفاده از توانمندیهایش با نژادپرستی در مغاک تیرهروزی خود دفع میگردد، نژادپرستی که مارلو مخالف آن است و یکی ار سیاهترین اعمال بشری محسوب میشود. اما همچون رود بیابان هم نقش ویژهای در این اثر دارد: «در آخر بود که وقوف یافت منتها بیابان از همان دم او را کشف کرده بود...»، «... بیابان هم آن را در میان گرفت...»، «... بیابان بر سر او دست کشیده بود...» و جایی که مارلو میگوید: «خیال میکنم بیابان چیزهایی را که خودش از آن خبر نداشت به گوشش خوانده بود...» در این داستان بیابان مظهر ابهام و تضاد است. گرمای روز و سرمای شب بیابان میتواند کشنده باشد، خصوصیات موجودات درونش مسحورکننده است و سرابش مانند بیخبری انسان طماع از ظلمت و جنایتهای اوست و شبهای پرستارهٔ کویر و مهربانی شبانگاهی ستارهها بازتابی از درخشش ستارههای ایثارگری انسان است.