هرچه باداباد
نویسنده: استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
آنگوس یک فرد اصلاح شده است که مشتاق به دنیا آمدن اولین فرزندش است که توسط مردی که عاشق همسر باردارش گریسی است به قتل می رسد. آنگوس که هرگز به خدا، بهشت یا جهنم ایمان نیاورده است، خود را در زندگی پس از مرگ میبیند - جایی که بیشتر از پاسخ سؤالات را ارائه میکند. وقتی یک بیماری همه گیر جهانی بالاخره به سواحل استرالیا می رسد، زندگی پس از مرگ بسیار شلوغ می شود و آنگوس راهی برای ارتباط دوباره با همسرش گریسی پیدا می کند و شاید حتی به دنبال انتقام از قاتل خود باشد...
جزء از کل (مجموعهی برگ و نوا – نفیس)
هالیوود
اصلاحات
بازی نامحدود
سایمون سینک
ترجمه: علیرضا خاکساران
چگونه در بازی ای که پایانی ندارد برنده شویم؟ بازی های محدود، مانند فوتبال یا شطرنج، دارای بازیکنان شناخته شده، قوانین ثابت و نقطه پایانی واضح هستند. برنده و بازنده به راحتی شناسایی می شوند. بازیهای بینهایت، بازیهای بدون خط پایان، مانند تجارت یا سیاست، یا خود زندگی، بازیکنانی دارند که میآیند و میروند. قوانین یک بازی بی نهایت قابل تغییر هستند در حالی که بازی های بی نهایت هیچ نقطه پایانی مشخصی ندارند. هیچ برنده یا بازنده ای وجود ندارد - فقط جلو و عقب است.
سوال این است که چگونه برای موفقیت در بازی ای که در آن هستیم بازی کنیم؟
در این کتاب جدید وحیانی، سایمون سینک چارچوبی برای رهبری با طرز فکری بی نهایت ارائه می دهد. از یک طرف، هیچ یک از ما نمیتوانیم در برابر هیجانهای زودگذر ناشی از ارتقاء کسب شده یا یک تورنمنت برنده شده مقاومت کنیم، اما این پاداشها به سرعت محو میشوند. در تعقیب یک هدف عادلانه، ما متعهد به چشم اندازی از دنیای آینده خواهیم بود که آنقدر جذاب است که هفته به هفته، ماه به ماه، سال به سال آن را می سازیم. اگرچه ما نمی دانیم که این جهان چه شکلی خواهد داشت، اما تلاش برای رسیدن به آن به کار و زندگی ما معنا می بخشد.
رهبرانی که از یک طرز فکر بی نهایت استقبال می کنند، سازمان های قوی تر، نوآورتر و الهام بخش تر می سازند. در نهایت، آنها هستند که ما را به آینده هدایت می کنند.
مهره حیاتی (آیا غیرقابل جایگزین هستید)
ست گادين را ميتوان مصداق تعبير استيو جابز از نوابغ دانست: «ميتوانيد او را بپذيريد. ميتوانيد ردش كنيد. اما نميتوانيد از او و حرفهايش صرف نظر كنيد.» اين كتاب و مطالب آن نيز از جنس حرفهايي است كه نميتوان از آنها صرف نظر كرد. به اعتقاد او، همه نابغهاند. نويسنده هدفش از نگارشش اين كتاب را اينطور عنوان ميكند: «هدفم اين است كه متقاعدتان كنم فرصت خوبي در انتظارتان است؛ فرصتي كه ميتواند به طرز چشمگيري زندگيتان را در جهت مثبت تغيير دهد. براي بهرهگيري از اين فرصت بايد بدانيم كه قوانين حاكم چه تغييري كردهاند.» در اين كتاب ست گادين به ما ياد ميدهد چطور با بهرهگيري از اين لحظه مهم، به آدمي تبديل شويم كه به عقيده تمام دنيا، غيرقابل جايگزين است و اين مسير را منوط به يك چيز ميداند: اينكه تصميم بگيريم و دست به انتخابي بزنيم كه پيش روي ماست: ميتوانيم همرنگ جماعت شويم يا سري توي سرها درآوريم. نميتوانيم هر دوي اين كارها را باهم انجام دهيم.
کلکسیونر
مجوس را همراه کلکسیونر و زن ستوان فرانسوی، شاهکار جان فاولز و از مهمترین رمانهای قرن بیستم میدانند.
چرا هر آدم خوب و هر چيز حياتي و خلاقانه بايد پيش پاي اين ثقل فراگير قرباني شود؟ من نماينده اين وضعيتم. يك شهيد. زنداني، ناتوان از قد كشيدن. تماما زير سلطه اين انزجار، اين سنگ آسياب حسادت كاليبانهاي اين جهان. تكتكشان از ما متنفرند، از ما متنفرند چون متفاوتايم، چون شبيه آنها نيستيم، چون شبيه ما نيستند. به ما جفا ميكنند، طردمان ميكنند، تبعيدمان ميكنند، ريشخندمان ميكنند، حرف كه ميزنيم خميازه ميكشند، چشمشان را ميبندند و گوششان را ميگيرند. هر كاري ميكنند تا مجبور نشوند به ما توجه كنند، مجبور نشوند احتراممان بگذارند. وقتي بزرگي از ما ميميرد دنبالش سينهخيز ميروند. بالاي موديليانيها و ون گوگهايي كه زمان كشيده شدنشان رويشان تف ميانداختند و قاهقاه بهشان ميخنديدند و تمسخرشان ميكردند، هزاران هزار پول ميدهند. ازشان متنفرم. از درس نخواندهها و جاهلها متنفرم، از فخرفروشها و متظاهرها، از حسودها و منزجرها، از حقيرها و پستفطرتها و كوتهفكرها. از تمام آدمهاي معمولي بيخاصيت حقيري كه از حقارت و بيخاصيتيشان شرم ندارند. از كساني كه جي. پي. اسمشان را گذاشته «آدمهاي جديد» متنفرم، آدمهاي مبتذل و احمق طبقهاي نو با پول و ماشينها و تلويزيونها و تقليد كوركورانه رقتانگيزشان از بورژوازي.
مجوس
جان فولز، نويسنده كتاب مشهور (1965) The magus و “همسر گروهبان فرانسوي” در سن 79 سالگي(2005) درگذشت. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به نقل از گاردين، ناشر فولز گفت: اين نويسنده روز شنبه گذشته بعد از يك بيماري طولاني مدت در منزلش در دورست درگذشت. اگرچه رمان زن گروهبان فرانسوي، همچنان به عنوان بهترين اثر اين نويسنده باقي ماند، اما وي به مدت بيش از 40 سال به حرفه نويسندگي ادامه داد. رمان همسر گروهبان فرانسوي در سال 1981 با بازيهاي مريل استريپ و جرمي آيرونز به يك فيلم خوش ساخت تبديل شد كه نامزدي جايزهي اسكار را نصيب خود كرد. سبك ادبي جسورانه اين نويسنده بر بسياري از نويسندگان جوان تاثير گذارد. فولز در سال 1929 در اسكس متولد شد و قبل از آنكه براي تحصيل به فرانسه و يونان رود، در آكسفورد به تحصيل پرداخت. وي در سال 1963 با كتاب “مجموعهدار” به شهرت رسيد، اين كتاب يك قصه ترسناك از زندگي انساني متعصب است كه زني را كه دوست دارد، ميربايد. فولز در پي كسب موفقيتهاي زياد در فروش كتابهايش به تدريج كار تدريس را كنار گذارد و تمام وقتش را به نوشتن رمان اختصاص داد. بسياري از كتابهاي وي از فروش زيادي برخوردار بودند كه در اين بين رمان همسر گروهبان فرانسوي پرفروشترين آنها بود. از ديگر رمانهاي مشهور وي ميتوان به كتابهاي دانيل مارتين (1977)، مانتيسا (1982) و كرم حشره (1982) اشاره كرد. فولز بعد از مرگ همسرش اليزابت در سال 1990 چيزي بيشتر از يك مجموعه از خاطراتش را منتشر نكرد. وي در سال 1988 سكته كرد و از آن به بعد دچار مشكلات جسماني شد.
ریگ روان
استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
کتاب حاضر دومین رمان این نویسنده ی استرالیایی است که به تازگی منتشر شده است. این کتاب که «ریگ روان» نام گرفته جدیدترین اثر استیو تولتز پس از رمان تحسینشدهی «جزء از کل» است. تولتز در مصاحبهای گفته جزء از کل را دربارهی ترس از مرگ نوشته و ریگ روان را دربارهی ترس از زندگی.
کتاب حاضر که همچون رمان قبلی نویسنده درو نمایه ی فلسفی دارد، روایت زندگی دو دوست است که از دوران مدرسه با هم هستند، راوی داستان یک پلیس است که میخواسته نویسنده شود اما نتوانسته و پلیس شده، او دوستی دارد به نام «آردو» که یک کارآفرین شکست خورده است که هرکار میکند، به بن بست میخورد وی بسیار بدشانس و فیلسوف مآب است و روای داستان می خواهد رمانی درباره ی زندگی او بنویسد.
در قسمتی از کتاب «ریگ روان» می خوانیم:
«ای خدا، چرا نقش من در این دنیا صرفاً دلقک سقوط کرده نیست؟ چرا باید دلقک سقوطکردهای باشم که بقیهی دلقکهای سقوطکرده رویش سقوط میکنند؟ به عبارت دیگر چرا روی پیشانیام نوشته هر پیرزنی که در سوپرمارکت لیز میخورد باید بازوی من را بگیرد....»